به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

خواست تا زلف پریشان تو بی‌سامانیم

جمع شد از هر طرف اسباب سرگردانیم

بس که مشتاقم به دیدار تو از نیرنگ عشق

نامه می‌کردم گر از روی وفا می‌خوانیم

غیر غم حاصل ندیدم ز آشنایی‌های تو

وین غم دیگر که از بیگانگان می‌دانیم

من که شیر بیشه را صیدم گهی دشوار بود

سخت برد آهوی چشمت دل به صد آسانیم

حیرتم هر دم فزون تر می‌شود در عاشقی

تا رخ خوب تو شد سرمایهٔ حیرانیم

تا ز خنجر تنگنای سینه‌ام بشکافتی

صد در رحمت گشودی بر دل زندانیم

تا دل از چاه زنخدان تو در زندان فتاد

مو به موی آگه ز خاک یوسف کنعانیم

ناله‌ام گر بشنود صیاد در کنج قفس

فرق نتواند نمود از طایر بستانیم

راز من از پرده آخر شد فروغی آشکار

تا سرو کاری است با آن غمزهٔ پنهانیم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:16 PM

 

توان شناخت ز خونی که ریخت بر رویم

که صید زخمی آن ترک سخت بازویم

امید طلعت او می‌برد به هر جایم

هوای طرهٔ او می‌کشد به هر سویم

به هر چه می‌نگرم جلوهٔ تو می‌بینم

به هر که میگذارم قصهٔ تو می‌گویم

مجو خلاف رضای مرا که در همه عمر

به جز مراد تو هیچ از خدا نمی‌جویم

اگر چه نام برآورده‌ام به لاقیدی

ولی مقید آن حلقه‌های گیسویم

به حلقه‌ای که سر زلف او دست افتد

مسلم است که مشک ختا نمی‌بویم

اگر وصال میسر شود، مگر نشود

به جای پا ز پی او به فرق می‌پویم

ملک به دیده کشد خاک من پس از مردن

اگر قبول کند خاک آن سر کویم

مرا که شیر نکردی شکار در میدان

کنون اسیر غزالان عنبرین مویم

ز مهر دوست فروغی چگونه شویم دست

مگر که دست به خون آب دیدگان شویم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:16 PM

 

از دادن جان خدمت جانانه رسیدیم

در عشق نظر کن که چه دادیم و چه دیدیم

زان پستهٔ خندان چه شکرها که نخوردیم

زان سرو خرامان چه ثمرها که نچیدیم

هر عقده که آن زلف دوتا داشت گشودیم

هر عشوه که آن چشم سیه کرد، خریدیم

هر باده که سیمین کف او داد، گرفتیم

هر نکته که شیرین لب او گفت شنیدیم

از خدمت جانانه، کمر بسته ستادیم

در ساحت می‌خانه، سراسیمه دویدیم

یک دم بر آن شاهد می‌خواره نشستیم

یک عمر به خون دل صد پاره تپیدیم

در عهد بتان آن چه وفا بود نمودیم

در عالم عشق آن چه بلا بود کشیدیم

زلف سیهش گفت که ما شام مرادیم

روی چو مهش گفت که ما صبح امیدیم

هر لحظه به زخمم نمکی ریخت دهانش

زین کان ملاحت چه نمکها که چشیدیم

صدبار زخم دل ما زد نمک، اما

یک بار لبان نمکینش نمکیدیم

خیاط وفا در ره آن سرو قباپوش

هر جامه که بر قامت ما دوخت دریدیم

آخر سر ما را به مکافات بریدند

در نامهٔ او بس که سر خامه بریدیم

چندان که در آفاق دویدیم فروغی

الا کرم شه نه شنیدیم و نه دیدیم

فخر همه شاهان عجم ناصردین شاه

کز بار خدا شادی جانش طلبیدیم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:16 PM

 

تا از دو چشم مستت بیمار و دردمندیم

هم ایمن از بلاییم، هم فارغ از گزندیم

گفتی برو ز کویم تا پای رفتنت هست

زین جا کجا توان رفت زیرا که پای‌بندیم

از طاق ابروانت وز تار گیسوانت

هم خسته کمانیم، هم بسته کمندیم

در دعوی محبت هم خوار و هم عزیزم

در عالم مودت هم پست و هم بلندیم

او جز ملامت ما بر خود نمی‌پذیرد

ما جز سلامت او بر خود نمی‌پسندیم

در عین تیرباران چشم از تو برنسبتم

در وقت دادن جان دل از تو برنکندیم

وقتی نشد که بی دوست بر حال خود نگریم

روزی نشد که در عشق بر کار خود نخندیم

گو از کمان مزن تیر کز دل به خون تپیدیم

گو از میان مکش تیغ کز کف سپر فکندیم

با قهر و لطف معشوق در عاشقی فروغی

هم چشمه‌سار زهریم، هم کاروان قندیم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:16 PM

 

تا بدان طرهٔ طرار گرفتار شدیم

داخل حلقه نشینان شب تار شدیم

تا پراکنده آن زلف پریشان گشتیم

هم دل آزردهٔ آن چشم دل آزار شدیم

تا ره شانه بدان زلف دل آویز افتاد

مو به مو با خبر از حال دل زار شدیم

سر به سر جمع شد اسباب پریشانی ما

تا سراسیمهٔ آن طرهٔ طرار شدیم

آن قدر خون دل از دیده به دامان کردیم

که خجالت زده دیده خون بار شدیم

هیچ از آن کعبه مقصود نجستیم نشان

هر چه در راه طلب قافله سالار شدیم

غیر ما در حرم دوست کسی راه نداشت

تا چه کردیم که محروم ز دیدار شدیم

دو جهان سود ز بازار محبت بردیم

به همین مایه که نادیده خریدار شدیم

سر تسلیم نهادیم به زانوی رضا

که به تفسیر قضا فاعل مختار شدیم

به چه رو باده ننوشیم که با پیر مغان

مه در روز ازل بر سر اقرار شدیم

دل بدان مهر فروزنده فروغی دادیم

ما هم از پرتو آن مشرق انوار شدیم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:16 PM

 

تا لب می‌پرست او داد شراب مستیم

مفتی شهر می‌خورد حسرت می پرستیم

کاش به کوی نیستی خاک شوم که آن پری

چهره نشان نمی‌دهد تا به حجاب هستیم

دست امیدم ار شبی بر سر زلف او رسد

طعنه بر آسمان زند فر دراز دستیم

زندهٔ جاودانیم تا حرکات عشق شد

آلت زندگانیم، علت تندرستیم

بر سر هر گذار او خاک شدم فروغیا

تا فلک بلند سر خاک شود ز پستیم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:16 PM

 

آخر از کعبه مقیم در خمار شدیم

به یکی رطل‌گران سخت سبک سار شدیم

عالم بی خبری طرفه بهشتی بوده‌ست

حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم

دست غیبت ار بدرد پردهٔ ما را نه عجب

که چرا باخبر از پردهٔ اسرار شدیم

بلعجب نیست اگر شعبده‌بازیم همه

که به صد شعبده زین پرده پدیدار شدیم

مستی من به نظر هیچ نیامد ما را

تا خراب از نظر مردم هشیار شدیم

جذبهٔ عشق کشانید به کیشی ما را

که ز هفتاد و دو ملت همه بیزار شدیم

بندهٔ واهمه بودیم پس از مردن هم

خواجه پنداشت که آسوده ز پندار شدیم

کار شد تنگ چنان بر دل بیچارهٔ ما

کز پی چاره بر غیر به ناچار شدیم

تا از آن طرف بناگوش چراغ افروزیم

چه سحرها که بدین واسطه بیدار شدیم

لعل و زلفش سر دل جویی ما هیچ نداشت

وه که بی‌بهره هم از مهره هم از مار شدیم

نقد جان بر سر سودای جنون باخته‌ایم

ایمن از وسوسهٔ عقل زیان کار شدیم

پا کشیدیم فروغی ز در مسجد و دیر

فارغ از کشمش سبحه و زنار شدیم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:16 PM

 

ما دل خود را به دست شوق شکستیم

هر شکنش را به تار زلف تو بستیم

تا ننشیند به خاطر تو غباری

از سر جان خاستیم و با تو نشستیم

از پی پیوند حلقهٔ سر زلفت

رشتهٔ الفت ز هر چه بود گسستیم

از سر ما پا مکش که با تو به یاری

بر سر مهر نخست و عهد الستیم

پیک صباگر پیامی از تو بیارد

ما همه سرگشتگان باد به دستیم

بر سر زلفت به هیچ حیلتی آخر

دست نجستیم و از کمند نجستیم

گر بکشند از گناه عشق تو ما را

باز نگردیم از این طریق که هستیم

گر ز تو بویی نسیم صبح نیارد

هوش نیاییم از این شراب که مستیم

بندهٔ عشقیم و محو دوست فروغی

ذرهٔ پاکیم و آفتاب پرستیم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:16 PM

 

بخت سیه به کین من، چشم سیاه یار هم

حادثه در کمین من، فتنهٔ روزگار هم

از مژه ترک مست من صف زده بر شکست من

کار بشد ز دست من، چارهٔ نظم کار هم

ساقی از این مقام شد، صبح نشاط شام شد

خواب خوشم حرام شد، بادهٔ خوش‌گوار هم

تار طرب گسسته شد، پای طلب شکسته شد

راه امید بسته شد، چشم امیدوار هم

طایر تیر خورده‌ام، ره به چمن نبرده‌ام

فصل خزان فسرده‌ام، موسم نوبهار هم

زهر ستم چشیده‌ام، بار الم کشیده‌ام

رنج فراق دیده‌ام، محنت انتظار هم

ای زده راه دین من، شاهد دل نشین من

چشم تو در کمین من، غمزهٔ جان شکار هم

شاد ز تو روان من، زنده به بوت جان من

ذکر تو بر زبان من، مخفی و آشکار هم

ای بت دل پسند من، هر سرت موت بند من

کاکل تو کمند من، طرهٔ تاب دار هم

لعل تو برق خرمنم زلف تو طوق گردنم

وه که به فکر کشتنم، مهره فتاده، مار هم

دوش فروغی از مهی یافته جانم آگهی

کز پی او به هر رهی دل بشد و قرار هم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:16 PM

 

تا خبردار ز سر لب جانان شده‌ایم

خبر این است که تا به قدم جان شده‌ایم

تا به یاد لب او جام لبالب زده‌ایم

واقف از خاصیت چشمهٔ حیوان شده‌ایم

جام‌جم گر طلبی مجلس ما را دریاب

کز گدایی در میکده سلطان شده‌ایم

همه اسباب پریشانی ما جمع آمد

تا ز مجموعه آن زلف پریشان شده‌ایم

زلف کافر به رخش راهنمون شد ما را

از ره کفر به سر منزل ایمان شده‌ایم

با سر زلف شکن در شکنش عهد مبند

که بدین واسطه ما بی سر و سامان شده‌ایم

سبحه در دست و دعا بر لب و سجاده به دوش

پی تزویر و ریا تازه مسلمان شده‌ایم

نفس ازین بیش توانایی تقصیر نداشت

عقل پنداشت که از کرده پشیمان شده‌ایم

همه از حیرت ما واله و حیرت زده‌اند

بس که در صورت زیبای تو حیران شده‌ایم

تو همان چشمهٔ خورشیدی و ما خفاشیم

که ز پیدایی انوار تو پنهان شده‌ایم

داغ و دردت ز ازل تا به فروغی دادند

فارغ از مرهم و آسوده ز درمان شده‌ایم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:16 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 55

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4314172
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث