به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

نگارا، کی بود کامیدواری

بیابد بر در وصل تا باری؟

چه خوش باشد که بعد از ناامیدی

به کام دل رسد امیدواری؟

بده کام دلم، مگذار، جانا

که دشمن کام گردد دوستداری

دلی دارم گرفتار غم تو

ندارد جز غم تو غمگساری

چنان خو کرد با دل غم، که گویی

بجز غم خوردن او را نیست کاری

بیا، ای یار و دل را یاریی کن

که بیچاره ندارد جز تو یاری

به غم شادم ازان، کاندر فراقت

ندارم از تو جز غم یادگاری

چه خوش باشد که جان من برآید

ز محنت وارهم یک باره، باری!

عراقی را ز غم جان بر لب آمد

چه می‌خواهد غمت از دل فگاری؟

ادامه مطلب
پنج شنبه 12 مرداد 1396  - 6:02 PM

 

تا چند عشق بازیم بر روی هر نگاری؟

چون می‌شویم عاشق بر چهرهٔ تو باری

از گلبن جمالت خاری است حسن خوبان

مسکین کسی کزان گل قانع شود به خاری!

خواهی که همچو زلفت عالم بهم بر آید؟ژ

بنمای عاشقان را از طرهٔ تو تاری

آن خوشدلی کجا شد؟ وان دور کو که ما را

دیدار می‌نمودی، هر روز یک دو باری؟

ما را ز هم جدا کرد ایام ورنه ما را

با دولت وصالت خوش بود روزگاری

در پرده چند باشی؟ برگیر برقع از روی

تا روی تو ببیند یک دم امیدواری

در انتظار وصلت جانم رسید بر لب

از وصل تو چه حاصل، ما را جز انتظاری؟

جام جهان نمایت بنمای، تا عراقی

اندر رخت ببیند رخسار هر نگاری

ادامه مطلب
پنج شنبه 12 مرداد 1396  - 6:02 PM

 

آمد به درت امیدواری

کو را به جز از تو نیست یاری

محنت‌زده‌ای، نیازمندی

خجلت‌زده‌ای، گناهکاری

از گفتهٔ خود سیاه‌رویی

وز کردهٔ خویش شرمساری

از یار جدا فتاده عمری

وز دوست بمانده روزگاری

بوده به درت چنان عزیزی

دور از تو چنین بمانده خواری

خرسند ز خاک درگه تو

بیچاره به بوی یا غباری

شاید ز در تو باز گردد؟

نومید، چنین امیدواری

زیبد که شود به کام دشمن

از دوستی تو دوستداری؟

بخشای ز لطف بر عراقی

کو ماند کنون و زینهاری

ادامه مطلب
پنج شنبه 12 مرداد 1396  - 6:02 PM

 

ای دل، بنشین چو سوکواری

کان رفت که آید از تو کاری

وی دیده ببار اشک خونین

بی کار چه مانده‌ای تو، باری؟

وی جان، بشتاب بر در دوست

چون نیست جز اوت هیچ یاری

گو: آمده‌ام به درگه تو

تا در نگری به دوستداری

گر بپذیرم: اینت دولت

ور رد کنی، اینت خاکساری

نومید چگونه باز گردد

از درگه تو امیدواری؟

یاد آر ز من، که بودم آخر

در بندگی تو روزگاری

چون از تو جدا فکندم ایام

ناکام شدم به هر دیاری

بی‌روی تو هر گلی که دیدم

در دیدهٔ من خلید خاری

بی‌بوی خوشت نیایدم خوش

بوی خوش هیچ نوبهاری

بی دوست، که را خوش آید آخر

بوی گل و رنگ لاله زاری؟

و اکنون که ز جمله ناامیدم

بی روی تو نیستم قراری

دریاب، که مانده‌ام به ره در

در گردن من فتاده باری

بشتاب، که بر درت گدایی است

مانا که عراقی است، آری

ادامه مطلب
پنج شنبه 12 مرداد 1396  - 6:02 PM

 

چه کردم؟ دلبرا، از من چه دیدی؟

که کلی از من مسکین رمیدی

چه افتادت که از من سیر گشتی؟

چرا یک بارگی از من بریدی؟

من از عشقت گریبان چاک کردم

تو خوش خوش دامن از من در کشیدی

نگویی تا چه بد کرد بجایت؟

که روی نیکو از من در کشیدی

بسی گفتم که: مشنو گفت دشمن

علی رغم من مسکین شنیدی

اگر کام تو دشمن کامیم بود

به کام خویشتن، باری، رسیدی

چرا کردی به کام دشمنانم؟

نگویی تا: درین معنی چه دیدی؟

به تیر غمزه جان و دل چه دوزی؟

که از رخ پردهٔ صبرم دریدی

نچیده یک گل از بستان شادی

ز غم صد خار در جانم خلیدی

مکن آزاد مفروشم، اگر چه

به خوبی صد چو من بنده خریدی

گزیدی هر کسی را بهر کاری

عراقی را ز بهر غم گزیدی

ادامه مطلب
پنج شنبه 12 مرداد 1396  - 6:02 PM

 

جانا، نظری به ما نکردی

با خویشتن آشنا نکردی

یکدم به مراد ما نبودی

یک کار برای ما نکردی

یک وعدهٔ خود بسر نبردی

یک حاجت ما روا نکردی

ما را به وصال وعده دادی

و آن وعدهٔ خود وفا نکردی

هر لابه، که بر در تو کردیم

نشنیدی و گوش وا نکردی

در کوی تو آمدیم و ما را

بر خاک درت تو جا نکردی

پس در دل تو چگونه گنجم؟

چون بر در خود رها نکردی

درد دل خستهٔ عراقی

دیدی، به کرم دوا نکردی

ادامه مطلب
پنج شنبه 12 مرداد 1396  - 6:02 PM

 

چه بد کردم؟ چه شد؟ از من چه دیدی؟

که ناگه دامن از من درکشیدی

چه افتادت که از من برشکستی؟

چرا یکبارگی از من رمیدی؟

به هر تردامنی رخ می‌نمایی

چرا از دیدهٔ من ناپدیدی؟

تو را گفتم که: مشنو گفت بد گوی

علی‌رغم من مسکین شنیدی

مرا گفتی: رسم روزیت فریاد

عفا الله نیک فریادم رسیدی!

دمی از پرده بیرون آی، باری

که کلی پردهٔ صبرم دریدی

هم از لطف تو بگشاید مرا کار

که جمله بستگی‌ها را کلیدی

نخستم برگزیدی از دو عالم

چو طفلی در برم می‌پروریدی

لب خود بر لب من می‌نهادی

حیات تازه در من می‌دمیدی

خوشا آن دم که با من شاد و خرم

میان انجمن خوش می‌چمیدی

ز بیم دشمنان با من نهانی

لب زیرین به دندان می‌گزیدی

چو عنقا، تا به چنگ آری مرا باز

ورای هر دو عالم می‌پریدی

مرا چون صید خود کردی، به آخر

شدی با آشیان و آرمیدی

تو با من آن زمان پیوستی، ای جان

که بر قدم لباس خود بریدی

از آن دم بازگشتی عاشق من

که در من روی خوب خود بدیدی

من ار چه از تو می‌آیم پدیدار

تو نیز اندر جهان از من پدیدی

مراد تو منم، آری، ولیکن

چو وابینی تو خود خود را مریدی

گزیدی هر کسی را بهر کاری

عراقی را برای خود گزیدی

ادامه مطلب
پنج شنبه 12 مرداد 1396  - 6:02 PM

 

ای عشق، کجا به من فتادی؟

وی درد، به من چه رو نهادی؟

ای هجر، به جان رسیدم از تو

بس زحمت و دردسر که دادی

از یار خودم جدا فکندی

آخر تو به من کجا فتادی؟

هرگز نکنم تو را فراموش

ای آنکه مرا همیشه یادی

خرم به غم تو چون نباشم؟

چون تو به غمم همیشه شادی

تا چند خوری، دلا، غم جان؟

با غم همه وقت در جهادی

بگذر ز سر جهان، عراقی

انگار نبودی و نزادی

ادامه مطلب
پنج شنبه 12 مرداد 1396  - 6:02 PM

چه کرده‌ام که دلم از فراق خون کردی؟

چه اوفتاد که درد دلم فزون کردی؟

چرا ز غم دل پر حسرتم بیازردی؟

چه شد که جان حزینم ز غصه خون کردی؟

نخست ار چه به صد زاریم درون خواندی

به آخر از چه به صد خواریم برون کردی؟

همه حدیث وفا و وصال می‌گفتی

چو عاشق تو شدم قصه واژگون کردی

ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، بیا

نظر به حال دلم کن، ببین که: چون کردی؟

لوای عشق برافراختی چنان در دل

که در زمان، علم صبر سرنگون کردی

کنون که با تو شدم راست چون الف یکتا

ز بار محنت، پشتم دو تا چو نون کردی

نگفته بودی، بیداد کم کنم روزی؟

چو کم نکردی باری چرا فزون کردی؟

هزار بار بگفتی نکو کنم کارت

نکو نکردی و از بد بتر کنون کردی

به دشمنی نکند هیچ کس به جان کسی

که تو به دوستی آن با من زبون کردی

بسوختی دل و جانم، گداختی جگرم

به آتش غمت از بسکه آزمون کردی

کجا به درگه وصل تو ره توانم یافت؟

چو تو مرا به در هجر رهنمون کردی

سیاهروی دو عالم شدم، که در خم فقر

گلیم بخت عراقی سیاه گون کردی

ادامه مطلب
پنج شنبه 12 مرداد 1396  - 6:02 PM

 

پیش ازینم خوشترک می‌داشتی

تا چه کردم؟ کز کفم بگذاشتی

باز بر خاکم چرا می‌افگنی؟

چون ز خاک افتاده را برداشتی

من هنوز از عشق جانی می‌کنم

تو مرا خود مرده‌ای انگاشتی

تا نیابم یک دم از محنت خلاص

صد بلا بر جان من بگماشتی

تا شبیخونی کنی بر جان من

صد علم از عاشقی افراشتی

من ندارم طاقت آزار تو

جنگ بگذار، آشتی کن، آشتی

هان! عراقی، خون گری کامید تو

آن چنان نامد که می‌پنداشتی

ادامه مطلب
پنج شنبه 12 مرداد 1396  - 6:02 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 58

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4346011
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث