در هر آنی مرا عطائی بخشید
شاهی جهان بهر گدائی بخشید
گنجی که نهایتش خدا می داند
سلطان به کرم به بینوائی بخشید
در هر آنی مرا عطائی بخشید
شاهی جهان بهر گدائی بخشید
گنجی که نهایتش خدا می داند
سلطان به کرم به بینوائی بخشید
بودش به کمال خویش بودم بخشید
لطفش به کرم شهد شهودم بخشید
او طالب من که ظاهرش گردانم
من طالب او که تا وجودم بخشید
بر خاک درش هر که مقامی دارد
در هر دو جهان جاه تمامی دارد
یاری که بود به عشق او بدنامی
بدنام مگو که نیک نامی دارد
محبوب جمال خود به آدم بخشید
سرّ حرمش به یار محرم بخشید
هر نقد که در خزانهٔ عالم بود
سلطان به کرم به جود عالم بخشید
دل میل به صحبت نگاری دارد
با ساقی و مستی سر و کاری دارد
چون بلبل مست در چمن می گردد
گویا که هوای گلعذاری دارد
یاری که چو ما لطف الهی دارد
در هر دو جهان هرچه تو خواهی دارد
هر چند گدای حضرت سلطان است
از دولت عشق پادشاهی دارد
رندی که ز هر دو کون یکتا گردد
در کتم عدم واله و شیدا گردد
سر در قدم ساقی سرمست نهد
بی زحمت پا به گرد دنیا گردد
در بحر محیط هر که او غرق بود
فارغ ز وجود غرب و وز شرق بود
آن کس که نشسته بر لب دریائی
با غرقهٔ بحر ما بسی فرق بودم
با حکمت ما نصیر طوسی چه بود
با خرقهٔ ما کتان روسی چه بود
گوئی که به عقل می توان رفت این راه
با دین محمدی مجوسی چه بود
بر تخت ولایت آن ولی شاه بود
باطن شمس است و ظاهرا ماه بود
نوری که از این هر دو نصیبی دارد
روشن بنگر که نعمت الله بود