کفر چو منی گزاف و آسان نبود
محکمتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چو من یکی و آن هم کافر
پس در همه دهر یک مسلمان نبود
کفر چو منی گزاف و آسان نبود
محکمتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چو من یکی و آن هم کافر
پس در همه دهر یک مسلمان نبود
آن یار فقیر این و آنش نبود
سرمایهٔ سود و هم زیانش نبود
در کتم عدم مست و خراب افتاده
او را خبر از نام و نشانش نبود
بر تخت ولایت آن ولی شاه بود
خورشید محمد و علی ماه بود
نوری که از این هر دو نصیبی دارد
میدان به یقین که نعمت الله بود
تقوی که در او اسم الهی نبود
یا مقتبس خبر از شاهی نبود
تقوی چنان از خللی خالی نیست
شاید که کسی به آن مباهی نبود
ممکن به خودیش بود و جودی نبود
گنجی که ز حق بود به پنهان نبود
گر زان که نه او گوش و زبانی بخشد
از خود ما را گفت و شنودی نبود
عینی که ظهور کرد اعیان نبود
گنجی که ز حق بود به پنهان نبود
جانانه در آئینهٔ جان کرد نظر
از ساده دلی آینه جانان نبود
بلبل و گل رونق بستان نبود
بی جام شراب ذوق مستان نبود
گر نائی و نی به هم بسازند دمی
آواز نی و رقص حریفان نبود
آن روز که کار وصل را ساز آید
وین مرغ ازین قفس به پرواز آید
از شه چو صفیر ارجعی گوش کند
پرواز کند به دست شه باز آید
بی او ما را ظهور یارا نبود
بی آئینه تمثال هویدا نبود
پیوسته چو صورت و تجلی به همند
بی بودن ما ظهور او را نبود
بلبل سخن از زبان گل می گوید
مستست و حدیث گل و مل می گوید
دریاب رموز نعمت الله ولی
جزویست ولی سخن ز کل می گوید