به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

چه گرمی است که در سر شراب می سوزد

چه آتش است که در دیده خواب می سوزد

کسی که برق محبت در او زند آتش

ز تاب سایهٔ او آفتاب می سوزد

کنون که آتش می جمع شد به آتش حسن

مپوش چهره که ناگه نقاب می سوزد

مرا چه جرم که آتش فتد به زهد و صلاح

که این متاع ز برق شباب می سوزد

یکی است آتش و آب حیات در وقتی

که گرمی جگر تشنهٔ آب می سوزد

ز روی گرم وفا می جهد برقی

که در عنان صبوری شتاب می سوزد

خدای را بنشانید آتش عرفی

که توبه کرد و ز ذوق شراب می سوزد

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:41 PM

 

معلوم کز ترشح اشکی چه کم شود

آن آتشی که از دل جیحون علم شود

گر غم شود هلاک، شهیدان عشق را

در روضه بحث بر سر میراث غم شود

داند غبار دردم و آسوده خواندم

یا رب که چند گه به وفا متهم شود

فردا که تیغ باز کشد زیور بهشت

آرایش مزار شهیدان ستم شود

تا شد سفال میکده آئینهٔ مراد

بی بهره آن که در طلب جام جم شود

صد کام در دلم گذرد چون رسم به دوست

مانند آرزو که دچار کرم شود

این نشأ کس به طینت عرفی نشان نداشت

کز سومنات خیزد و مرغ حرم شود

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:41 PM

 

کسی که از اِلم عشق بی دماغ شود

عجب به همره جانان به گشت باغ شود

چراغ انجمن طور اگر دهد پرتو

ز خاک بادیه هر ذره شبچراغ شود

چراغ تیره شبم بی رخت چراغ دگر است

نقاب را بگشا تا شبم چراغ شود

به داغ تشنگی آسوده ام در آن وادی

که شعله از نم آب حیات داغ شود

تذرو و فاخته از بس نفاق ورزیدند

بدان رسید که بلبل انیس زاغ شود

ز بس که داده به عرفی عجب متاع فراغ

قرارداد که نبود اگر فراغ شود

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:41 PM

 

جان به یاد لبت، شکر خاید

دل به دندان غم، جگر خاید

ظن سیری مبر که لقمهٔ خام

بخت پیر است و دیرتر خاید

دل آشفته بخت من تا چند

جای انگشت نیشتر خاید

آن که گیرد مزاج پروانه

شعله چون میوه های تر خاید

بس که یابد حلاوت از پرواز

طایر شوق، بال و پر خاید

لب شادی ببست یک چندی

عرفی اکنون لب دگر خاید

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:41 PM

 

دلی کز حسن آن گل، در نظر گلزارها دارد

اگر برگ گلی باشد، درونش خارها دارد

دلیل عصمت زاهد، بدانی زهد و تقوا را

که او در پردهٔ اسلام و دین، زنارها دارد

من و وادی شوق ناوک صید افکنی، کانجا

تذروران حرم را بر سر دیوارها دارد

اگر بادی وزد، چون شعله، بر من، عشق می لرزد

ازین معلوم می گردد که بر من کارها دارد

ز منع انده و تکلیف، خوشحالی در آزار است

زبان شکوه عرفی از چنین آزارها دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:40 PM

 

هوشم به نگاهی برد، جانانه چنین باید

یک جرعه خرابم کرد، پیمانه چنین باید

تا کرد بنا عشقت، افسانهٔ هجران را

در خواب فنا رفتم، افسانه چنین باید

از بس که غبار غم، از سینه بشد رُفته

تا زانوی دل گرد است، این خانه چنین باید

بیگانه به دور من، رخساره کند پنهان

رنجش نتوان کردن، بیگانه چنین باید

نادیده جمال او، مهرش ز دلم سر زد

ناکاشته می روید، این دانه چنین باید

می بینم و می جویم، می چینم و می ریزم

می خندم و می گریم، دیوانه چنین باید

در خون، جگرعرفی، می غلتد و می سوزد

در آتش خود رقصد، پروانه چنین باید

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:40 PM

 

کی دلم شاد از می ناب و نوای نی شود

آن که از غم شاد گردد، شاد ازین ها کی شود

هر که را سیماب غفلت ریخت آسایش به گوش

کی دلش را چشم باز از نعرهٔ یا حی شود

گر دو رهرو متفق گردند در راه خطر

کاروانی جمع گردد، چون دو منزل طی شود

زاهد بیهوده گو را مانع از هذیان مشو

گوش کن تا بر سر دستان روم و ری شود

آن که جوید سربلندی از مصیبت های عشق

مشت خاکی بر سرش ریزم که تاج کی شود

از نگاه گرم دشنامِ لبِ می گون او

نوش بر لب زهر گردد، زهر در دل می شود

زین که خواهد محو شد عرفی، ز دندان لب ببند

می شود محو این ترنم ها، ولی تا کی شود

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:40 PM

 

آن کس که مرا با دل غمناک بر آورد

نتواندم از بوتهٔ غم پاک بر آورد

آن نشأیِ شوخی که بر آورد گل از شاخ

چون لاله مرا با جگر چاک بر آورد

دود دلم از چشم بداندیش نهان است

با آن که سر از روزن افلاک بر آورد

ذاتش هم خود روست، از آن غیرت معشوق

در بر رخ نظارهٔ ادراک بر آورد

آن گنج که جوید ز ملایک دل عرفی

از عرش فرود آمد و از خاک بر آورد

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:40 PM

 

عاشقان گر به دل از دوست غباری دارند

گریه ای گَرد نشان در شب تاری دارند

آب حیوان ببر ای خضر که ارباب نیاز

چشم امید به فتراک سواری دارند

ره ارباب محبت به فنا نزدیک است

سوزنی در کف و در پا دو سه خاری دارند

جان و دل را به می فرحت آتش زده اند

باده در شیشه نماندست و خماری دارند

جان حقیر است مبر نام نثار، ای محرم

تو همین گو که احباب نثاری دارند

چه به طاعت طلبی برهمنان را، زاهد

تو ریا ورز که این طایفه کاری دارند

بندهٔ خلوتیان دل چاکم، کایشان

به شهیدان غمت لذت خواری دارند

هر که را می نگرم سوخته یا می سوزد

شمع و پروانه از این بزم کناری دارند

عرفی از صیدگه اهل نظر دور مرو

که گهی گوشهٔ چشمی به شکاری دارند

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:40 PM

 

کسی به دیدهٔ ناموس خار می آید

که پاسخ سخنش ناگوار می آید

زمانه اهل دلی نیستش، نمی دانم

که بوی دل ز کدامین دیار می آید

دلی به روشنی آفتاب خنده زند

که از زیارت شب های تار می آید

هزار جان گرامی به نرخ جو نخرند

به عالمی که در او دل به کار می آید

گر از لیاقت خود شیخ آگهی یابد

ز صدر صومعه تا پای دار می آید

گذشت مدت همخانگی جان، عرفی

ز غیر خانه تهی کن که یار می آید

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:40 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 70

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4335149
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث