به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

خوشوقت عاشقی که دمی یاریار اوست

خرم دلی که دلبر او غمگسار اوست

من در میان خون جگر غرقه وین زمان

تا کیست آنکه مونس او در کنار اوست

عاشق رود به شهر کسان لیک همچو ما

میلش بجا نبیست که شهر و دیار اوست

هر خستهٔ که دور شد از پیش یار خود

از شهریار هر که رسد شهریار اوست

نقش خیال قامتش از چشم ما طلب

کان سروناز برطرف جویبار اوست

ما آن نسیم، کو گذری سوی ما کند

ما خاک آن رهیم که بر رهگذار اوست

بسیار خاست فتنه ز قد بتان ولی

این فتنه برنخاست که در روزگار اوست

دل باز کی به سینهٔ مجروح ما رسد

مسکین اسیر سلسلهٔ مشگبار اوست

نام عبید کی رود از یاد اهل دل

چون گفته‌های نازک او یادگار اوست

چرخ ستیزه‌کار بر او کی جفا کند

آخر نه پادشاه خداوندگار اوست

شاه جهان سکندر ثانی جمال دین

آن کافتاب چاکر خنجر گذار اوست

دارای هفت کشور و سلطان شش جهت

کین نه سپهر در کنف اقتدار اوست

هم جلوه‌گاه دولت و دین بر جناب وی

هم بارگاه فتح و ظفر در جوار اوست

آن کش ستاره نام نهی جوش جیش او

وانکش فلک خطاب کنی پرده‌دار اوست

از هر طرف که رایت او جلوه میکند

نصرت نشسته گوئی در انتظار اوست

برق از شعاع خنجر او ناگهان بجست

زیرا که شرمش از گهر شرمسار اوست

دریاست تنگ حوصله و کوه سرسبک

آنجا که بحر بخشش و کوه وقار اوست

این چرخ را که طارم نه پایه مینهد

رکنی ز جود همت شعری شعار اوست

ای خسروی که کلک تو آن فیض گستریست

کین بحر هفتگانه بخار بحار اوست

تیغ تو گفت من ببرم بیخ دشمنان

اقرار کرد عقل که این کار کار اوست

گردون که داشت خلقی در زینهار خود

امروز چون اسیران در زینهار اوست

چرخیست دولت تو که اجرام رام او

بازیست دولت تو که دنیا شکار اوست

بگشاد هفت کشور دنیا به یک شکوه

رای تو کافتاب و فلک شرمسار اوست

یارب به کام ورای تو بادا مدام چرخ

چندانکه گرد مرکز خاکی مدار اوست

چندانت عمر باد که پیر دبیر طبع

گویند عمرهاست که اندر شمار اوست

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 4:33 PM

 

دولت قرین دولت صاحبقران ماست

دنیا به کام پادشه کامران ماست

سلطان اویس آنکه صفات جلال او

بیرون ز حد وهم و خیال و گمان ماست

ای آنشهی که گر تو بگوئی روا بود

کافاق زنده کردهٔ فیض بیان ماست

بنیاد عدل محکم و بازوی دین قوی

از رای روشن و خرد خرده‌دان ماست

ارکان ظلم و قاعدهٔ جور منهدم

از سهم تیر و خنجر گیتی ستان ماست

روی زمین که غرقهٔ طوفان فتنه بود

امروز در حمایت گرز و سنان ماست

پشت و پناه خلق جهانی به امر خلق

احسان شامل و کرم بیکران ماست

دولت ملازمیست که با ما بزرگ شد

اقبال بنده‌ایست که از خاندان ماست

مفتاح ملک و ضامن ارزاق مرد و زن

شمشیر و تیر و خامهٔ گوهرفشان ماست

آنجا که از امور سپاهی سخن رود

نوک زبان تیغ و قلم ترجمان ماست

پیر و جوان متابع تدبیر ما شدند

تا رای پیر تابع بخت جوان ماست

خورشید پادشاه فلک شد از آنکه او

هر بامداد معتکف آستان ماست

اقبال پنج نوبت شاهی همی زند

اکنونکه هفت کشور عالم از آن ماست

از هر طرف که رایت ما جلوه میکند

تایید هم رکاب و ظفر هم‌عنان ماست

از فرش خاک برگذری تا فراز عرش

مردافکنی که پشت نماید کمان ماست

هر آرزو که خواسته‌ایم از خدای خویش

توفیق عهد کرده که آن در ضمان ماست

هرکس که هست در همه آفاق چون عبید

آسوده در حمایت حفظ و امان ماست

شاها زمان فتنه و آشوب و ظلم رفت

وامروز خوشترین زمانها زمان ماست

هنگام کین ز جملهٔ دشمن‌کشان ما

آوازهٔ بزرگی و نام و نشان ماست

ایزد دعای ما به کرم مستجاب کرد

زیرا دعای جان تو ورد زبان ماست

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 4:33 PM

 

صباح عید و رخ یار و روزگار شباب

خروش چنگ و لب زنده رود و جام شراب

هوای دلبر و غوغای عشق و آتش شوق

نوای بربط و آواز عود و بانک رباب

نوید فتح صفاهان و مژدهٔ اقبال

نشان بخت بلند و امید فتح‌الباب

دماغ باده گساران ز خرمی در جوش

درون مهر پرستان ز عاشقی در تاب

نشاط در دل و می در کف و طرب در جان

نگار سرخوش و ما بیخود و ندیم خراب

زهی نمونهٔ دولت زهی نشانهٔ بخت

دگر چه باشد ازین بیش عیش را اسباب

غنیمتست غنیمت شمار فرصت عیش

ز باده دست مدار و ز عیش روی متاب

به پیش خود بنشان شاهدان شیرین کار

که با شکردهنان خوش بود سؤال و جواب

بنوش جام می‌ای جان نازنین عبید

شتاب میکند این عمر نازنین دریاب

به بزم شاه جهان عیش ران و شادی کن

خدایگان جهان آفتاب عالمتاب

جلال دولت و دین تاج‌بخش تخت نشین

سپهر مهر و سخا پادشاه عرش جناب

سریر بخش ممالک سنان کشور گیر

جهانگشای جوان دولت سعادت یاب

به نوک نیزه برآرد ز قعر نیل نهنگ

به زخم تیر در آرد ز اوج ابر عقاب

شدست فتنه در ایام پادشاهی او

چو چشم بخت بداندیش جاه او در خواب

جهان پناها بر آستان دولت تو

سپهر حاجب بارست و مشتری بواب

ببسته خدمت صدر ترا صدور میان

نهاده طاعت امر ترا ملوک رقاب

علو قدر تو جائیست از معارج جاه

که وهم تیز قدم در نیایدش پایاب

به پیش بحر سخای تو بحر جود محیط

چو پیش بحر محیطست لعمه‌های سراب

مثال روی تو و آفتاب چنانک

حدیث نور تجلی و پرتو مهتاب

فلک زفر تو اندوخته شکوه و جلال

خرد ز رای تو آموخته صلاح و صواب

هم از مهابت خشم تو کوه در لرزه

هم از خجالت دست تو بحر در غر قاب

چکان ز تیغ تو خون عدوست پنداری

مگر که قطرهٔ خون میچکد ز قطر سحاب

خدایگانا از پرتو عنایت تو

که باد سایهٔ او مستدام بر احباب

بر آسمان تو گشتم مقیم و دولت گفت :

«نزلت خیر مقام وجدت خیر مآب»

همیشه تا فکند دست صبح وقت سحر

ز تاب شعلهٔ خورشید بر سپهر طناب

طناب عمر ترا امتداد چندان باد

که حصر آن نکند فهم تا به روز حساب

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 4:33 PM

 

شه سریر چهارم که شاه انجم اوست

نوشته بر رخ منشور دولتش طغرا

کلاه شادی بنهاده فرقدان بر فرق

کشیده در بر خود توامان ز مشک قبا

مسبحان فلک در سجودگاه افول

زبان گشاده به تسبیح ربنا الا علی

زمان به صبح شتابان و من به قوت فکر

فلک به دور درافتاده من به چون و چرا

که چیست حاصل این روشنان بی حاصل

که چیست مقصد این قاصدان ره‌پیما

چه موجبست یکی ثابت و یکی سیار

نهان چراست یکی دیگری چرا پیدا

در این تفکر و اندیشه مانده تا دم صبح

به سیم خام بیندود چرخ را سیما

خلاص یافت ز زندان شام بیژن صبح

به زور رستم تقدیر و زخم دست قضا

در این مضیق تفکر ز هاتف غیبی

به گوش جان من آمد یکی خجسته ندا

که ای ضمیر تو از حاصلات کن غافل

ندانی این قدر و خویش را نهی دانا

حصول گردش چرخ بلند و سیر نجوم

غرض ز مبدا ارکان و فطرت اشیا

وجود قدسی این پادشاه دادگر است

پناه دین محمد امین ملک خدا

جمال دولت و دنیا و دین ابواسحاق

خدایگان منوچهر چهر دارا را

قضا شکوه قدر قدرت زمانه توان

فلک مهابت گردون سریر مهر سخا

صریر خامهٔ او مشرف خزانهٔ غیب

ضمیر روشن او کاشف رموز سما

دهان غنچهٔ دولت به طلعتش خندان

زبان سوسن نصرت به مدحتش گویا

جهان پناها گر امر نافذت خواهد

به یک اشاره عالی که هست عقده گشا

دماغ دهر ز سوادی شب کند خالی

خلاص بخشد خورشید را ز استسقا

همیشه تا که ز تاثیر هفت و چار بود

حصول پنج حواس و سه روح و هفت اعضا

از این سه پنج ترا کام و نام حاصل باد

به رغم حاسد ملعون در این سپنج سرا

مدام رای هنرپرور تو حکم روان

همیشه طبع سخا پیشهٔ تو کامروا

هزار عید برانی به کامرانی و عیش

هزار سال بمانی هزار معنی را (کذا)

