هرکس که لباس احدی پوشیده
در راه خدا چو احمدی کوشیده
هر خم شرابی که در این میکده بود
مستانه به ذوق همچو ما نوشیده
از آتش عشق در خرابات فنا
چون خم شراب خود به خود جوشیده
هرکس که لباس احدی پوشیده
در راه خدا چو احمدی کوشیده
هر خم شرابی که در این میکده بود
مستانه به ذوق همچو ما نوشیده
از آتش عشق در خرابات فنا
چون خم شراب خود به خود جوشیده
دولتت را که هست پاینده
باد فرخنده سال آینده
سایهٔ دولت تو بر عالم
هست چون آفتاب تابنده
بر در حضرتت ملازم باد
جمله خلق شاه تابنده
نود و هفت سال عمر خوشی
بنده را داد حی پاینده
گر چه امسال هست سال قران
تا چه آید ز سال آینده
نعمت الله خدا به ما بخشید
ساز ما را نواخت سازنده
ز آفتاب جمال او ذرات
ماه رویند دل نوازنده
در ترقی است ذوق ما جاوید
خوش بود دولت فزاینده
خوش در معرفت گشوده به ما
رحمت حضرت گشاینده
آینه صد هزار می بینم
در همه آن یکی نماینده
این عنایت نگر که حضرت او
کرمی کرده است پاینده
دل ما چشمه ای است یا بحری
از وی آب حیات زاینده
می کشد عشق او روان چه کنم
جذبهٔ او مرا رباینده
نور سید به نور او دیدم
آفتابی خوش است تابنده
منم که همت من جز خدا نمی جوید
خوشست همت عالی که باد پاینده
مرا به سایهٔ طوبی چه التفات بود
که هست سایهٔ من آفتاب تابنده
تو راست دنیی وعقبی مراست حضرت او
تو راست خطهٔ دارا مراست دارنده
به نور طلعت او روشنست دیدهٔ ما
چه جای روشنی آفتاب تابنده
به روی او در میخانه را گشادم باز
ببین تو مرحمت حضرت گشاینده
ز روی خود به کرم ساز بینوا بنواخت
بیا و گوش کن آواز آن نوازنده
اگر یکی به هزار آینه نماید رو
هزار رو بنماید یکی نماینده
مرو که شاه جهانی مرا غلام بود
از آنکه سید خود را به جان شدم بنده
منم که همت من جز خدا نمی جوید
خوش است همت عالی که باد پاینده
هزار مطرب عشاق را نوا سازم
چو ساز ما بنوازد به لطف سازنده
به هر طرف که نظر می کنم به دیدهٔ خود
هزار آینه بینم یکی نماینده
تو راست گوشهٔ عقل و مراست خلوت عشق
توراست خطهٔ دارا مراست دارنده
غلام سیدم و پادشاه هر دوجهان
عجب مدار که سلطان مرا بود بنده
نیک و بد را به لطف خود بنواز
آنگهی خوش بزی و خوش می رو
این نصیحت قبول اگر نکنی
بگذر از این فقیر و خوش می رو
دست ریش دنیی دون زن
دم خر را بگیر و خوش می رو
واحدیت یکی است از وجهی
احدیت یکی است از همه رو
چون یکی در یکی ، یکی باشد
به همه وجه آن یکی می گو
واحدیت طلب کن از اسما
احدیت ولی ز ذات بجو
غرق دریا شو و بجو ما را
غرق کثرت شو و حباب بشو
محرم راز نعمت الله شو
خوش بگو لااله الا هو
نیم تنی ملک سلیمان گرفت
چشم گشا قدرت یزدان ببین
پای نه و چرخ به زیر رکاب
دست نه و ملک به زیر نگین
ملک خدا می دهد اینجا که راست
زهره که گوید که چنان یا چنین
گفته بودم تو را که گندم کار
چون تو جو کاشتی برو به درو
هر چه کاری بدان که برداری
خواه گندم بکار و خواهی جو
تخم نیکی بکار و بد بگذار
به سخن های نیک ما بگرو
نیک و بد هر چه می کنی یابی
سخن بد مگو و هم مشنو
خوش بود گر روی سوی جنت
ور به دوزخ همی روی می رو
دست در دست زن مزن خواجه
دست در دست شیرمردان زن
ملک توران گذار و خوش می باش
آتشی در وجود ایران زن
در خرابات رو خوشی بنشین
طعنه بر ملکت سلیمان زن