خوش علم شریفی است نکو می جویش
این علم وی است رو از او می جویش
آن زلف نگار ما به دست آر چنان
سودازدگان مو به مو می جویش
خوش علم شریفی است نکو می جویش
این علم وی است رو از او می جویش
آن زلف نگار ما به دست آر چنان
سودازدگان مو به مو می جویش
رندانه بیا جام می صاف بنوش
ور درد بود نوش کن از غیر بپوش
می نوش تو چندان که شوی مست و خراب
در کوی مغانت بکشند دوش به دوش
ما عاشق و رندیم ز طامات مپرس
از ما به جز از حال خرابات مپرس
از زاهد هشیار کرامات طلب
مستیم ز ما کشف و کرامات مپرس
ممکن ز وجود هستی ای دارد و بس
نقشی ز خیال خویش می آرد و بس
بلبل ز گلشن نسیم بوئی یابد
یعنی رخ خود به خار می خارد و بس
با ریش سفید میر رعناست هنوز
و اندر طلب دلبر زیباست هنوز
با ریش سفید و چشمهای سیهش
اندر سر او مایهٔ سوداست هنوز
حکمی از او محال باشد پرهیز
فرموده و امر کرده از وی مگریز
آن کو به میان امر حکمش عاجز
درماند و دلفکار ، کجدار و مریز
مجنون و پریشان تو ام دستم گیر
خود می دانی آن تو ام دستم گیر
هر بی سر و پای دستگیری دارد
من بی سر و سامان تو ام دستم گیر
ننشین بنشین وز همه عالم برخیز
عالم چه بود ز بود عالم برخیز
در کتم عدم بیا و با ما بنشین
از بود وجود خویشتن هم برخیز
ای یار بیار جام و کامی بردار
کامی ز لب جام مدامی بردار
کامل بنشین و عاشقانه برخیز
در راه در آی چُست کامی بردار
برخیز خوش و از سر عالم بگذر
وین جام به جم گذار وز جم بگذر
نتوان ز قدر گریخت اما ز قضا
بگریز ولی به حضرت سرّ قدر