ای دل بر او به پای جان باید شد
در خلوت او ز خود نهان باید شد
در بحر محیط حال دل باید بود
آسوده ز قال این و آن باید شد
ای دل بر او به پای جان باید شد
در خلوت او ز خود نهان باید شد
در بحر محیط حال دل باید بود
آسوده ز قال این و آن باید شد
تا داروی دردم سبب درمان شد
پستیم بلندی شد و کفر ایمان شد
جان و دل و تن هر سه حجابم بودند
تن دل شد و دل جان شد و جان جانان شد
عالم همه پر ز نور سبحانی شد
در سطوت ذات او همه فانی شد
یاری که عنایت الهی دریافت
در هر دو جهان عالم ربانی شد
از جود وجود عشق لا شی ، شی شد
وز آب حیات جمله جانها حی شد
گویند وفات یافت سید حاشا
باقی به بقای اوست فانی کی شد
ای عقل بو که عشق خلاقی شد
عشق آمد و راه زهد زراقی شد
میخانه چو گرم گشت و رندان کامل
سلطان خرابات به خود ساقی شد
در مجلس ما که ترک می نتوان کرد
با عقل بیان عشق وی نتوان کرد
چون اوست حقیقت وجود همه چیز
ادراک وجود هیچ شی نتوان کرد
یک نقطه به ذات خود هویدا گردید
زان نقطه به دم دو نقطه پیدا گردید
زین هر سه یکی الف هویدا آمد
وین طرفه که در دو کون یکتا گردید
هر آینهٔ که در نظر می گذرد
تمثال جمال او نظر می نگرد
تمثال خیالیست و لیکن ذاتش
در آینه تمثال به ما می نگرد