به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

مرا چو شب هجر اضطراب بگدازد

قرار در دل و در دیده خواب بگدازد

برای شربت بیمار عشق او، رضوان

گل بهشت به عزم گلاب بگدازد

عطای او به گنه جلوه ها کند فردا

که رستگار ز ننگ ثواب بگدازد

دمی که شمع من آید ز انجمن بیرون

ز نور شعلهٔ حسن، آفتاب بگدازد

ز اضطراب هلاک ، نظاره کن، عرفی

که حیرت رخ ما ز اضطراب بگدازد

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:18 PM

 

هر چه بگزیدم از آن کیش برهمن به بود

هر که دیدم به در بتکده از من به بود

نالهٔ بلبلم آشفته به گلزار کشید

ور نه از طرف چمن، گوشهٔ گلخن به بود

بزم داود بهشتم، در یعقوب زدم

کز نوای شکرین ، تلخی شیون به بود

دوش در مجلس اصحاب نشستم، همه گوش

هر چه نشنیدم از آن، طعن برهمن به بود

عمر در عجب و ریا رفت، ندانستم، حیف

که مرا تیرگی از پاکی دامن به بود

گذر عشق روا بود درآتشکده هم

این قدر بود که در وادی ایمن به بود

عرفی انصاف دهم، آن چه که کردی همه عمر

گر همه طاعت حق بود ، نکردن به بود

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:18 PM

 

از دیده ام کدام نفس خون نمی رود

سیل هزار زهر به جیحون نمی رود

غیرت برم به شادی عالم که هییچ گاه

از خلوت وصال تو بیرون نمی رود

تمکین عشق بین که به این جذبهٔ طلب

صد گام رفت محمل و مجنون نمی رود

معراج غیرت است، سر کوهکن، ولی

باور مکن که ظلم به گلگون نمی رود

معمورهٔ دلی اگرت هست، بازگوی

کاین جا سخن به ملک فریدون نمی رود

خیزد به کوی عشق ز دیوار و در فغان

کای وای دیده ای کزو خون نمی رود

در سینهٔ من است که آغشته با الم

آهی که از غم تو به گردون نمی رود

عرفی تو خود مرنج ، که بیداد دشمنان

زین پیش می شد از دلت، اکنون نمی رود

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:18 PM

 

آن را که مراد حال باشد

کی رغبت قیل و قال باشد

آن جرعه که دُرد شکوه دارد

در ساغر من زلال باشد

از شغل غمی که گفتنی نیست

گویم به تو گر محال باشد

هر نفس که در بهشت بینم

در کارگه خیال باشد

نقشی که نظاره بر نتابد

می جویم و آن وصال باشد

چون کینه ز طبع دوستانت

مهر از دل او محال باشد

عمر تو که عید زندگانیست

آرایش ماه و سال باشد

گفتی گله کرده ای ز جورم

بهتان چنین ملال باشد

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:18 PM

 

نگرفتم از تو جامی، سرم این خمار دارد

به ره تو دیر مردم، دلم این غبار دارد

به بهانهٔ ترحم ، نکشی مرا ، وگرنه

سر خون گرفتهٔ من، به بدن چه کار دارد

دل تنگ عیش مارا، که شمارد از صبوران

که هزار زخم دندان، جگرش نگار دارد

سخنم از آن نباشد، بر اهل عیش روشن

که چو باد کوچهٔ غم، نفسم غبار دارد

ز متاع شهر سنت، بود آن گران تجمل

که ز عشوه جشم بندد، ز کرشمه عار دارد

نه شهید غمزهٔ او، دهد این نشانه، عرفی

که هزار شمع عشرت، ز سر مزار دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:18 PM

 

چون سنگ وفا به دست گیرد

بس شیشهٔ دل شکست گیرد

بد مست شدم ، مگو که واعظ

آهنگ ترانه پست گیرد

از محتسب آمد این که در خلد

مستم ز می الست گیرد

ما را چه زیان که بهر خود شیخ

آن نامه که نیست هست گیرد

می داغ شود دمی که عرفی

پیمانهٔ خود به دست گیرد

ادامه مطلب
دوشنبه 16 مرداد 1396  - 2:18 PM

 

آنم که تلخی ام ز غم افزون نوشته اند

راز دلم به سینهٔ مجنون نوشته اند

چون گم شود جنون، که مسیحا دمان حسن

حرز کرشمه بر لب افسون نوشته اند

نرخ خرابی دو جهان می کند از آن

تاریخ های ناز تو بیرون نوشته اند

بر لوح زار نام شهیدان خیال تو

لذت شناس زخم شبیخون نوشته اند

آنم که ذوق دردشناسان غم، مرا

سرجوش لذت غم مجنون نوشته اند

عرفی علاج تلخ دهانان هوشمند

بر نوش خندهٔ لب می گون نوشته اند

ادامه مطلب
یک شنبه 15 مرداد 1396  - 12:57 PM

 

گر دل اهل حقیقت در راز افشاند

زاهد از دامن دل گرد مجاز افشاند

همت این است که با این همه امید، دلم

آستین بر اثر عجز ونیاز افشاند

عرق شبنم خلد است هر آن قطرهٔ خوی

که سمند تو نگاه تک و تاز افشاند

چه عجب کز دل محمود فروریزد خون

گر صبا سلسلهٔ زلف ایاز افشاند

گر نه اظهار شفق می کند از کشتن صید

خون مرغان ز چه در چنگل باز افشاند

جای رحم است به عرفی، که بسی بی اثر است

اشک گرمی که به شبهای دراز افشاند

ادامه مطلب
یک شنبه 15 مرداد 1396  - 12:57 PM

 

آن چنان زآتش بیداد مرا می سوزد

که ستم می گزد انگشت و بلا می سوزد

آن چنان آتش رنجوری و بیماری من

شعله زن گشت که امید شفا می سوزد

نا امیدی ز توام کرد به محراب نماز

که ز تاثیر دم گرم، دعا می سوزد

اثر شعلهٔ بام دل من بین که همای

گر بر او سایه کند، بال هما می سوزد

که دماغ تو معطر کند از بوی صفا

بزم زاهد که در او عود ریا می سوزد

رو به هر سو که کنم جلوه کند شاهد حسن

آن گلیمیست که از شوق بقا می سوزد

آتش شوق ، محیط دل من گشته، ولی

هر سر مو شده داغی و مرا می سوزد

ادامه مطلب
یک شنبه 15 مرداد 1396  - 12:57 PM

 

با محبت گهر عجز و نیاز افشاند

حسن مغرور برد، دامن ناز افشاند

گرد غم کور کند دیدهٔ جانم هر گاه

دامن عشوهٔ امیدگُداز افشاند

مفشانید به دامان دلم گرد مراد

که بر او طعنه زند، همت و ناز افشاند

آن چه در انجمن اهل صفا جلوه کند

دست هر ذره بر او گوهر راز افشاند

شاهد حسن از آن خون شهیدان طلبد

کان گلابیست که در دامن ناز افشاند

عشق سوزندهٔ جاه است که هرگزمحمود

نتوانست که دامان ایاز افشاند

اثر نیش دهد در دل ریشم ، عرفی

مطرب آن نغمهٔ تر کز لب ساز افشاند

ادامه مطلب
یک شنبه 15 مرداد 1396  - 12:57 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 70

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4346323
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث