یاری که چو ما غرقهٔ دریا گردد
از ما باشد به سوی مأوا گردد
مستانه به گرد نقطه ای چون پرگار
در دور درآید او و با ما گردد
یاری که چو ما غرقهٔ دریا گردد
از ما باشد به سوی مأوا گردد
مستانه به گرد نقطه ای چون پرگار
در دور درآید او و با ما گردد
رندی که ز هر دو کون یکتا گردد
در کتم عدم واله و شیدا گردد
سر در قدم ساقی سرمست نهد
بی زحمت پا به گرد مأوا گردد
در مذهب ما محب و محبوب یکی است
رغبت چه بود راغب و مرغوب یکی است
گویند مرا که عین او را بطلب
چه جای طلب طالب و مطلوب یکی است
در دیدهٔ ما هر دو جهان آینهای است
جانان چو نماینده و جان آینه است
عینی است که باطناً نماینده بود
هر چند که ظاهراً نهان آینهای است
ای دل به طریق عاشقی راه یکی است
در کشور عشق بنده و شاه یکی است
تا ترک دو رنگی نکنی در ره عشق
واقف نشوی که نعمتاللّه یکی است
عشق است که جان عاشقان زنده از اوست
نوری است که آفتاب تابنده از اوست
هر چیز که در غیب و شهادت یابی
موجود بود ز عشق و پاینده از اوست
واصل به خودم عین وصالم این است
بر حال خودم همیشه حالم این است
در آینهٔ ذات مثالی دارم
تمثال جمال بی مثالم این است
آن عین که عین جملهٔ اعیان است
عینی است که آن حقیقت انسان است
در آینهٔ دیدهٔ ما بتوان دید
اما چه کنم ز چشم تو پنهان است
دیدم رندی که سید رندان است
از هر دو جهان گذشته و رند آن است
او گنج بقاست گر چه در کنج فناست
پیداست به ما وز دو جهان پنهان است
دریای محیط جرعهٔ ساغر ماست
عالم به تمام گوشهٔ کشور ماست
ما از سر زلف خویش سودا زدهایم
خوش سودایی که دائماً در سر ماست