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 4:33 PM

چو دست قدرت خراط حقهٔ مینا

فشاند بر رخ کافور عنبر سارا

مشعبد فلک از زیر حقه پیدا کرد

هزار بیدق سیمین به دست سحرنما

ز بهر زینت و زیب مخدرات فلک

زمانه نافه گشا شد سپهر غالیه سا

برای فکرت و اندیشه در منازل قدس

قدم فشرده و در پیش عقل بیش بها

فضای هر فلکی ملک خسروی دیدم

درون هر طبقی جای والیی والا

مقیم طارم هفتم معمری دیدم

رفیع قدر و قوی هیکل و بلند غطا

ازو گرفته جهان رسم خرقه و زنار

وزو گرفته چمن ساز و برگ نشو و نما

فراز طاق ششم حاکمی مبارک روی

نه چون قضاة زمان، قاضی به صدق و صفا

خجسته طلعت و فیروز بخت و فرخ فال

سعید طالع و مسعود رای و سعد لقا

امیر خطهٔ پنجم دلاوری دیدم

خضاب کرده به خون دست و سر پر از غوغا

حسام قاطع او هادم اساس امل

سنان سرکش او هالک وجود بقا

سریر گاه چهارم که جای پادشهیست

فزون ز قیصر و فغفور و هرمز و دارا

تهی ز والی و خالی ز یاد شه دیدم

ولیک لشکرش از پیش تخت او برپا

فراز آن صنمی با هزار غنج و دلال

چو دلبران دلاویز و لعبتان ختا

گهی به زخمهٔ سحر آفرین زدی رگ چنگ

گهی گرفتی بر دست ساغر صهبا

خدیو عرصهٔ دیوان پیشگاه دوم

محاسبی سره دیدم غنی به عقل و ذکا

قوی کفایت و باریک فکر و دوراندیش

لطیف خاطر و شیرین زبان و نکته‌سرا

هلال عید ز چرخ یکم درخشان شد

ز طرف کاهکشان بر مثال کاهربا

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 4:33 PM

 

گر آن مه را وفا بودی چه بودی

ورش ترس از خدا بودی چه بودی

دمی خواهم که با او خوش برآیم

اگر او را رضا بودی چه بودی

دلم را از لبش بوسیست حاجت

گر این حاجت روا بودی چه بودی

اگر روزی به لطف آن پادشا را

نظر با این گدا بودی چه بودی

خرد گر گرد من گشتی چه گشتی

وگر صبرم بجا بودی چه بودی

به وصلش گر عبید بینوا را

سعادت رهنما بودی چه بودی

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 4:28 PM

 

خم ابروی او در جانفزائی

طراز آستین دلربائی

خدا را محض لطفش آفریده

به نام ایزد زهی لطف خدائی

به غمزه چشم مستش کرده پیدا

رسوم هستی و سحر آزمائی

ز کوی او غباری کاورد باد

کند در چشم جانها توتیائی

عبید ار پادشاهی خواهی آخر

برو پیشش گدائی کن گدائی

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 4:28 PM

 

عزم کجا کرده‌ای باز که برخاستی

موی به شانه زدی زلف بیاراستی

ماه چو روی تو دید گفت زهی نیکوی

سرو که قد تو دید گفت زهی راستی

آتش غوغای عشق چون بنشستی نشست

فتنهٔ آخر زمان خاست چو برخاستی

دوش در آن سرخوشی هوش ز ما میر بود

کاسه که میداشتی عذر که میخواستی

پیش عبید آمدی مرده دلش زنده شد

باز چو بیرون شدی جان و تنش کاستی

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 4:28 PM

 

دارد به سوی یاری مسکین دلم هوائی

زین شوخ دلفریبی زین شنگ جانفزائی

زین سرو خوشخرامی گل پیش او غلامی

مه پیش او اسیری شه پیش او گدائی

هر غمزه‌اش سنانی هر ابرویش کمانی

گیسوی او کمندی بالای او بلائی

ما را ز عشق رویش هر لحظه‌ای فتوحی

ما را ز خاک کویش هر ساعتی صفائی

بگرفته عشق ما را ملک وجود آنگه

عقل آمده که ما نیز هستیم کدخدائی

جان می‌فزاید الحق باد صبا سحرگه

مانا که هست با او بوئی ز آشنائی

گفتم عبید گفتا نامش مبر که باشد

رندی قمار بازی دزدی گریز پائی

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 4:28 PM

 

زلفت به پریشانی دل برد به پیشانی

دل برد به پیشانی زلف به پریشانی

گر زلف بیفشانی صد جانش فرو ریزد

صد جانش فرو ریزد گر زلف بیفشانی

یک لحظه به پنهانی گر وصل تو دریابم

گر وصل تو دریابم یک لحظه به پنهانی

صد بوسه به آسانی از لعل تو بربایم

از لعل تو بربایم صد بوسه به آسانی

آخر نه مسلمانی رحم آر بر این مسکین

رحم آر بر این مسکین آخر نه مسلمانی

می‌بینی و میدانی احوال عبید آخر

احوال عبید آخر می‌بینی و می‌دانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 4:28 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 27

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4550069
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث