به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

خرد دارالشفای جهل، محنت خانه می سازد

خراب مستی ام، کاین هر دو را ویرانه می سازد

چنان شایستهٔ عشقم که بعد از سوختن ، گردون

ز خاکم بلبل ، از خاکسترم پروانه می سازد

دو روزی یاریت گشتم، مذاقم بی حلاوت شد

مرا جام شراب و گریهٔ مستانه می سازد

چو تن ها گردم از عم های او صد همنشین دارم

میان بی غمان تنهاییم ام دیوانه می سازد

چو در بیت الحرام آیی، مکن بیعت به او عرفی

که او در کعبهٔ اسلام ، ره بت خانه می سازد

ادامه مطلب
یک شنبه 15 مرداد 1396  - 12:57 PM

 

حدیث عشق جان فرسا بگویید

به دزدان اینسخن اما بگویید

متاع من نمی ارزد به تاراج

حکایت با من از یغما بگویید

به طور ما نگنجد منع دیدار

ولی این راز با موسی بگویید

قیامت را ز پی بستیم و رفتیم

دگر افسانهٔ فردا بگویید

چه باشد جان فسان این حکایت

به دست و آستین ما بگویید

چو ناحق کشتگان او شمارند

به حق زخم او، کز ما بگویید

نشانی از دل عرفی بیاور

دگر غم را جهان بنما بگویید

ادامه مطلب
یک شنبه 15 مرداد 1396  - 12:57 PM

 

طریق دلبری تو مگر پری داند

که آدمی نه بدین شیوهٔ دلبری داند

کسی که هر بن مژگان به صد کرشمه سپرد

سزد که هرسر موییش دلبری داند

ز جان طمع ببرد، یا به دل غمش بیند

کسی که عادت آن ترک لشکری داند

ادب ز چشمهٔ لب تشنگی دهد آبم

کدام خضر بدین چشمه رهبری داند

حذر از آن که بد و نیک آهوان حرم

ز فربهی نگرد، یا ز لاغری داند

کسی که این همه حسنش دهند، بی آن نیست

که شمه ای ز حساب ستمگری داند

ز پا در افتد و بر خاستن محال بود

کسی که رهروی عشق سر سری داند

به زر چگونه توان لعل آفتاب خرید

گرفتم آن که کسی کیمیاگری داند

بر آن تتبع حافظ رواست ، چون عرفی

که دل بکاود و درد سخنوری داند

ادامه مطلب
یک شنبه 15 مرداد 1396  - 12:57 PM

هر که را نشأ غیرت به سلامت باید

در مصاف غم دل تاب اقامت باید

همت اندوده شدن باید ، اگر مرد غمی

نه دعای غم و نفرین سلامت باید

جگر تشنه و فرسودگی پای کجاست

گر کنی طی ره عشق علامت باید

تا نظر باز کنی جلوه کند دوست، ولی

تا تو بیدار شوی صور قیامت باید

ادامه مطلب
یک شنبه 15 مرداد 1396  - 12:57 PM

 

عاقلان آدابت آموزند و رسوایت کنند

دامن جمعی به دست آور که شیدایت کنند

ناگهان عشقت کدازند، از حجاب ناکسی

پرده بگشا تا ز نادانی تمنایت کنند

باغ گل پژمرده کردی، رو ز کس در هم مکش

من هم از غیرت گذشتم، گو تماشایت کنند

پس به کویی جلوه کن، بر مستحقان، زینهاد

تا دعایی بهر حسن عالم آرایت کنند

عرفی ار مانی قدم در وادی اهل وجود

صد بیابا ن خار خذلان تحفهٔ پایت کنند

ادامه مطلب
یک شنبه 15 مرداد 1396  - 12:57 PM

 

خضر اگر بر لب کس منت آبی دارد

بگذر از چشمهٔ حیوان که سرابی دارد

التفاتش به لب تشنهٔ ما نیست، دریغ

هر که جام سخنی، زهر عتابی دارد

همه عاشق نکند دست به زلف تو دراز

هر جنون شوری و هر سلسله تابی دارد

لن ترانی شنود مهتر ما، بی ارنی

این حدیث است که هر وقت جوابی دارد

برگ گل را ندهد زحمت دیبا و حریر

او که چون حیرت دیدار ، نقابی دارد

آسمان گر به جدل پای در آرد به رکاب

رخش ما نیز عنانی و رکابی دارد

نظم عرفی ، تر و تازه است؛ چه عالی ، چه وسط

خار و گل هر چه دهد، حسن شبابی دارد

ادامه مطلب
یک شنبه 15 مرداد 1396  - 12:57 PM

 

هر زمان در فتنه خوش نامهربانی می شود

این همه غوغا برای نیم جانی می شود

عشق باغ دل نشین دارد، که مرغ دل در او

گر نشیند بر گیاهی ، آشیانی می شود

هر که بنشیند به طرف خوان گردش های دهر

گر ستاند یک نواله، میزبانی می شود

کیمیاگر نشأیی دارد که داروی مسیح

گر به دستش اوفتد، درد گرانی می شود

در رهت غم گر پدید آید به تسلیمش سپار

گر به دست چاره بسپاری جهانی می شود

گر به مستی هرزه قانونی فروچیند کسی

در میان مردم عالم زبانی می شود

جان فدای همت عرفی که چون جولان کند

گر زمین گیرد عنانش، آسمانی می شود

ادامه مطلب
یک شنبه 15 مرداد 1396  - 12:57 PM

 

هر چند دست و پا زدم آشفته تر شدم

ساگن شدم ، میانهٔ دریا کنار شد

جز با گریستن مژهٔ در جهان نبود

آن همه ز حرص دیدهٔ من ناگوار شد

عرفی بسی ملاف که بر چرخ تاختم

مردی کنون بتاز که بختت سوار شد

ادامه مطلب
یک شنبه 15 مرداد 1396  - 12:57 PM

 

صد غم دمی بزاید، کانرا سبب نباشد

ز ابنای آفرینش، غم را سبب نباشد

خوش عالمی که در وی، کس کام دوست نبود

در کام دوست نبود، پیک طلب نباشد

از عادت ظریفان، زنهار پر حذر باش

کاندر نهاد ایشان، ذوق ادب نباشد

در ملک عشق کان را، بر شب بنا نهادند

آغاز روز نبود، انجام شب نباشد

گو سلسبیل و رضوان، می باش و می دهنده

در مجلس شرابی، کان نوش لب نباشد

روزی به قتل عرفی، گر پرسدت فضولی

گو دوستدار من بود، تا بی سبب نباشد

ادامه مطلب
یک شنبه 15 مرداد 1396  - 12:57 PM

 

آنان که غمت مایهٔ افسانه نسازند

با همدمی محرم و بیگانه نسازند

افسانه مخوانید که مستان خرد سوز

با مصلحت مردم فرزانه نسازند

زنار نمودم به همه صومعه داران

تا دام رهم سبحهٔ صد دانه نسازند

تا حشر سراسیمه به هرکوچه درآید

گر خاک مرا خشت حرم خانه نسازند

آتش به دو عالم زده از ناز و مرا غم

کز حسن تو بازیچه به افسانه نسازند

این سیل که بینم نمی از طبع تو عرفی

ظلمست که از خاک تو پیمانه نسازند

ادامه مطلب
یک شنبه 15 مرداد 1396  - 12:57 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 70

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4337194
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث