مفعول یکی فعل یکی فاعل یک
ما راست یقین اگر تو را باشد شک
بردار حجات تا نمائی به حجاب
دریاب نصیحتی که گفتم نیکک
مفعول یکی فعل یکی فاعل یک
ما راست یقین اگر تو را باشد شک
بردار حجات تا نمائی به حجاب
دریاب نصیحتی که گفتم نیکک
معشوق یکی عشق یکی عاشق یک
این هر دو یکی و در یکی نبود شک
یک ذات و صفات صد هزارش می دان
یک صد باشد به اعتباری صد یک
گر معنی تنزیل بداند حافظ
تنزیل به عشق دل بخواند حافظ
او کرد نزول ما ترقی کردیم
تحقیق کجا چنین تواند حافظ
مجموع حروف یک الف می خوانش
با اصل الف به نقطه ای می دانش
نی نی چو یکی نقطه بود اصل الف
یک نقطه بگو معانی قرآنش
ترسان ترسان همی روم بر اثرش
پرسان پرسان ز خلق عالم خبرش
آسان آسان اگر بیابم وصلش
بوسان بوسان لب من و خاک درش
گفتم که دلم گفت که ویران کنمش
گفتم عقلم گفت که دیوان کنمش
گفتم جانم گفت که در حضرت من
جانی چه بود تا سخن از جان کنمش
این جام و شراب جسم و جان دریابش
آن غیب و شهادت جان دریابش
در هر چه نظر کنی نکو می بینش
در صورت و معنی این و آن دریابش
مخلوق خدا همه نکو می دارش
تعظیم همه برای او می دارش
هر آینه ای که در نظر می آری
آن آینه را تو روبرو می دارش
کو دل که بداند نفسی اسرارش
کو گوش که بشنود ز من گفتارش
معشوق جمال می نماید شب و روز
کو دیده که تا برخورد از دیدارش
بردار نقاب و می نگر آن رویش
دانی که نقاب چیست یعنی مویش
موئی ز سر زلف نگارم به کف آر
آنگه بنشین و خوش خوشی می بویش