به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای دل، چو در خانهٔ خمار گشادند

می‌نوش، که از می گره کار گشادند

در خود منگر، نرگس مخمور بتان بین

در کعبه مرو، چون در خمار گشادند

از خود بدرآ، در رخ خوبان نظری کن

در خان منشین چون در گلزار گشادند

بنگر که: دو صد مهر به یک ذره نمودند

از یک سر مویی که ز رخسار گشادند

تا باز گشادند سر زلف ز رخسار

از روی جهان زلف شب تار گشادند

تا مهر گیاهی ز گل تیره برآید

بر روی زمین چشمهٔ انوار گشادند

تا لاله رخی در چمن آید به تماشا

از چهرهٔ گل پردهٔ زنگار گشادند

از پرتو مل پردهٔ خورشید دریدند

وز خندهٔ گل مبسم اشجار گشادند

تا کرد نسیم سحر آفاق معطر

در هر چمنی طبلهٔ عطار گشادند

مانا که صبا کرد پریشان سر زلفین

کز بوی خوشش نافهٔ تاتار گشادند

در گوش دلم گفت صبا دوش: عراقی

در بند در خود، که در یار گشادند

چشم سر اغیار ببستند ز غیرت

آنگاه در مخزن اسرار گشادند

ادامه مطلب
پنج شنبه 12 مرداد 1396  - 5:27 PM

 

در من نگرد یار دگربار که داند

زین پس دهدم بر در خود بار که داند؟

از یاد خودم کرد فراموش به یکبار

یادآورد از من دگر آن یار که داند؟

خون شد جگرم از غم و اندیشهٔ آن دوست

خشنود شود از من غمخوار که داند؟

بیمار دلم، خسته جگر از غم عشقش

آید به عیادت بر بیمار که داند؟

ای دشمن بدخواه، چه باشی به غمم شاد؟

باشد که شود دوست دگربار که داند؟

در بند امید، ای دل، بگشای دو دیده

باشد که ببینی رخ دلدار که داند؟

روشن شود این تیره شب بخت عراقی

از صبح رخ یار وفادار که داند؟

ادامه مطلب
پنج شنبه 12 مرداد 1396  - 5:27 PM

 

این درد مرا دوا که داند؟

وین نامهٔ اندهم که خواند؟

جز لطف توام که دست گیرد؟

جز رحمت تو که‌ام رهاند؟

بنمای رخت به دردمندی

تا بر سر کوت جان فشاند

آیا بود آنکه بی‌دلی را

لطف تو به کام دل رساند؟

افتادم بر در قبولت

امید که از درم نراند

کار دل من عنایت تو

گر بهتر ازین کند، تواند

مهری ز قبول بر دلم نه

کین قلب کسی نمی‌ستاند

چون حلقه برین دری، عراقی

می‌باش و مگرد، بو که داند

ادامه مطلب
پنج شنبه 12 مرداد 1396  - 5:27 PM

 

آن را که غمت ز در براند

بختش همه دربدر دواند

وآن را که عنایت تو ره داد

جز بر در تو رهی نداند

وآن را که قبول عشقت افتاد

جان را بدهد، غمت ستاند

عاشق که گذر کند به کویت

جان پیش سگ درت فشاند

با وصل بگو که: عاشقان را

از دست فراق وارهاند

بیچاره دلم که کشتهٔ توست

دور از رخ تو نمی‌تواند

بویی به نسیم کوی خود ده

تا صبحدمی به دل رساند

کین مرده به بوت زنده گردد

وز عشق رخت کفن دراند

مگذار که خسته دل عراقی

بی‌عشق تو عمر بگذراند

ادامه مطلب
پنج شنبه 12 مرداد 1396  - 5:27 PM

 

آشکارا نهان کنم تا چند؟

دوست می‌دارمت به بانک بلند

دلم از جان نخست دست بشست

بعد از آن دیده بر رخت افکند

عاشقان تو نیک معذورند

زانکه نبود کسی تو را مانند

دیده‌ای کو رخ تو دیده بود

خواه راحت رسان و خواه گزند

ای ملامت کنان مرا در عشق

گوش من نشنود ازین سان پند

گرچه من دور مانده‌ام ز برت

با خیال تو کرده‌ام پیوند

آن چنان در دلی که پنداری

ناظرم در تو دایم، ای دلبند

تو کجایی و ما کجا هیهات!

ای عراقی، خیال خیره مبند

ادامه مطلب
پنج شنبه 12 مرداد 1396  - 5:27 PM

 

ز اشتیاق تو، جانا، دلم به جان آمد

بیا، که با غم تو بر نمی‌توان آمد

بیا، که با لب تو ماجرا نکرده هنوز

به جای خرقه دل و دیده در میان آمد

به چشم مست تو گفتم: دلم به جان آید

لب تو گفتا: اینک دلت به جان آمد

بدید تا نظر از دور ناردان لبت

بسا که چشم مرا آب در دهان آمد

نیامد از دو جهان جز رخ تو در نظرم

از آنگهی که مرا چشم در جهان آمد

ز روشنایی روی تو در شب تاریک

نمی‌توان به سر کوی تو نهان آمد

ادامه مطلب
پنج شنبه 12 مرداد 1396  - 5:27 PM

 

غلام حلقه به گوش تو زار باز آمد

خوشی درو بنگر، کز ره دراز آمد

به لطف، کار دل مستمند خسته بساز

که خستگان را لطف تو در کارساز آمد

چه باشد ار بنوازی نیازمندی را؟

که با خیال رخت دم به دم به راز آمد

چه کرده‌ام که ز درگاه وصل جان افزا

نصیب خسته دلم هجر جانگداز آمد؟

بر آستان درت صدهزار دل دیدم

مگر که خاک سر کوت دلنواز آمد؟

غبار خاک درت بر سر کسی که نشست

ز سروران جهان گشت و سرفراز آمد

به هر طرف که شدم تا که شاد بنشینم

غم تو پیش دل من دو اسبه باز آمد

به روی خرم تو شادمان نشد افسوس!

دل عراقی از آن دم که عشقباز آمد

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 6:25 PM

 

ناگه بت من مست به بازار برآمد

شور از سر بازار به یکبار برآمد

مانا به کرشمه سوی او باز نظر کرد

کین شور و شغب از سر بازار برآمد

با اهل خرابات ندانم چه سخن گفت؟

کاشوب و غریو از در خمار برآمد

در صومعه ناگاه رخش پرده برانداخت

فریاد و فغان از دل ابرار برآمد

آورد چو در کار لب و غمزه و رخسار

جان و دل و چشم همه از کار برآمد

تا جز رخ او هیچ کسی هیچ نبیند

در جمله صور آن بت عیار برآمد

هر بار به رنگی بت من روی نمودی

آن بار به رنگ همه اطوار برآمد

و آن شیفته کز زلف و قدش دار و رسن یافت

بگرفت رسن، خوش به سر دار برآمد

فی‌الجمله برآورد سر از جیب بزودی

هر دم به لباسی دگر آن یار برآمد

و آن سوخته کاتش همه تاب رخ او دید

زو دعوی «النار ولاالعار» برآمد

المنةلله که پس از منت بسیار

مقصود و مرادم ز لب یار برآمد

دور از لب و دندان عراقی همه کامم

زان دو لب شیرین شکر بار برآمد

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 6:25 PM

 

ناگه بت من مست به بازار برآمد

شور از سر بازار به یکبار برآمد

بس دل که به کوی غم او شاد فروشد

بس جان که ز عشق رخ او زار برآمد

در صومعه و بتکده عشقش گذری کرد

مؤمن ز دل و گبر و ز زنار برآمد

در کوی خرابات جمالش نظر افگند

شور و شغبی از در خمار برآمد

در وقت مناجات خیال رخش افروخت

فریاد و فغان از دل ابرار برآمد

یک جرعه ز جام لب او می‌زده‌ای یافت

سرمست و خرامان به سر دار برآمد

در سوخته‌ای آتش شمع رخش افتاد

از سوز دلش شعلهٔ انوار برآمد

باد در او سر آتش گذری کرد

از آتش سوزان گل بی خوار برآمد

ناگاه ز رخسار شبی پرده برانداخت

صد مهر ز هر سو به شب تار برآمد

باد سحر از خاک درش کرد حکایت

صد نالهٔ زار از دل بیمار برآمد

کی بو که فروشد لب او بوسه به جانی؟

کز بوک و مگر جان خریدار برآمد

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 6:25 PM

 

گر نظر کردم به روی ماه رخساری چه شد؟

ور شدم مست از شراب عشق یکباری چه شد؟

روی او دیدم سر زلفش چرا آشفته گشت ؟

گر نبیند بلبل شوریده، گلزاری چه شد؟

چشم او با جان من گر گفته رازی، گو، بگوی

حال بیماری اگر پرسید بیماری چه شد؟

دشمنم با دوستان گوید: فلانی عاشق است

عاشقم بر روی خوبان، عاشقم، آری چه شد؟

در سر سودای عشق خوبرویان شد دلم

وز چنان زلف ار ببستم نیز زناری چه شد؟

گر گذشتم بر در میخانه ناگاهی چه باک؟

گر به پیران سر شکستم توبه یکباری چه شد؟

چون شدم مست از شراب عشق، عقلم گو: برو

گر فرو شست آب حیوان نقش دیواری چه شد؟

گر میان عاشق و معشوق جرمی رفت رفت

تو نه معشوقی نه عاشق، مر تو را باری چه شد؟

زاهدی را کز می و معشوق رنگی نیست نیست

گر کند بر عاشقان هر لحظه انکاری چه شد؟

های و هوی عاشقان شد از زمین بر آسمان

نعرهٔ مستان اگر نشنید هشیاری چه شد؟

از خمستان نعرهٔ مستان به گوش من رسید

رفتم آنجا تا ببینم حال میخواری چه شد؟

دیدم اندر کنج میخانه عراقی را خراب

گفتم: ای مسکین، نگویی تا تو را باری چه شد؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 6:25 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 58

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4354859
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث