بلبل سخن از زبان گل می گوید
مستست و حدیث گل و مل می گوید
دریاب رموز نعمت الله ولی
جزویست ولی سخن ز کل می گوید
بلبل سخن از زبان گل می گوید
مستست و حدیث گل و مل می گوید
دریاب رموز نعمت الله ولی
جزویست ولی سخن ز کل می گوید
بلبل مست است و بوی گل می بوید
دل داده به ما و دلبرش می جوید
این قول خوشی که تو ز سید شنوی
بشنو بشنو که او ز او می گوید
هستی یکیست آنکه هستی شاید
این هستی تو به هیچ کاری ناید
رو نیست شو از هستی خود همچون ما
کز هستی تو هیچ دری نگشاید
عینی به ظهور عین ها بنماید
در هر عینی عین به ما بنماید
در جام جهان نما نماید به کمال
در وی نظری کن که تو را بنماید
انسان خوشی محققی پیش آید
صد دل به دمی ز دلبران برباید
آن نور دو چشم نعمت الله بود
حق بیند و حق به مردمان بنماید
این لطف نگر که حق به موسی بنمود
در صورت نار نور معنی بنمود
آئینهٔ اعیان چو وجود از وی یافت
هر حسن که بود آن تجلی بنمود
تا با تو توئی بود دوئی خواهد بود
ای یار دوئی هم ز توئی خواهد بود
چون تو ز توئی وز دوئی وارستی
در ملک یکی کجا دوئی خواهد بود
تا قدرت حق دری به عیسی بگشود
وان ذات مطهرش به مریم بنمود
بگذشته هزار و هفتصد و چهل به تمام
شاید که بسی سال دگر خواهد بود
آب است که جان ما از او می یابد
وز دیدن او نور بسی افزاید
هر سو که روان شود حیاتی بخشد
هر نقش که او را بدهی برباید