به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

عفوت آوردم، دل شرمنده را آتش زدم

خط آزادی نمودم بنده را آتش زدم

کاو کاو خانه کردم، جنس بی قیمت نبود

شگر گفتم گوهر ارزنده را آتش زدم

خنده ار با گریه دیدم بر در رد و قبول

گریه را مقبول خواندم، خننده را آتش زدم

بانگ هیهاتی ز دل بر داشتم کز گرمی اش

مرده را بیدار کردم، زنده را آتش زدم

دیده از مقصود بستم، چشمهٔ لذت گشود

خان و مان طالع فرخنده را آتش زدم

دوستان را تا شدم آیینه دار از خوب و زشت

مو به موی عرفی شرمنده را آتش زدم

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 3:10 PM

 

از باغ جهان رخ ببستیم و گذشتیم

شاخی ز درختی نشکستیم و گذشتیم

دامن کش ما بود فریب غم ناموس

زین کشمکش بیهده رستیم و گذشتیم

هر گه که به ما راحتیان راه گرفتند

لختی دل آن طایفه جستیم و گذشتیم

پا بست در آتش زدن و رفتن از این دشت

خود را به دل سوخته بستیم و گذشتیم

گفتند که از کعبه گذشتن نه ز هوش است

گفتیم که ما مردم مستیم و گذشتیم

صد جا به کمند آمده بودیم در این راه

جون برق ز بند همه جستیم و گذشتیم

هر گاه که چشم من و عرفی به هم افتاد

در هم نگرستیم و گرستیم و گذشتیم

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 3:10 PM

 

من کینه را به مهر خریدار نیستم

دل پیش توست ولی به دل یار نیستم

آغاز دوستی است، عنان از ستم بگیر

در ماندهٔ محبت بسیار نیستم

تا کرده ام وداع محبت رسیده ام

یک منزل است راه و گرانبار نیستم

گویم گهی خوش آمد آسودگی، هنوز

درد ترا هنوز سزاوار نیستم

ترک وفا به جور نه آیین دوستی است

زین شیوه ظن مبر که خبردار نیستم

اما چنین که از تو وفا خوار گشته است

عیبم که می کند که وفادار نیستم

در عشق روستایی و در عقل شهری ام

ناموس را به جهل خریدار نیستم

عرفی ز من شکایت معشوق نشوی

مست شراب عشقم و هشیار نیستم

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 3:10 PM

 

به کوی صید بندان، دوش چون فریاد می کردم

به یک صوت حزین صد عندلیب آزاد می کردم

چنان دوش از غمت مشتاق بودم بر هلاک خود

که تا صبح آرزوی تیشهٔ فرهاد می کردم

نه تاثیر نفس بی عمر جاویدان نمی دانم

به امید چه پیشت درد دل بنیاد می کردم

گشایم دام بر گنجشگ و شادم، باد آن همت

که گر سیمرغ می امد به دام، آزاد می کردم

چنان آمادهٔ عشقم که عشق ار ممتنع بودی

به ذوق جلوهٔ حسن منش آزاد می کردم

مگو عرفی، دل یاران پریشان داشتن تا کی

اگر می آمد از دستم، دل خود شاد می کردم

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 3:10 PM

 

هر که را دشمن شوم بر عیب خود محرم کنم

تا ز بیم طعنه با او کینه جویی کم کنم

الوداع ای دوستان و دشمنان رفتم که باز

دشمنی با شادمانی، دوستی با غم کنم

ترک غارتگر به یک نوبت نشاید، چند گاه

تشنگی را چاره از نظارهٔ زمزم کنم

گر فلاتون را دهم الزام، نادانم، ولی

کوس دانایی زنم گر خویش را ملزم کنم

در تماشا باز مانم، گر من از اطوار خویش

هر کرا بیگانه یابم، آشنایی کم کنم

عرفی از گوش تامل پنبهٔ خست برآر

تا به هیچت بی نیاز از همت حاتم کنم

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 3:10 PM

 

از آن ز بادهٔ شوق تو هوش جان دزدم

که لذت غمت از او نهان دزدم

تو گرم رانی و سوزم که چون رسی بر من

چگونه شیوهٔ گرمی از آن عنان دزدم

خوش آن وصال که هر دم حلاوت نگهت

دل از نگاه و ز دل جان و من از جان دزدم

به جور تا کنم او را دلیر می خواهم

که فاش گویم و پنهان اثر از ان دزدم

به جرم عشق تو فردا به دوزخ ار فکنند

تمام آتش دوزخ در استخوان دزدم

خوش آن که یار به من بد گمان شود، عرفی

که لذت ستم از زخم امتحان دزدم

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 3:10 PM

 

دردا که فاش در غم جانانه سوختیم

در داغ و درد محرم و بیگانه سوختیم

گو شمع برفروز به بزم طرب که ما

بیرون در ز غیرت پروانه سوختیم

با خون صد شهید مقابل نهاده اند

عمری که ما به آتش افسانه سوختیم

کس راه گم نکرد که خضر رهی نیافت

ما در میان کعبه و بتخانه سوختیم

زان تشنه مانده ایم که از گرمی نفس

در دست صبر جرعه و پیمانه سوختیم

یاران همیشه در طرب و ما تمام عمر

کنج غمی گرفته و غریبانه سوختیم

یک بار دل ز ما، صنم آشنا نبرد

دایم به داغ مردم بیگانه سوختیم

نگشاید ار ز بستن زنار عقده ات

دانی که از چه سبحهٔ صد دانه سوختیم

عرفی به غیر شعلهٔ داغ جگر نبود

شمعی که ما به گوشهٔ کاشانه سوختیم

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 3:10 PM

 

تا نام جمال یار بردیم

رنگ از رخ لاله زار بردیم

زآیینهٔ دل به سیل گریه

عالم عالم غبار بردیم

تا کشتهٔ غمزهٔ تو گشتیم

صد شمع به هر مزار بردیم

بردیم به خلوت غمت خاک

از آتش روزگار بردیم

مرهم مرهم زدیم چندان

کز داغ دل اعتبار بردیم

ما شاهد عافیت گزیدیم

ناموس ز هر کنار بردیم

آزاده روی گذاشت عرفی

صد دوش به زیر بار بردیم

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 3:10 PM

 

کسی کو دلگشا ماند، دلش چون سنگ می بینم

از آن در خوشدلی هم، خویش را دلتنگ می بینم

به راه عشق هر کس کوششی دارد به غیر من

که دایم چند و چون در منزل و فرسنگ می بینم

ندانم کاین پریشان دل چه می خواهد ز جان خود

مدام این شیشه را در گفت و گو با سنگ می بینم

همین غم ها به عهد جهل بود اما نمی دیدم

همان شد کان جفا از دانش و فرهنگ می بینم

تو حق می بینی و من هم ای حکیم، این جنگ بی سود است

تو خاصیت ز گوهر بینی و من رنگ می بینم

نقاب از چهره تا افکنده ای، خورشید تابانم

ز شرم بی نقابی با قضا در جنگ می بینم

نمی دانم که عرفی را چه معنی می خلد در دل

که بازش های های گریه هر آهنگ می بینم

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 3:10 PM

 

ای ساقی بلا ز شراب تو سوختیم

با آن که آتشیم ز آب تو سوختیم

در شب گذشت عمر و ندیدیم روی صبح

ای بخت از گرانی خواب تو سوختیم

پایت رکاب پرور و دستت عنان نواز

از غیرت عنان و رکاب تو سوختیم

طالع نگر که گرم عتاب آمدی و ما

نا برده لذتی ز عتاب تو سوختیم

از گرمی محبت ما سوخت شرم یار

ای عشق جلوه کن نقاب تو سوختیم

از خود روانه ایم به معمورهٔ عدم

عرفی تحملی ز شتاب تو سوختیم

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 3:10 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 70

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4322047
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث