تا بر سر ما سایهٔ شاهنشه ماست
کونین غلام و چاکر درگه ماست
گلزار بهشت و حور خاک ره ماست
زیرا که برون کون منزلگه ماست
تا بر سر ما سایهٔ شاهنشه ماست
کونین غلام و چاکر درگه ماست
گلزار بهشت و حور خاک ره ماست
زیرا که برون کون منزلگه ماست
صحبت با غیر اگر چه از بهر خداست
چون غیر بود در آن میان عین خطاست
بگذر تو ز غیر و باش همصحبت او
ور صحبت غیر بایدت عین خطاست
خوش آینه ایست مظهر و ذات و صفات
در وی غیری کجا نماید هیهات
هر ساغر می که ساقیم می بخشد
جامیست جهان نما پر از آب حیات
از عالم کفر تا به دین یک نفس است
وز منزل شک تا به یقین یک نفس است
این یک نفس عزیز را خوار مدار
کاین حاصل عمر ما همین یک نفس است
بی درد طریق حیدری نتوان یافت
بی کفر ره قلندری نتوان یافت
بی رنج فنا گنج بقا نتوان دید
در حضرت ما به سر ، سری نتوان یافت
در آینه ای گر چه نماید غیرت
غیر تو ز آینه زداید غیرت
در خانهٔ دل که خلوت حضرت تست
غیرت نگذارد که درآید غیرت
عشق آمد و عقل رخت بربست و برفت
آن عهد که بسته بود بشکست و برفت
چون دید که پادشه درآمد سرمست
بیچاره غلام زود برجست و برفت
ناخورده شراب ذوق آن نتوان یافت
آن ذوق معانی ز بیان نتوان یافت
این لذت عاشقی که ما یافته ایم
از سفره و لوت عاقلان نتوان یافت
ذاتی که به نزد ما نه فرد است و نه جفت
دُریست که اندرین سخن نتوان سفت
چه جای من و تو که شناسیم او را
معلوم خود و عالم خود نتوان گفت
گم کردن و یافتن همه گردن تست
گر باطل و گر حق همه پروردن تست
گوئی صنم گم شده را یافته ام
این یافتن تو عین گم کردن تست