به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دلی، که آتش عشق تواش بسوزد پاک

ز بیم آتش دوزخ چرا بود غمناک؟

به بوی آنکه در آتش نهد قدم روزی

هزار سال در آتش قدم زند بی‌باک

گرت بیافت در آتش کجا رود به بهشت؟

و گر چشد ز کفت زهر، کی خورد تریاک؟

مرا، که نیست ازین آتشم مگر دودی؟

فرو گرفت زمین دلم خس و خاشاک

کجاست آتش شوقت که در دل آویزد؟

چنان که برگذرد شعلهٔ دلم ز افلاک

ز شوق در دل من آتشی چنان افروز

که هر چه غیر تو باشد بسوزد آن را پاک

اگر بسوخت، عراقی، دل تو زین آتش

ببار آب ز چشم و بریز بر سر خاک

ادامه مطلب
پنج شنبه 12 مرداد 1396  - 5:33 PM

 

بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک

درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک

به لطف صید کنی صدهزار دل هر دم

ولی نگاه نداری تو خود دل غمناک

کدام دل که به خون در نمی‌کشد دامن؟

کدام جان که نکرد از غمت گریبان چاک؟

دل مرا، که به هر حال صید لاغر توست

چو می کشیش، میفگن، ببند بر فتراک

کنون اگر نرسی، کی رسی به فریادم؟

مرا که جان به لب آمد کجا برم تریاک؟

دلم که آینه‌ای شد، چرا نمی‌تابد

درو رخ تو؟ همانا که نیست آینه پاک

چو آفتاب بهر ذره می‌نماید رخ

ولیک چشم عراقی نمی‌کند ادراک

ادامه مطلب
پنج شنبه 12 مرداد 1396  - 5:33 PM

 

بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک

درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک

هزار دل کنی از غم خراب و نندیشی

هزار جان به لب آری، ز کس نداری باک

کدام دل که ز جور تو دست بر سر نیست؟

کدام جان که نکرد از جفات بر سر خاک؟

دلم، که خون جگر می‌خورد ز دست غمت،

در انتظار تو صد زهر خورده بی تریاک

کنون که جان به لب آمد مپیچ در کارم

مکن، که کار من از تو بماند در پیچاک

نه هیچ کیسه‌بری همچو طره‌ات طرار

نه هیچ راهزنی همچو غمزه‌ات چالاک

به طره صید کنی صدهزار دل هر دم

به غمزه بیش کشی هر نفس دو صد غمناک

دل عراقی مسکین، که صید لاغر توست

چو می کشیش میفگن، ببند بر فتراک

ادامه مطلب
پنج شنبه 12 مرداد 1396  - 5:33 PM

 

حبذا عشق و حبذا عشاق

حبذا ذکر دوست را عشاق

حبذا آن زمان که پردهٔ عشق

بیخود از سر کنند با عشاق

نبرند از وفا طمع هرگز

نگریزند از جفا عشاق

خوش بلایی است عشق از آن دارند

دل و جان را درین بلا عشاق

آفتاب جمال او دیدند

نور دادند از آن ضیا عشاق

داده‌اند اندرین هوس جان‌ها

چون سکندر در آن هوا عشاق

بگشادند در سرای وجود

دری از عالم صفا عشاق

ای عراقی، چو تو نمی‌دانند

این چنین درد را دوا عشاق

ادامه مطلب
پنج شنبه 12 مرداد 1396  - 5:33 PM

 

کردم گذری به میکده دوش

سبحه به کف و سجاده بر دوش

پیری به در آمد از خرابات

کین جا نخرند زرق، مفروش

تسبیح بده، پیاله بستان

خرقه بنه و پلاس درپوش

در صومعه بیهده چه باشی؟

در میکده رو، شراب می‌نوش

گر یاد کنی جمال ساقی

جان و دل و دین کنی فراموش

ور بینی عکس روش در جام

بی‌باده شوی خراب و مدهوش

خواهی که بیابی این چنین کام

در ترک مراد خویشتن کوش

چون ترک مراد خویش گیری

گیری همه آرزو در آغوش

گر ساقی عشق‌از خم درد

دردی دهدت، مخواه سر جوش

تو کار بدو گذار و خوش باش

گر زهر تو را دهد بکن نوش

چون راست نمی‌شود، عراقی،

این کار به گفت و گوی، خاموش!

ادامه مطلب
پنج شنبه 12 مرداد 1396  - 5:33 PM

 

باز غم بگرفت دامانم، دریغ

سر برآورد از گریبانم دریغ

غصه دم‌دم می‌کشم از جام غم

نیست جز غصه گوارانم، دریغ

ابر محنت خیمه زد بر بام دل

صاعقه افتاد در جانم، دریغ

مبتلا گشتم به درد یار خود

کس نداند کرد درمانم، دریغ

در چنین جان کندنی کافتاده‌ام

چاره جز مردن نمی‌دانم، دریغ

الغیاث! ای دوستان، رحمی کنید

کز فراق یار قربانم، دریغ

جور دلدار و جفای روزگار

می‌کشد هر یک دگرسانم، دریغ

گر چه خندم گاه گاهی همچو شمع

در میان خنده گریانم، دریغ

صبح وصل او نشد روشن هنوز

در شب تاریک هجرانم، دریغ

کار من ناید فراهم، تا بود

در هم این حال پریشانم، دریغ

نیست امید بهی از بخت من

تا کی از دست تو درمانم؟ دریغ

لاجرم خون خور، عراقی، دم به دم

چون نکردی هیچ فرمانم، دریغ

ادامه مطلب
پنج شنبه 12 مرداد 1396  - 5:33 PM

 

نرسد به هر زبانی سخن دهان تنگش

نه به هر کسی نماید رخ خوب لاله رنگش

لب لعل او نبوسد، به مراد، جز لب او

رخ خوب او نبیند به جز از دو چشم شنگش

لب من رسیدی آخر ز لبش به کام روزی

شدی ار پدید وقتی اثر از دهان تنگش

به من ار خدنگ غمزه فگند چه باک؟ لیکن

سپرش تن است، ترسم که بدور رسد خدنگش

چو مرا نماند رنگی همه رنگ او گرفتم

که جهان مسخرم شد چو برآمدم به رنگش

منم آفتاب از دل، که ز سنگ لعل سازم

منم آبگینه آخر، که کند خراب سنگش

ز میان ما عراقی چو برون فتاد، حالی

پس ازین نمانده ما را سرآشتی و جنگش

ادامه مطلب
پنج شنبه 12 مرداد 1396  - 5:33 PM

 

بکشم به ناز روزی سر زلف مشک رنگش

ندهم ز دست این بار، اگر آورم به چنگش

سر زلف او بگیرم، لب لعل او ببوسم

به مراد، اگر نترسم ز دو چشم شوخ شنگش

سخن دهان تنگش بود ار چه خوش، ولیکن

نرسد به هر زبانی سخن دهان تنگش

چون نبات می‌گدازم، همه شب، در آب دیده

به امید آنکه یابم شکر از دهان تنگش

بروم، ز چشم مستش نظری تمام گیرم

که بدان نظر ببینم رخ خوب لاله رنگش

چو کمان ابروانش فکند خدنگ غمزه

چه کنم که جان نسازم سپر از پی خدنگش؟

زلبش عناب، یارب، چه خوش است!صلح اوخود

بنگر چگونه باشد؟ چو چنین خوش است جنگش

دلم آینه است و در وی رخ او نمی‌نماید

نفسی بزن، عراقی، بزدا به ناله زنگش

ادامه مطلب
پنج شنبه 12 مرداد 1396  - 5:33 PM

 

تماشا می‌کند هر دم دلم در باغ رخسارش

به کام دل همی نوشد می لعل شکر بارش

دلی دارم، مسلمانان، چو زلف یار سودایی

همه در بند آن باشد که گردد گرد رخسارش

چه خوش باشد دل آن لحظه! که در باغ جمال او

گهی گل چیند از رویش، گهی شکر ز گفتارش

گهی در پای او غلتان چو زلف بی‌قرار او

گه‌از خال لبش سرمست همچون چشم خونخوارش

از آن خوشتر تماشایی تواند بود در عالم

که بیند دیدهٔ عاشق به خلوت روی دلدارش؟

چنان سرمست شد جانم ز جام عشق جانانم

که تا روز قیامت هم نخواهی یافت هشیارش

بهار و باغ و گلزار عراقی روی جانان است

ز صد خلد برین خوشتر بهار و باغ و گلزارش

ادامه مطلب
پنج شنبه 12 مرداد 1396  - 5:33 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 58

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4354840
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث