به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

خونم بتی ریخت کش داده بی چون

مژگان خون ریز در ریزش خون

بی باده دیدی چشمان سرمست

بی می شنیدی لبهای میگون

در عهد زلفش یک جمع شیدا

در دور چشمش یک شهر مفتون

چشم و لب او هر سو گرفته‌ست

شهری به نیرنگ، خلقی به افسون

خوبان نشینند در خانه از شرم

هر گه که آید از خانه بیرون

دل برده از من سروی که دارد

بالای دلکش، رفتار موزون

خون از دل من هر شب روان است

تا طره‌اش داشت قصد شبیخون

هر لحظه گردد در ملک خوبی

حسن تو بی‌حد، عشق من افزون

کاری که او کرد با من فروغی

هرگز نکرده‌ست لیلی به مجنون

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:22 PM

 

ثواب من همه شد عین رو سیاهی من

که خواجه در غضب آمد ز بی گناهی من

فغان که دور فتادم ز کوی ماهوشی

که در گدایی او بود پادشاهی من

به جرم بی‌گنهی کشتی‌ام خوشا روزی

که غمزهٔ تو درآید به عذرخواهی من

توان شناخت که من دردمند عشق توام

نه اشک سرخ و رخ زرد و رنگ کاهی من

ز کشتگان غمت چون گواه می‌طلبند

گواه من نبود غیر بی‌گواهی من

به غیر تیغ پناهم نماند و می‌پرسم

که رحم در دلت آید ز بی‌پناهی من

سحر به کشتنم از در درآمدی سرمست

مگو نداشت اثر آه صبحگاهی من

نریخت تا به زمین خون پاک بازان را

به خون دلیر نشد دلبر سپاهی من

سزد فروغی اگر کج کلاه من گوید

که فتنه راست شد از فر کج کلاهی من

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:22 PM

 

لبش را هر چه بوسیدم، فزون‌تر شد هوای من

ندارد انتهایی خواهش بی منتهای من

چرا بالاتر از واعظ نباشم بر لب کوثر

که در می‌خانه دایم صدر مجلس بود جای من

خطای بنده باید تا عطای خواجه بنماید

نمایان شد عطای او ز طومار خطای من

شبی کز شور مستی گریهٔ مستانه سر کردم

سحر از در درآمد شاهد شیرین ادای من

سکندروار در ظلمت بسی لب تشنه گردیدم

که جام باده شد سرچشمهٔ آب بقای من

به صد تعجیل بستان از کفش پیمانهٔ می را

که در پیمان خود سست است یار بی‌وفای من

به میدان محبت خون بهایش از که بستانم

که پامال سواران شد دل بی‌دست و پای من

دوای عاشق دلخسته را معشوق می‌داند

کسی تا درد نشناسد نمی‌داند دوای من

خدا را زاهدا بر چین بساط خودنمایی را

که خود رایی ندارد ره به بازار خدای من

ز خود بیگانه شو گر با تو خواهی آشنا گردد

که من از خود شدم بیگانه تا شد آشنای من

رساند آخر به دست من سر زلف رسایش را

چه منت‌ها که دارد بر سرم بخت رسای من

سزد گر تیغ ابرویش گشاید کشور دلها

که هم شکل است با تیغ شه کشورگشای من

ابوالفتح مظفر ناصرالدین شاه دین پرور

که اعدایش به خون خفتند از تیر دعای من

فروغی مستی من کم نشد از دولت ساقی

که بر عمرش بیفزاید خدای من برای من

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:22 PM

 

تنگ شد از غم دل جای به من

یک دل و این همه غم وای به من

قتلم امروز نشد تا چه کند

حسرت وعده فردای به من

نقد جان دادم و یک بوسه نداد

آب لب لعل شکرخای به من

در محبت چه تطاول که نکرد

آن سر زلف چلیپای به من

نیست روزی که بلایی نرسد

زان قد و قامت و بالای به من

نفسی نیست که آتش نزند

شعلهٔ عشق سراپای به من

در گذرگاه وی از کثرت خلق

بسته شد راه تماشای به من

در غم عشق فروغی نرسید

شادی از گلشن صحرای به من

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:22 PM

 

گفتم که چیست راهزن عقل و دین من

گفتا که چین زلف و خط عنبرین من

گفتم که الامان ز دم آتشین من

گفتا که الحذر ز دل آهنین من

گفتم که طرف دامن دولت به دست کیست

گفتا به دست آن که گرفت آستین من

گفتم که امتحان سعادت به کام کیست

گفتا که کام آن که ببوسد زمین من

گفتم که بخت نیک بگو هم قرین کیست

گفتا قرین آن که شود هم نشین من

گفتم که بهر چاک گریبان صبح چیست

گفتا ز رشک تابش صبح جبین من

گفتم که از چه خواجه انجم شد آفتاب

گفتا ز بندگی رخ نازنین من

گفتم که ساحری ز که آموخت سامری

گفتا ز چشم کافر سحر آفرین من

گفتم کجاست مسکن دلهای بی قرار

گفتا که جعد خم به خم چین به چین من

گفتم هوای چشمهٔ کوثر به سر مراست

گفتا که شرمی از لب پر انگبین من

گفتم کدام دل به غمت خرمی نخواست

گفتا دل فروغی اندوهگین من

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:22 PM

 

وقت مرگ آمد ز رحمت بر سر بالین من

تلخ شد کام حسود از مردن شیرین من

او پی جور و جفا، من بر سر مهر و وفا

من به فکر مهر او، او در خیال کین من

دلبری رسم وی و عاشق کشی قانون وی

عاشقی کیش من و حسرت کشی آیین من

کاش آن دیر آشنا با خنجر آید بر سرم

تا مگر از دل برآید حسرت دیرین من

تنگ شکر تلخ کام از خندهٔ شیرین او

گلبن تر سرخ روی از گریهٔ رنگین من

چون ز صحن گلستان گلهای رنگین می‌دهد

تازه می‌گردد جراحات دل خونین من

دوش بوسیدم لب نوشین آن مه را به خواب

خواب شیرین چیست تعبیر شب دوشین من

گفتم از نیش جدایی جان من بر لب رسید

گفت سهل است ار شبی بوسی لب نوشین من

گفتم آهنگ جنون دارد دلم، خندید و گفت

بایدش زنجیر کرد از طرهٔ مشکین من

گر فروغی دیدن خوبان نبودی در نظر

هیچ عالم را ندیدی چشم عالم بین من

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:22 PM

 

به خون تپیده ز بازوی قاتلی تن من

که منتی است ز شمشیر او به گردن من

فرشته سینه سپر می‌کند چو از سر ناز

سوار می‌گذرد ترک ناوک‌افکن من

اگر تجلی آن ماه سبز خط این است

بهل که برق بسوزد تمام خرمن من

سؤال کردم ازو فتنه در حقیقت چیست

جواب داد که رمزی ز چشم پر فن من

چگونه پای توانم کشید از آن سر کوی

کنون که دست محبت گرفته دامن من

چنان ز دوست ملولم که گر حدیث کنم

هزار ناله برآید ز قلب دشمن من

اثر در آن دل سنگین نمی‌کند چه کنم

وگرنه رخنه به فولاد کرده شیون من

سواد زلف و بیاض رخ تو روشن کرد

حکایت شب تاریک و روز روشن من

نصیب من ز تو هر روز تیر دلدوز است

فغان اگر نرسد روزی معین من

به شاخسار خود ای گل مرا نشیمن ده

که مرغ سدره خورد حسرت نشیمن من

فروغی از رخ آن مه نظر نمی‌بندم

اگر سپهر ببندد کمر به کشتن من

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:22 PM

 

با رقیب آمدی به محفل من

برق غیرت زدی به حاصل من

جان به آسانی از غمت دادم

وز تو آسان نگشت مشکل من

جانم از تن سفر نمی‌کردی

گر نمی‌رفتی از مقابل من

کینم انداختند در دل تو

مهرت آمیخت در دل من

تشنهٔ آب زندگی بودم

خاک می‌خانه گشت منزل من

شوق زخم دگر به جان دارد

دل مجروح نیم بسمل من

خنجری زد به سینه‌ام قاتل

که فزون ساخت حسرت دل من

قابل تیغ او شدم آخر

کار خود کرد بخت مقبل من

می‌دهد جان فروغی از سر شوق

هر که بیند جمال قاتل من

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:22 PM

 

نرگس بیمار تو گشته پرستار من

تا چه کند این طبیب با دل بیمار من

خفتهٔ بیدار گیر گر چه ندیدی ببین

چشم پر از خواب خویش دیدهٔ بیدار من

رسم تو عاشق کشی شیوهٔ من عاشقی

تیغ زدن شغل تو، کشته شدن کار من

با همه تیر بلا کامده بر دل مرا

از مژه‌ات بر نگشت بخت نگون سار من

آب رخ گل به ریخت لالهٔ رخسار تو

خرمن بلبل بسوخت زمزمهٔ زار من

ناله برآمد ز کوه از اثر زاریم

تا تو کمر بسته‌ای از پی آزار من

رفتم و از دل نرفت حسرت خاک درت

مردم و آسان نساخت عشق تو دشوار من

تا خم زلف تو را دام دلم کرده‌اند

میل خلاصی نکرد مرغ گرفتار من

تا بت و زنار من چهره و گیسوی توست

قبله حسد می‌برد از بت و زنار من

هر چه لبم بوسه زد گندم خال تو را

یک جو کمتر نشد خواهش بسیار من

گر دو جهان می‌شود از کرم می‌فروش

مست نخواهد شدن خاطر هشیار من

تا سخنی گفته‌ام زان لب شیرین سخن

خسرو ایران نمود گوش به گفتار من

ناصردین شاه راد، بارگه عدل و داد

کز گهرش برده اب نظم گهر بار من

تا که فروغی شنید شعر مرا شهریار

شهره هر شهر شد دفتر اشعار من

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:22 PM

 

دانی که چیست رشتهٔ عمر دراز من

مشکین کمند خسرو مسکین نواز من

گفتم دلیل راه مجانین عشق چیست

گفتا که تار طره زنجیر ساز من

گفتم که نور چشمهٔ خورشید از کجاست

گفت از طلوع طلعت عاشق گداز من

تا جان میانه من و جانانه حایل است

کی پی برد به سر حقیقت مجاز من

تا از هوای نفس گذشتم به راه عشق

برخاست از میانه نشیب و فراز من

تا در خیال حورم و اندیشهٔ قصور

جز مایهٔ قصور نگردد نماز من

کردم به راه عشق دمی ترک دین و دل

کآمد به صد کرشمه پی ترک تاز من

پیداست ناز و غمزهٔ پنهان آن پری

از پرده برگفتن عجز و نیاز من

تا شد فروغی آن رخ رخشنده آشکار

نتوان نهفت در پس صد پرده راز من

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:22 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 55

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4670510
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث