به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دیدهٔ بختم، دریغا کور شد

دل نمرده، زنده اندر گور شد

دست گیر ای دوست این بخت مرا

تا نبیند دشمنم کو کور شد

بارگاه دل، که بودی جای تو

بنگر اکنون جای مار و مور شد

بی‌لب شیرینت عمرم تلخ گشت

شوربختی بین که: عیشم شور شد

دل قوی بودم به امید تو، لیک

دل ندادی، خسته زان بی‌نور شد

شور عشقت تا فتاد اندر جهان

چون دل من عالمی پر شور شد

عارت آمد از عراقی، لاجرم

بی‌تو، مسکین، بی‌نوا و عور شد

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 6:25 PM

 

من مست می عشقم هشیار نخواهم شد

وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد

امروز چنان مستم از بادهٔ دوشینه

تا روز قیامت هم هشیار نخواهم شد

تا هست ز نیک و بد در کیسهٔ من نقدی

در کوی جوانمردان عیار نخواهم شد

آن رفت که می‌رفتم در صومعه هر باری

جز بر در میخانه این بار نخواهم شد

از توبه و قرایی بیزار شدم، لیکن

از رندی و قلاشی بیزار نخواهم شد

از دوست به هر خشمی آزرده نخواهم گشت

وز یار به هر زخمی افگار نخواهم شد

چون یار من او باشد، بی‌یار نخواهم ماند

چون غم خورم او باشد غم‌خوار نخواهم شد

تا دلبرم او باشد دل بر دگری ننهم

تا غم خورم او باشد غمخوار نخواهم شد

چون ساختهٔ دردم در حلقه نیارامم

چون سوختهٔ عشقم در نار نخواهم شد

تا هست عراقی را در درگه او باری

بر درگه این و آن بسیار نخواهم شد

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 6:25 PM

 

تا بر قرار حسنی دل بی‌قرار باشد

تا روی تو نبینم جان سوکوار باشد

تا پیش تو نمیرد جانم نگیرد آرام

تا بوی تو نیابد دل بی‌قرار باشد

جانا، ز عشق رویت جانم رسید بر لب

تا کی ز آرزویت بیچاره زار باشد؟

آن را مخواه بی‌دل کو بی‌تو جان نخواهد

آن را مدار دشمن کت دوستدار باشد

درمان اگر نداری، باری به درد یاد آر

کز دوست هرچه آید آن یادگار باشد

با درد خوش توان بود عمری به بوی درمان

با غم بسر توان برد گر غمگسار باشد

خواهی بساز کارم، خواهی بسوز جانم

با کار پادشاهان ما را چه کار باشد؟

از انتظار وصلت آمد به جان عراقی

تا کی غریب و خسته در انتظار باشد؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 6:25 PM

 

اگر یکبار زلف یار از رخسار برخیزد

هزاران آه مشتاقان ز هر سو زار برخیزد

وگر غمزه‌اش کمین سازد دل از جان دست بفشاند

وگر زلفش برآشوبد ز جان زنهار برخیزد

چو رویش پرده بگشاید که و صحرا به رقص آید

چو عشقش روی بنماید خرد ناچار برخیزد

صبا گر از سر زلفش به گورستان برد بویی

ز هر گوری دو صد بی‌دل ز بوی یار برخیزد

نسیم زلفش ار ناگه به ترکستان گذر سازد

هزاران عاشق از سقسین و از بلغار برخیزد

نوای مطرب عشقش اگر در گوش جان آید

ز کویش دست بفشاند قلندروار برخیزد

چو یاد او شود مونس ز جان اندوه بنشیند

چو اندوهش شود غم خور ز دل تیمار برخیزد

دلا بی‌عشق او منشین ز جان برخیز و سر در باز

چو عیاران مکن کاری که گرد از کار برخیزد

درین دریا فگن خود را مگر دری به دست آری

کزین دریای بی‌پایان گهر بسیار برخیزد

وگر موجیت برباید، زهی دولت، تو را آن به

که عالم پیش قدر تو چو خدمتکار برخیزد

حجاب ره تویی برخیز و در فتراک عشق آویز

که بی‌عشق آن حجاب تو ز ره دشوار برخیزد

عراقی، هر سحرگاهی بر آر از سوز دل آهی

ز خواب این دیدهٔ بختت مگر یکبار برخیزد

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 6:25 PM

 

آن را که چو تو نگار باشد

با خویشتنش چه کار باشد؟

ناخوش نبود کسی که او را

یاری چو تو در کنار باشد

ناخوش چو منی بود که پیوست

دل خسته و جان فگار باشد

مزار ز من، اگر بنالم

ماتم‌زده سوکوار باشد

وان دیده که او ندید رویت

شاید اگر آشکار باشد

آن کس که جدا فتاد از تو

دور از تو همیشه زار باشد

بیچاره کسی که در دو عالم

جز تو دگریش یار باشد

خرم دل آن کسی که او را

اندوه تو غمگسار باشد

تا کی دلم، ای عزیز چون جان

بر خاک در تو خوار باشد؟

نامد گه آن که خسته‌ای را

بر درگه وصل بار باشد؟

تا چند دل عراقی آخر

در زحمت انتظار باشد؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 6:25 PM

 

چنین که غمزهٔ تو خون خلق می‌ریزد

عجب نباشد اگر رستخیز انگیزد

فتور غمزهٔ تو صدهزار صف بشکست

که در میانه یکی گرد برنمی‌خیزد

ز چشم جادوی مردافگن شبه رنگت

جهان، اگر بتواند، دو اسبه بگریزد

فروغ عشق تو تا کی روان من سوزد

فریب چشم تو تا چند خون من ریزد؟

مرنج، اگر به سر زلف تو در آویزم

که غرقه هرچه ببیند درو بیاویزد

تو را، چنان که تویی، تا کسیت نشناسد

رخ تو هر نفسی رنگ دیگر آمیزد

اگر چه خون عراقی بریزی از دیده

به خاکپای تو کز عشق تو نپرهیزد

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 6:25 PM

 

بتم از غمزه و ابرو، همه تیر و کمان سازد

به غمزه خون دل ریزد به ابرو کار جان سازد

چو در دام سر زلفش همه عالم گرفتار است

چرا مژگان کند ناوک چرا ابرو کمان سازد؟

خرابی ها کند چشمش که نتوان کرد در عالم

چه شاید گفت با مستی که خود را ناتوان سازد؟

دل و جان همه عالم فدای لعل نوشینش

که چون جام طرب نوشد دو عالم جرعه‌دان سازد

غلام آن نگارینم که از رخ مجلس افروزد

لب او از شکر خنده شراب عاشقان سازد

بتی کز حسن در عالم نمی‌گنجد عجب دارم

که دایم در دل تنگم چگونه خان و مان سازد؟

عراقی، بگذر از غوغا، دلی فارغ به دست آور

که سیمرغ وصال او در آنجا آشیان سازد

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 6:25 PM

 

از در یار گذر نتوان کرد

رخ سوی یار دگر نتوان کرد

ناگذشته ز سر هر دو جهان

بر سر کوش گذر نتوان کرد

زان چنان رخ، که تمنای دل است

صبر ازین بیش مگر نتوان کرد

با چنین دیده، که پرخوناب است

به چنان روی نظر نتوان کرد

چون حدیث لب شیرینش رود

یاد حلوا و شکر نتوان کرد

سخن زلف مشوش بگذار

دل ازین شیفته‌تر نتوان کرد

قصهٔ درد دل خود چه کنم؟

راز خود جمله سمر نتوان کرد

غم او مایهٔ عیش و طرب است

از طرب بیش حذر نتوان کرد

گرچه دل خون شود از تیمارش

غمش از سینه به در نتوان کرد

ابتلایی است درین راه مرا

که از آن هیچ خبر نتوان کرد

گفتم: ای دل، بگذر زین منزل

محنت آباد مقر نتوان کرد

گفت: جایی که عراقی باشد

زود از آنجای سفر نتوان کرد

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 6:25 PM

 

بدین زبان صفت حسن یار نتوان کرد

به طعمهٔ پشه عنقا شکار نتوان کرد

به گفتگو سخن عشق دوست نتوان گفت

به جست و جو طلب وصل یار نتوان کرد

بدان مخسب که در خواب روی او بینی

خیال او بود آن، اعتبار نتوان کرد

دو چشم تو، خود اگر عاشقی، پر آب بود

بر آب نقش لطیف نگار نتوان کرد

به چشم او رخ او بین، به دیدهٔ خفاش

به آفتاب نظر آشکار نتوان کرد

به چشم نرگس کوته‌نظر به وقت بهار

نظارهٔ چمن و لاله‌زار نتوان کرد

شدم که بوسه زنم بر درش ادب گفتا

به بوسه خاک در یار خوار نتوان کرد

به نیم جان که تو داری و یک نفس که تو راست

حدیث پیشکشش زینهار نتوان کرد

چه به که پیش سگان درش فشانی جان

که این متاع بر آن رخ نثار نتوان کرد

بلا به پیش خیالش شبی همی گفتم

که : دشمنی همه با دوستدار نتوان کرد

بگوی تا نکند زلف تو پریشانی

که بیش ازین دل ما بی‌قرار نتوان کرد

به تیغ غمزهٔ خون خوار، جان مجروحم

هزار بار، به روزی فگار نتوان کرد

دلی که با غم عشق تو در میان آمد

بهر گنه ز کنارش کنار نتوان کرد

بدان که نام وصال تو می‌برم روزی

به دست هجر مرا جان سپار نتوان کرد

جواب داد خیالش که، با سلیمانی

برای مورچه‌ای کارزار نتوان کرد

میان هجر و وصالش، گر اختیار دهند

ز هر دو هیچ یکی اختیار نتوان کرد

رموز عشق، عراقی، مگو چنین روشن

که راز خویش چنین آشکار نتوان کرد

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 6:25 PM

 

روی ننمود یار چتوان کرد؟

چیست تدبیر کار چتوان کرد؟

در دو چشم پر آب نقش نگار

چون نگیرد قرار چتوان کرد؟

در هر آیینه‌ای نمی‌گنجد

عکس روی نگار چتوان کرد؟

هر سراسیمه‌ای نمی‌یابد

بر در وصل بار چتوان کرد؟

رفت عمرو نرفت در همه عمر

دست در زلف یار چتوان کرد؟

کشت ما را به دوستی، چه کنیم

با چنان دوستدار چتوان کرد؟

کشتهٔ عشق اوست بر در او

چون عراقی هزار، چتوان کرد؟

ادامه مطلب
چهارشنبه 11 مرداد 1396  - 6:25 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 58

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4358739
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث