به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دوش در صومعه آمد صنم باده فروش

جام می در کف و زنار حمایل بر دوش

همه سرمایهٔ سودای دل خام طمع

همه نقصان متاع من اسلام فروش

غمزه اش گرم عنان گشته که بگریز، مَایست

عشوه اش طنزکنان گفته بیندیش، مکوش

غمزهٔ شوخ در انداخته با نرگس مست

موجهٔ طعنه برانگیخته از چشمهٔ نوش

گفت ای عهد شکن صومعه به بود ز دیر

نغمهٔ عود کمی داشت ازین ذکر و خروش

توبه از باده و بربستن چشم از رخ من

ترک زنار و برافکندن سجاده به دوش

ننگ بادت که نه ایمانت حلال است و نه کفر

شرم بادت که نه مستیت به ذوق است و نه هوش

جز دل سوخته را، صوفی افسرده، دل است

در خم طرهٔ ما باز فشاندی از جوش

باز از توبه شکن، عهد ز ما، خود نه رواست

هان بگیر این قدح، ای توبه شکن، زود بنوش

توبهٔ اول اگر زود شکستی رستی

ور نه خود ریشه دواند به دل بیهده کوش

بگرفتم ز وی آن جام که نوشم بادا

بگشودم لب خاموش و دل پند نیوش

من صنم گوی و مریدان همه در هایاهای

من قدح نوش و مغان نغمه زن نوشانوش

بعد از آن بر سر صلح آمده رفتیم به دیر

خنده بر زمرهٔ اسلام زنان جوشاجوش

عرفی این قصهٔ ز خلوت نبری در بازار

هان مبادا شنود محتسب شهر، خموش

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:54 PM

 

تا کی از گریه توان منع دو چشم تر خویش

بعد از این ما و خجالت به نصیحت گر خویش

شود از گرمی داغ جگرم، خاکستر

گر شب هجر ز الماس کنم بستر خویش

بر زلیخا، به ره عشق، همین طعنه بس است

که فسرده است لب طفل ملامت گر خویش

عشق در پیرهن یوسف کنعانم سوخت

زان به یعقوب دهم سرمه ز خاکستر خویش

بس که پروانه بود شعله طلب نزدیک است

که شود آتش و خود شعله زند در پر خویش

بعد مردن ببر ای باد به جایی خاکم

که فشانند مصیبت زدگان بر سر خویش

عرفی از ناصح اگر منفعلم باری شکر

که خجل نیستم از روی غم دلبر خویش

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:54 PM

 

پا به دامن درکش ای دل و ز جهان ذلت مکش

سهو کردم می کش و از دامنت منت مکش

لاف مردی می زنی در انجمن با دوست باش

خویشتن را چون زنان در گوشهٔ خلوت مکش

غمزه را بازو مرنجان، زخم را ضایع مکن

اینک آمد جان به لب، کز کشتنم زحمت مکش

آسمانست این که حاکم، کشتهٔ تر دامن است

آفتاب است این که نازت می کند، منت مکش

شهرهٔ در عافیت، عرفی قبولی نیست، لیک

آستین غم بگیر و دامن عصمت مکش

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:54 PM

 

شهید او که بود آب و رنگ یاقوتش

نهند خضر و مسیحا به دوش تابوتش

خوش آن سعادت مرغی که می کند در دام

کرشمهٔ تو ز اوج هوای لاهوتش

ضعیف تر شود ار نعمتش ز باده دهند

وظیفه خوار محبت که غم بود قوتش

شهید زلف و رخ او چو طرف جوی بهشت

برون دمد گل و سنبل ز دور تابوتش

فغان ز خامهٔ عرفی که کمترین ظفرت

شکست خامهٔ مانی و کلک یاقوتش

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:54 PM

 

میل دارم کز می غم در بهشت آیم به هوش

یعنی اندر بزم آن حورا سرشت آیم به هوش

میل آن دارم که باز از بادهٔ شوق صنم

در حرم بی هوش آیم، در بهشت آیم به هوش

میل آن دارم که بی باکانه با شوخی بزم

مست و خوش بیرون روم، در طرف کشت آیم به هوش

میل آن دارم که مست افتم به گلزار ارم

وز ترنم های مرغان بهشت آیم به هوش

مستی از اندازه بیرون گر رود، عرفی فتد

بر دماغ خشت خم، کز بوی خشت آیم به هوش

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:54 PM

 

تا برده ام به مدرسهٔ عشق رخت خویش

دارم وظیفه از جگر لخت لخت خویش

مخمور خامشی ام، فراموش کرده ایم

هم عهدهای ساقی و هم روی سخت خویش

شاهی که ظلم را به میانجی عنان دهد

تیغ عدوی ملک رساند به تخت خویش

مهلت مجو که بیشتر از عهد غنچه گی

گل باز بسته بود ز شاخ درخت خویش

گر دولت این بود که به درویش داده اند

باید گریستن، جم و کی را، به تخت خویش

عرفی هنوز مدحت دون همتان مکن

توفان چو تند شد تو مینداز رخت خویش

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:54 PM

 

چون ز چشمم رود آن خون که زند بر دل خویش

جنبش آن مژهٔ دم به دم و بیش از بیش

می کنندش متأثر، مشوید ای احباب

همره نفس، سرانگشت گزان، از پس و پیش

گرم جور آن ستم اندیش و من از غم سوزان

که نگیرد دلش از این ستم بیش از بیش

باش گر وصل تو از غیر که سنجیده دلم

لذت وصل تو با چاشنی حسرت خویش

گزم انگشت که کو نیشتر و کو الماس

چون به فردوس درآیم همه داغ و هم ریش

چند گویی که میندیش و مبین روی نکو

عرفی این ها به کسی گو که بود نیک اندیش

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:54 PM

 

ملک به سهو نویسد چو نامهٔ ستمش

سزد که خون شهیدان تراود از قلمش

کدام نامهٔ بیداد از او نوشته ملک

که من به قطرهٔ اشکی نوشته ام رقمش

چگونه جور به عنوان لطف بنویسد

اگر نبرده ملک پی به لذت ستمش

مرا زیارت دیری به کفر شهرت داد

که می روند ملایک به طاعت صنمش

به صید مرغ دلم بازد آن صنم که به رشک

ز دانه گه بربایند طایر حرمش

نهشت زنده کسی را ز غم کنون، وقتیست

که باز روح شهیدان شود شهید غمش

مباد باعث بیگانگی شود عرفی

مگو که نیست مرا تاب لطف دم به دمش

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:54 PM

 

کجاست نشتر مژگان دوست تا دل ریش

هزار چرخ زند بی خودانه بر سر بیش

تو هم ز بتکده آیی و طواف کعبه کنی

اگر نقاب گشایم ز حسن طینت خویش

همه ز عاقبت اندیش اند سرگردان

من این فریب نخوردم ز عقل دور اندیش

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:48 PM

 

منم که می کنم از درد بی کرانهٔ خویش

مگو، مگو ز غم، آرایش زمانهٔ خویش

فلک به چرب زبانی، گدای فرصت نیست

به مدعی ندهی، گوهر یگانهٔ خویش

ز نفخ صور نه توفان نوح بی خطر است

چرا نتازد عنقا به آشیانهٔ خویش

به وعده گاه تو امید آنقدر بنشاند

که در دیار خودم سوخت خانهٔ خویش

خراب آتش رمز محبتم عرفی

که در شرار نهان می کند زبانهٔ خویش

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:48 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 70

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4324498
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث