گر زانکه ز اهل اعتباری
بگذر ز رموز اعتباری
گیرم که حباب را بیابی
جز آب بگو دگر چه داری
مستانه بیا و باده می نوش
ای یار عزیز در خماری
گر زانکه ز اهل اعتباری
بگذر ز رموز اعتباری
گیرم که حباب را بیابی
جز آب بگو دگر چه داری
مستانه بیا و باده می نوش
ای یار عزیز در خماری
گر به خانه روی و در بندی
به حقیقت بدان که دربندی
ملک شروان چه می کنی عارف
بطلب پادشاه دربندی
همدانی طلب همی کردم
یافتم آن عزیز الوندی
ای که گویی حجاب او غیر است
محض صدق است آنچه فرمائی
ور به گوئی حجاب عین وی است
به حقیقت تو همدم مائی
ور بگوئی که عین و غیر همند
جان مایی و نور بینائی
جای از یخ اگر کنی پر آب
بنماید دویی و یکتائی
حل کنی مشکلات عالم را
گر طلب کار ذوق حلوائی
نعمتاللّه چون می و جام است
باشد از هر دو مجلس آرائی
لشکر پادشه بسی باشد
شاه جانیبکی است تا دانی
اختلاف صور فراوان است
ور نه معنی یکی است تا دانی
گر کسی را شکی بود به خدا
سیدم بیشک است تا دانی
تو گر جمعیتی خواهی طلب کن از درون خود
که از بیرون نمیخیزد به جز گرد پریشانی
بخوان خود را ز کج رفتن دگر قرآن مخوان هرگز
که خود را بازخوانی به که قرآن جمله برخوانی
ذکر حق قوت خویشتن سازد
هر که را هست با منش یاری
همچو مسهل که میخورد رنجور
تا شفا یابد او ز بیماری
به کرامات صوفیی در جنگ
دستبردی نمود مردانه
یا کرامات بود یا که نبود
به مثل چون خر است و ویرانه
در خواجه باغ صبحگاهی
بنمود جمال خویش آن ماه
دیدم دو جهان چو یک درختی
بر هر برگی نوشته الله
آن برگ درخت و میوه اش بود
میراث حلال نعمت الله
ای که میپوشی لباس اهل دل یک ره بدان
کز ره معنی ده و دو ترک دارد تاج شاه
ترک بخل و ترک بغض و ترک قهر و ترک کین
ترک خود بینی و ترک عیب کن بیاشتباه
ترک نخوت ترک شهوت ترک آزار کسان
ترک خور پس ترک خواب و ترک افعال تباه
نقطه را اثبات بر علم است و اسرار نهان
پس الف دال است بر ذات خدای نیک خواه
راه جو طریق نعمتاللّه نیستی است
رهرو باید که آید بر طریق شاهراه
در روزه و در زکوة و در حج
اسرار بسی بود نهفته
اما سری که در نماز است
سرّی است که با تو کس نگفته