توحید به توحید نکو می دانیم
خود را به خدا و او به او می دانیم
خود را و تو را به او شناسیم ای عقل
تا ظن نبری که او به تو می دانیم
توحید به توحید نکو می دانیم
خود را به خدا و او به او می دانیم
خود را و تو را به او شناسیم ای عقل
تا ظن نبری که او به تو می دانیم
عمری است که زنده به حیات اویم
پوشیده به تشرف صفات اویم
از روی وجود چون نکو می نگرم
پیشم بنشین که عین ذات اویم
یک جو غم ایام نداریم خوشیم
گر چاشت رسد شام نداریم خوشیم
چون پخته به ما می رسد از عالم غیب
یک جو طمع خام نداریم خوشیم
در کتم عدم سریر شاهی داریم
وان مملکت نامتناهی داریم
عالم همه داریم ولیکن چه کنیم
چون گنج معارف الهی داریم
مانندهٔ گرد ، گرد مأوا گردیم
تا خاک در خانهٔ او وا گردیم
چون آب روان روی به دریا داریم
دریا بودیم و باز دریا گردیم
در کوی خرابات خراب افتادیم
رندانه به ذوق در شراب افتادیم
در بحر محیط کشت ای می راندیم
کشتی بشکست و ما در آب افتادیم
در کوی مغان مست و خراب افتادیم
توبه بشکسته در شراب افتادیم
سر بر در میخانه نهادیم دگر
رندانه به ذوق بی حجاب افتادیم
گر چه زخمی رسیده است بر پایم
من بی سر و پا به خدمتت می آیم
در راه تو از سر قدمی می سازم
پایی چه بود که تا به پایی آیم
در دور قمر چو ماه پیدا شده ایم
وز نور ظهور نیک بینا شده ایم
ما موج و حباب و قطره بودیم ولی
جمع آمده ایم و جمله دریا شده ایم
از دُردی درد ما دوا یافته ایم
در کنج فنا گنج بقا یافته ایم
چیزی که جهانیان به جان می طلبند
ما یافته ایم و نیک وایافته ایم