به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

هرگز گله از دوست به محرم نفروشم

گر مشتریم دوست شود هم نفروشم

از شورش غم با در و دیوار به حرفم

رفت آن که به آسوده دلان غم نفروشم

هرگز نگشایم در دکان غم دل

وانگه که دکان باز کنم کم نفروشم

زان اهل نفاقم نپسندند که هرگز

قول غلط و فعل مسلم نفروشم

عرفی دل آباد به یک جو نخرد عشق

من هم دل ویران به دو عالم نفروشم

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 3:10 PM

 

دل در شکن طرهٔ دلبند شکستیم

صد نیش بلا در دل خرسند شکستیم

سودازده گی بین که دل هم نفسان را

صد بار ز نشنیدن یک بند شکستیم

ما را بکن از عشق به زهر مژه ها یاد

کاین توبه به امید شکرخند شکستیم

از بس که شکفتیم ز تلخابه کشیدن

در کام مگس چاشنی قند شکستیم

می کفت به یعقوب محبت که بسی ما

دل های پدر در غم فرزند شکستیم

دردا که از این عهد که دل با صنمی بست

صد داغ نهانی به خداوند شکستیم

تا کام تو عرفی ثمرآلوده نگردد

در باغ طرب نخل برومند شکستیم

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 3:10 PM

 

چند بر بستر از آن چشم فسون ساز افتم

تکیه بر بالش و بستر کنم و باز افتم

پاسم ای شمع چه داری، نیم آن پروانه

که اگر بال بسوزند، ز پرواز افتم

بای شهباز سلامت بگشایید که من

نی ام آن مرغ که در چنگل شهباز افتم

حیرت از بس که عنان تاب الم شد، بیم است

که ز انجام ره عشق به آغاز افتم

گفت و گوییست، بنازم به لب خاموشی

که اگر لب بگشایم ز سخن باز افتم

عرفی آرام مجو از دلم، آن رفت که من

از بر تکیه گه عیش به صد ناز افتم

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 3:10 PM

با دل چو گویم حرف او، طوفان فریادش کنم

تاب نفاقم نیست هم، کز دل نهان یادش کنم

شیرین به خسرو بست دل، عشق از ره ناموس گفت

آن به که زخم تیشه ای در کار فرهادش کنم

از رنگ و بو دورم ولی، در روضه بهر باغبان

با یاسمن ورزم ادب، تعظیم شمشادش کنم

هر کس به دل دستی زند تا یابد آسایش ز غم

من دست غم بر دل نهم کز راحت آزادش کنم

از بهر افسون دلم، عیسی نه ای آگه، که من

این مشت خاک سوخته، در دامن بادش کنم

بیم است که از باران شید، از هم بریزد صومعه

از خشت خم وز درد می، تعمیر بنیادش کنم

ز آمیزش غم با دلت، خوش می گذارد بی غمی

عرفی بمیر از ذوق غم، تا زین خبر شادش کنم

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 3:10 PM

 

ماتشنگی به دجله و جیحون نمی دهیم

یک العطش به صد قدح خون نمی دهیم

آب حیات از لب ما می چکد ولی

صد چشمه زهر هست که بیرون نمی دهیم

شد رام تازیانهٔ ما توسن جنون

دیگر عنان فتنه به گردون نمی دهیم

اهل زمانه را هوس آب خضر و بس

کس را خبر از چاشنی خون نمی دهیم

بیداری از طبیعت موزون به ما رسید

کز بیم دل به قامت موزون نمی دهیم

دیوانه است عرفی و معموره دشمنی

ویرانه را به ملک فریدون نمی دهیم

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 3:10 PM

 

گاهی مصیبت خود، گاهی ملال مردم

در عشوه خانهٔ دهر این است حال مردم

تا خون دل توان خورد، ای تشنهٔ کرامت

نزدیک لب میاور آب زلال مردم

همت ز خویشتن جو، چون بایزید و شبلی

نتوان گرفت پرواز، هرگز به بال مردم

در جلوه گاه معشوق، عمرم گذشت، لیکن

گه در نظارهٔ خویش، گه در خیال مردم

بانگ ان الحق ما، بی های و هو بلند است

نتوان هلاک خود را، کرد از وبال مردم

هنگام عذرخواهی، تاوان زهر نوش است

گر جام جم نداری، مشکن سفال مردم

واله شده است عرفی، بر نقش خامهٔ خویش

تا چند فتنه گردد بر خط و خال مردم

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 3:10 PM

 

چو لاله گون شوی از باده، در چمن مستم

چو مشک بیز کنی طره، در ختن مستم

دل برهمنم، از سایهٔ صنم داغم

دماغ بلبلم از نکهت چمن مستم

نه شکل سبحه شناسم نه صورت محراب

ز فکر دار و اندیشهٔ رسن مستم

مگو که خرقه و زنار پوش و باده مکش

که تیز دستم و از جام برهمن مستم

در معامله دربند می فروش، که من

حریف عشقم و از خون خویشتن مستم

حیات و موت من ای خضر عشق پرورد است

نه در لباس تو در کفن مستم

به ناله تیشهٔ فرهاد گوید این دستان

که از حلاوت بازوی کوهکن مستم

ز بزم دوست که گوید، که از قدح نوشان

تهی پیاله تر از من نبود و من مستم

بهشتیان چه شناسند مستیم عرفی

نه از شراب طهور، از می سخن مستم

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 3:10 PM

 

صد شکر کز حلاوت هستی گذشته ایم

وز ذوق هوشیاری و مستی گذشته ایم

ای خوشدلی مناز که ما از بساط عمر

در روزگار باد پرستی گذشته ایم

در راه راست گام به اندیشه می نهیم

از بس که بر بلندی و پستی گذشته ایم

راز درون پرده ز بیرون نوشته، لیک

دایم به این صحیفهٔ مستی گذشته ایم

عرفی به راه روان عدم جای بار نیست

تا تو کلاه گوشه شکستی، گذشته ایم

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 3:10 PM

چون خیالت گذر آرد به در مسکن چشم

جوشش نور به هم در شکند روزن چشم

مشت سوزن به دلم زان مژه تا ریخته اند

گریه از پارهٔ دل دوخته پیراهن چشم

از دلم تا به در دیده صد آتشکده ساخت

گریهٔ شوق که گلخن شد ازو گلشن چشم

در تماشاگه حسن تو به هنگام نثار

سر به پیشانی خورشید زند خرمن چشم

عرفی امروز ببینم که بود بهر وداع

گریه را دست در آغوش دل و گردن چشم

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 3:10 PM

 

ما نقد را ز جمله به غماز داده ایم

در دام هر چه آمده پرواز داده ایم

بعد از هزار شکوه به غم دل نهند خلق

ما خویش را تسلی ز آغاز داده ایم

از بانگ طبل باز دل ما نمی رمد

ما کبک خود به چنگل شهباز داده ایم

مردم نهند در کف کوشش عنان خویش

ما دست خویش را به عنان باز داده ایم

ای وهم آبرو مده از کف، که بارها

الزام وسوسه به خرد باز داده ایم

عرفی به دوست کامی دشمن صبور نیست

این مژده اش به طالع ناساز داده ایم

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 3:10 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 70

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4335728
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث