هر دل که به ذوق سرمدی خواهد بود
در دایرهٔ محمدی خواهد بود
آن یار که مذهب حسینی دارد
او طالب سرّ احمدی خواهد بود
هر دل که به ذوق سرمدی خواهد بود
در دایرهٔ محمدی خواهد بود
آن یار که مذهب حسینی دارد
او طالب سرّ احمدی خواهد بود
در عشق تو شادی و غمم هیچ نماند
با وصل تو سود و ماتمم هیچ نماند
یک نور تجلی تو ام کرد چنان
کز نیک و بد و بیش و کمم هیچ نماند
درویش و گدا مرتبهٔ جان چه کند
می می نوشد مدام او نان چه کند
یاری که محب حضرت جانان است
ای یار عزیز من بگو جان چه کند
یاری که مدام این سخن را خواند
معنی کلام عارفان را داند
آئینه اگر چه می نماید تمثال
در ذات نماینده اثر نتواند
گر علم به تعلیم الهی یابند
گنجینه و گنج پادشاهی یابند
طالب علما علم چنین گر خوانند
انعام خدا لایتناهی یابند
بی اسم کسی درک مسما نکند
نام ار نبود تمیز اشیا نکند
عقل ار چه مصفی و مزکی باشد
ادراک اله جز به اسما نکند
هر باده که از حضرت الله دهند
بی منت ساقی به سحرگاه دهند
خواهی که کمال معرفت دریابی
از خود بگذر تا به خودت راه دهند
رند آن باشد که میل هستی نکند
وز خویش گذشته خودپرستی نکند
در کوی خرابات مغان رندانه
می نوش کند مدام و مستی نکند
خاک در میخانه مگر بیخته اند
کاین گرد و غبار را بر انگیخته اند
یا ماه رخان خطهٔ ماهانند
کز زلف عبیر در جهان ریخته اند
ملک و ملکوت با هم آمیخته اند
نقد جبروت بر سرش ریخته اند
کردند طلسمی به جمال و به کمال
آنگه به در گنج خود آویخته اند