درد تو ندیم دل شیدای منست
ورد تو نهان و آشکارای منست
کفر سر زلف تو که جانم به فداش
کفرش خوانند نور ایمان منست
درد تو ندیم دل شیدای منست
ورد تو نهان و آشکارای منست
کفر سر زلف تو که جانم به فداش
کفرش خوانند نور ایمان منست
میخانه تمام وقف یاران منست
هر رند که هست جان جانان منست
درد دل بیقرار درمان من است
وین دُردی درد دائما آن منست
این هفت فلک سیاره از آه منست
عرش و ملک و ستاره همراه منست
این من نه منم جمله از او می گویم
این گفتهٔ من تمام ز الله منست
این هشت حرف نام آن شاه منست
آن شاه که او مظهر الله منست
مجموع دویست و سی و یک بشمارش
تا دریابی که نام دلخواه منست
تخت دل من مسخر شاه منست
شاهی به کمال شاه دلخواه منست
او سید من باشد و من بندهٔ او
این سید و بنده نعمت الله منست
توحید تو پیش ما همه شرک و دوئی است
اثبات یگانگی همه عین دوئیست
از وحدت و اتحاد بگذر که احد
ایمن ز منی باشد و فارغ ز دوئیست
دیدم رندی که سید رندانست
از هر دو جهان گذشته و رند آن است
در گنج بقاست گر چه در کنج فناست
پیداست به ما و از جهان پنهانست
همه نیکند هیچ خود بد نیست
آنکه نیکو نباشد آن خود نیست
جز یکی نیست در همه عالم
صد مگو ای عزیز من صد نیست
طاعت ز سر جهل به جز وسوسه نیست
احکام وصول ذوق در مدرسه نیست
عارف نشوی به منطق و هندسه تو
برهان و دلیل عشق در هندسه نیست
گر کشته شوم به تیغ عشقش غم نیست
ور در هوسش مرده شوم ماتم نیست
گر جامهٔ خلق بر کشند از سر من
تشریف خدائیم خدائی کم نیست