به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

چگونه سوز غم او دهم به سوز دگر

که دل فروغ نیابد به دلفروز دگر

شراب عشقم اگر بو کنند محشریان

سوال روز قیامت فتد به روز دگر

ز امر و نهی محبت رسوم شرع مجو

که ان یجوز دگر گفت لایجوز دگر

بیار بربط مجنون به مشهد عرفی

که عشق نوحه طرازی کند به سوز دگر

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:48 PM

 

جان غمگین مفروش و دل خشنود مخر

نقد همت مده و عشوهٔ مقصود مخر

درد گفتار نگر، گوش به افسانه ببند

شعله را تیغ کن، آرایش با دود مخر

سینهٔ گرم نداری مطلب صحبت عشق

آتشی نیست چو در مجمره ات عود مخر

ذکر معشوق کن و درس فلاتون مشنو

بلبل مست شو و نغمهٔ داود مخر

عرفی از مصلحت کار فراموش مکن

مده از کف به زیان، گوهر بی سود مخر

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:48 PM

 

شراب یاس به جام و سبوی ما بگذار

شکسته رنگیِ ما را به روی ما بگذار

اگر شراب، اگر خون دل، اگر الماس

تو گوشه گیر و به کام گلوی ما بگذار

به کشتزار غم، ای اشک، صد نظر دارم

به ذوق گریه که آبی به جوی ما بگذار

ز نوحه وا نتوان داشت گریه مستان را

تغافلی کن و ما را به خوی ما بگذار

مکن سراغ سراسیمه گان شوق را ای خضر

نه آهنین قدمی، جست و جوی ما بگذار

نهفته نذر تو ای محتسب دو جامی هست

صراحی همه بشکن، سبوی ما بگذار

به بیع گاه مذلت چنین مبر عرفی

تو این معامله با آبروی ما بگذار

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:48 PM

 

گر مرد وفایی ره بازار الم گیر

رو پنجه ز الماس کن و دامن غم گیر

اسباب پریشانی ات ای دل همه جمع است

دامن به میان برزده و راه عدم گیر

عیشی به غم دوست برابر نتوان یافت

رو کام دو عالم همه را بر سر هم گیر

ساقی هوس آموزی جام از دل ما نیست

تاوان صراحی که شکستیم ز خم گیر

خاکستر پروانه طلبکار سموم است

آخر که تو را گفت که آهوی حرم گیر

هان زلف بر این صید مکش کاین دل عرفی ست

ای باد مسیحی ره گلزار ارم گیر

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:48 PM

 

مجنون که عیشش از غم لیلی شود لذیذ

حرمان به کام او چو تمنا شود لذیذ

حشمت به لذت است ولی که رسد به صلح

کی اضطراب همچو تسلی شود لذیذ

این تلخ گریه را شکرآمیزش کن به خند

تا گریه ام چو خنده به سلمی شود لذیذ

بی تربیت شمائل حسنت کمال یافت

بی آفتاب میوهٔ طوبی شود لذیذ

چون سر کنم حدیث تو با ذوق اهل حال

کاری کنم که لفظ چو معنی شود لذیذ

عرفی چه خوش بود که چو بوسی کنم سوال

مانند بوسه بر لبش از می شود لذیذ

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:48 PM

 

بیا که نغمه گشایان نفس به نی بستند

پیاله را به لب شیشه های می بستند

دلی که مایهٔ آزادگیست، بی دردان

به ذوق سلطنت روم و ری بستند

فسانه ها که به بازیچه روزگار سرود

کسان به مسند جمشید و تاج کی بستند

بیا به ملک قناعت که دردسر نکشی

ز قصه ها که به همت فروش طی بستند

دلم به فصل خزان زاد و در بهاران مرد

ببین که کی در هستی گشاد و کی بستند

چو یاسمین خود ای باغ وصل خندان باش

که بلبلان تو دست خزان و دی بستند

کلید توبه خریدم برای قفل بهشت

ولی چه سود که دستم به جام می بستند

بگو ز عرفی مجنون به لیلی ای محرم

که بر اسیر تو راه طواف حی بستند

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:48 PM

 

آن که در راه طلب ماند و پایی نکشد

گو سر رشته رها کن که به جایی نکشد

من خود از تربیت دل نکشم دست، ولی

ترسم این آئینه کارش به صفایی نکشد

آخر انصاف بده تا به کی از دست تهی

نگشاید کمری، بند قبایی نکشد

نکتهٔ عشق کجا، حوصلهٔ عقل کجا

تحفهٔ شاه کسی پیش گدایی نکشد

هر که گردی نفشاند ز رخ همسفران

سعی او در ره مقصود به جایی نکشد

سرکشی عادت ما نیست بگویید که عشق

لشکر برق به تسخیر گیایی نکشد

عرفی از نغمهٔ ناهید لب ناله مبند

ناله تا هست مرا دل به نوایی نکشد

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:41 PM

 

وعظ من گرد فشانندهٔ عصیان نشود

آستین عسل آلودهٔ مگس ران نشود

نیست در خوان محبت خورشی غیر نمک

لخت دل هر که نیندوخته مهمان نشود

کشوری هست که در وی رود از کفر سخن

همه جا گفت و شنو بر سر ایمان نشود

پا منه بر سر بالین اسیران، کاینجا

هیچ بی درد نیاید که پریشان نشود

دیدن روی تو ممکن نبود بی حیرت

آن نه چشم است که در روی تو حیران نشود

غمزهٔ روزهٔ پیشینه حرامش بادا

کشته ای کز پی زخمت، همه تن، جان نشود

به تماشای گلستان خلیلم مبرید

که گل و لاله دگر آتش سوزان نشود

عرفی ار خدمت بت کم کند ای خادم دیر

مزنش طعنه که ناگاه مسلمان نشود

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:41 PM

 

چه گرمی است که در سر شراب می سوزد

چه آتش است که در دیده خواب می سوزد

کسی که برق محبت در او زند آتش

ز تاب سایهٔ او آفتاب می سوزد

کنون که آتش می جمع شد به آتش حسن

مپوش چهره که ناگه نقاب می سوزد

مرا چه جرم که آتش فتد به زهد و صلاح

که این متاع ز برق شباب می سوزد

یکی است آتش و آب حیات در وقتی

که گرمی جگر تشنهٔ آب می سوزد

ز روی گرم وفا می جهد برقی

که در عنان صبوری شتاب می سوزد

خدای را بنشانید آتش عرفی

که توبه کرد و ز ذوق شراب می سوزد

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:41 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 70

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4322526
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث