به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

هر دلی کان به عشق مایل نیست

حجرهٔ دیو دان، که آن دل نیست

زاغ، گو: بی‌خبر بمیر از عشق

که ز گل، عندلیب غافل نیست

دل بی‌عشق چشم بی‌نور است

خود ببین حاجب دلایل نیست

بی‌دلان را جز آستانهٔ عشق

در ره کوی دوست منزل نیست

هر که مجنون شود درین سودا

ای عراقی، مگو که عاقل نیست

ادامه مطلب
یک شنبه 15 مرداد 1396  - 11:46 AM

 

«انما العاشقون مذبوحون»

«عندباب الحبیب مطروحون»

عاشقان کشتگان زنده دلند

ز آتش عشق دوست مشتعلند

عاشقان را نه دود و نه عود است

نالهٔ عشق لحن داود است

دل عاشق ز عشق بیمار است

نالهٔ زیر عاشقان زار است

وصف معشوق را ز عاشق پرس

حسن عذرا ز چشم وامق پرس

وصف شیرین به نزد خسرو گوی

مهر لیلی ز طبع مجنون جوی

سوز پروانه شوق پروین دان

اصل سودای ویس و رامین دان

همه عالم، اگر پر از هوس است

بشر را اشتیاق هند بس است

جان فرهاد، اگر چه شیرین بود

عاقبت هم برای شیرین بود

هر که او را دلی بود، باری

ناگزیرش بود ز دلداری

ای که عاشق نه‌ای، حرامت باد

زندگانی، که می‌دهی بر باد

ادامه مطلب
یک شنبه 15 مرداد 1396  - 11:45 AM

بود معروف زاده‌ای عاقل

مستعد و محصل و فاضل

کرده تحصیل علم حکمت و شرع

طالب اصل کار و تارک فرع

مرد سالک، جوان صاحب درد

رخ سوی خانقاه شبلی کرد

به ارادت درآمد از در او

تا رهاند ز بار خود سر او

شیخ شبلی ز عالم تجرید

عشق فرمود اولا به مرید

گفتش: اول به حسن عاشق شو

وندر آن عشق نیک صادق شو

پس بیا، چون صفات شد حاصل

تا رسانم تو را به عالم دل

چون مرید آن سخن شنید از شیخ

این اشارت به جان خرید از شیخ

امر شیخش چو آن چنان آمد

به خرابات عاشقان آمد

گوش کن تا:، چها مقدر فرد

در کرامات شیخ تعبیه کرد

چون که از خانقه برون آمد

بوی شوقش به اندرون آمد

در گذرگه کسی که اول دید

دل بدو داد و عشق او بخرید

حسن او را به چشم عشق بدید

عشق او بر وجود خویش گزید

زو دماغ دلش معطر شد

در دلش عشق او مقرر شد

گشت ناگاه از هوای دلش

بسته در دام عشق پای دلش

وان که بربود ناگهان دل وی

به خرابات رفت و او در پی

بخرابات رفت و سر بنهاد

با خراباتیان خراب افتاد

قرب سالی مرید عاشق مست

در خرابات بود باده به دست

ز آتش عشق دوست می‌جوشید

بادهٔ عشق او همی نوشید

چون خودی خودش ز یاد برفت

خرمنش جملگی به باد برفت

عشق «اویی» او ازو بربود

او نه معدوم ماند و نه موجود

شیخ شبلی به چشم حال بدید

که به غایت رسید کار مرید

از خراباتیش طلب فرمود

نقد آن عشق را عیار افزود

زان مجازش حقیقی بنمود

قفل غم از در دلش بگشود

زان میانش به خلوتی بنشاند

کاندر آن لوح سر عشق بخواند

مرد عاشق چو پیر خلوت شد

از می مهر مست حضرت شد

چون که در راه عشق صادق شد

مقتدای هزار عاشق شد

ادامه مطلب
یک شنبه 15 مرداد 1396  - 11:45 AM

 

آنکه ایشان برو نظر کردند

اولش عاشقی خبر کردند

عشق در هر دلی که جای گرفت

دست برد اندرون و پای گرفت

عشق در هر دلی که سر بر زد

خیمه از عقل و علم برتر زد

هر دلی کو به عشق بینا شد

منزلش زیر بود و بالا شد

هر دلی را که عشق روی نمود

هر زمانی ارادتش افزود

هر ارادت که عشق را شاید

از رضا و موافقت زاید

هر ارادت که از محبت شد

یا ز انعام یا ز رایت شد

اولش عام و آخرش خاص است

محض لطف است و عین اخلاص است

در کلام خدای می‌خوانی

که: «علیک محبت منی»

چون محبت رسد به عین کمال

در دل و جان و الهان جمال

عشق نامش نهند اولوالاشواق

چون رسد آن به حد استغراق

اندرین بحر اگر غریق شوی

تو خود استاد این طریق شوی

گر شنیدی و شد تو را معلوم

رو بخوان تا نکو شود مفهوم

ادامه مطلب
یک شنبه 15 مرداد 1396  - 11:45 AM

 

جنت قرب جای ایشان است

نور رضوان صفای ایشان است

جان من در هوای ایشان است

تن من خاک پای ایشان است

عقل کل هست گنگ و لایعقل

هر کجا ماجرای ایشان است

آفتابی، که عرش ذرهٔ اوست

مطلعش بر سمای ایشان است

به ازل، چون قبول یافته‌اند

ابد اندر بقای ایشان است

همه در عشق خود فنا طلبند

که بقا در فنای ایشان است

حلم و ترک و حیا نشانهٔ‌شان

علم و تقوی لوای ایشان است

از جناب خدای در دو جهان

این مراتب برای ایشان است

این مراتب به ذات ایشان نیست

کین کرم از خدای ایشان است

هرچه اندر جهان عراقی یافت

اثری از عطای ایشان است

ادامه مطلب
یک شنبه 15 مرداد 1396  - 11:45 AM

 

آن غریبان منزل دنیی

آن عزیزان جنت‌الماوی

محرمان سراچهٔ قدسی

لوح خوانان سر نه کرسی

سالکان طریقهٔ علیا

راه‌داران جادهٔ سفلا

زنده جانان مرده در غم یار

مست حالان جان و دل هشیار

پادشاهان تخت روحانی

غوطه‌خواران بحر نورانی

شاهبازان در قفس مانده

پیش بینان بازپس مانده

از حدود وجود گم گشته

وز عقول و نفوس بگذشته

به کسی شان، ز دوست پروا، نه

سوخته، چون ز شمع، پروانه

همچو پروانه ز اشتیاق رخش

خویشتن را فگنده در آتش

در ره دوست پا ز سر کرده

ابجد عشق را ز بر کرده

چون ز کتاب دهر جیفه شده

بر سریر صفا خلیفه شده

یار خود دیده در پس پرده

تن به جان مانده، جان فدا کرده

می نخورده شده به بویی مست

دوست نادیده دل بداده ز دست

بر ره یار منتظر مانده

نمک شوق بر دل افشانده

بار محنت کشیده چون ایوب

زهر فرقت چشیده چون یعقوب

نظر جان ز جسم بگسسته

صدق «میعاد» باز دانسته

کرده از جان بسوی کوش چوروی

«لیس فی جبتی سوی الله» گوی

جان «اناالحق» زنان و تن بردار

فارغ از جنت و گذشته ز نار

علم اتحاد بر بسته

لشکر خشم و آز بشکسته

بن و بیخ خیال برکنده

گشته آزاد و هم چنان بنده

ادامه مطلب
یک شنبه 15 مرداد 1396  - 11:44 AM

آن غزال این غزل چو زیبا دید

به کرشمه به سوی من نگرید

زد چو طوطی یکی شکرخنده

گفت: ذوقت مزید و پاینده

کاندر آماج نطق معنی جوی

تیر فکر تو می‌شکافد موی

گرچه بسیار می‌نواختمت

به حقیقت کنون شناختمت

انعم‌الله نعمت عشقت

به چنین شعر و حکمت عشقت

زین صفت درها که طبع تو سفت

خوب گفتی و نیک خواهی گفت

گفتمش: مثل این نگفته کسی

گفت: ازین نوع گفته‌اند بسی

شعر، در عالمی که مردانند

بازی کودکان همی خوانند

شاعری منقطع کند نورت

خاصه دعوی گری درین صورت

نشنیدی تو این حدیث صواب؟

از نبی: «کل مدع کذاب»

شعر آن به که خود ندانندش

زانکه «حیض الرجال» خوانندش

رو به تحصیل علم شو مشغول

که جز آن جمله فاضل است و فضول

ورنه، دعوی مکن، به معنی کوش

رو به کنجی درون نشین، خاموش

در مقامات عاشقان مست آی

ورنه بنشین و خویشتن مستای

خود ستوده است هر که اهل بود

خودستایی نشان جهل بود

یا سوار آی در سخن‌رانی

یا خطی باز ده به نادانی

یا درون شو بتاب خانهٔ عشق

یا برون نه قدم ز خانهٔ عشق

بس که گفتند هر یک از هوسی

غزل و قطعه و قصیده بسی

گر تو پر مایه‌ای درین بازار

نمطی تازه و غریب بیار

گفتم: ای نور چشم ناخفته

همه گفتند، چیست ناگفته؟

ای به بوی تو زنده جان و تنم

من کیم؟ تا کجا رسد سخنم؟

گفت هی هی، نه این چنین، نه چنان

خویشتن را حقیر مایه مدان

سخن دل ز شاعری دور است

نثر منظوم و نظم منثور است

منشا این سخن هم از جایی است

موجب عشق حسن زیبایی است

در جهان هیچ کس مشوش عشق

نشد، الا ز سوز آتش عشق

هر زبانی سخن نداند گفت

هر بصیری گهر نداند سفت

همه را نیست، گر چه جان و تن است

جان معنی، که در تن سخن است

مرد، اگر بر فلک رسانندش

تا نگوید سخن، ندانندش

سخنی کز سر صفا گویند

آن نکوتر که برملا گویند

تو نه آنی کز اصل دیده نه‌ای

شربت وصل را چشیده نه‌ای

از صفا خاطر تو دارد نور

هستی از «حب ماسوی الله» دور

باز مانده نه‌ای به صورت و بس

فرق دانی میان عشق و هوس

باز دانسته‌ای حقیقت عشق

زانکه ورزیده‌ای طریقت عشق

اندرین شیوه تحفه‌ای بردار

نزد عشاق یادگار بیار

پای در نه به جادهٔ تحقیق

از تو آغاز و از خدا توفیق

از عراقی سلام بر عشاق

از جگر خستگان درد فراق

ادامه مطلب
یک شنبه 15 مرداد 1396  - 11:44 AM

ای ز روی تو آفتاب خجل

وز لبت آب زندگی حاصل

عاشقان را خیال عارض تو

در شب تیره نور دیده و دل

زانکه روی تو را ز غایت لطف

برگ گل شرمسار و لاله خجل

ز آرزوی قد تو سرو سهی

خشک بر جای مانده پا در گل

ای لبت را اسیر آب حیات

وی رخت را غلام شمع چگل

از برای کمند گیسویت

رشتهٔ جان عاشقان مگسل

رمقی بود باقی از جانم

که تو ناگه بدو شدی واصل

وای اگر خاطرت به جانب ما

لحظه‌ای دیرتر شدی مایل

اتفاقی عجب: عراقی و وصل!

زانکه آشفته گم کند منزل

ادامه مطلب
یک شنبه 15 مرداد 1396  - 11:44 AM

 

چون بدید این غزل بدین سان خوب

ملتفت شد به طالب آن مطلوب

دست یازید و بر گرفت و بخواند

در بد و نیک این سخن می‌راند

چون به آخر رسید خوش بگریست

گفت: بیچاره این عراقی کیست؟

گفتم: ای جان جان، من مسکین

در بیابان عشق گفته‌ام این

گفت: آنگه شود مرا باور

که بدین قافیت یکی دیگر

بر بدیهه بگویی اندر حال

باشد این در فراق و آن ز وصال

آن غزل در فراق جانان بود

وین یکی در وصال باید زود

گفتم: ای مایهٔ سخن گفتن

از تو بنوشتن و ز من گفتن

گفت: کو کاغذ و دوات و قلم؟

دادمش: تا نوشت این غزلم:

ادامه مطلب
یک شنبه 15 مرداد 1396  - 11:43 AM

 

ای ملامت کنان بی‌حاصل

سعی کمتر کنید در باطل

هستم آشفته بر رخی، که برو

شد پری واله و ملک مایل

هست وصف جمال و نعت لبش

برتر از فکر سامع و قایل

دل دیوانه در سر زلفش

کی به زنجیرها شود عاقل؟

هرکه یک‌بار در همه عمرش

التفاتی کند، شود مقبل

از خیالش چه شاکرم! کو نیز

نیست از حال عاشقان غافل

ای صبا، ای صبا، غلام توام

گر گذاری کنی بدان منزل

حال بیچارگان بادیه را

برسانی بیار در محمل

گو: عراقی در آرزوی رخت

جان همی داد و حسرت اندر دل

ادامه مطلب
یک شنبه 15 مرداد 1396  - 11:43 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 58

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4315992
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث