به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دامن خمیه سفر از در دوست می‌کنم

خون جگر بدیده‌ام پارهٔ دل به دامنم

هیچ کس از معاشران هم سفرم نمی‌شود

ترسم از این مسافرت جان به در آید از تنم

هر قدمی که می‌روم پای به سنگ می‌خورد

هر نفسی که می‌کشم شعله به دشت می‌زنم

غیر الم در این قدم هیچ نشد مشخصم

غیر خطر در این سفر هیچ نشد معینم

روز وداع من کسی تنگ دلی نمی‌کند

بس که به دوستی او با همه شهر دشمنم

من که ز آستان او جای دگر نرفته‌ام

رو به کدام در کنم، بار کجا بیفکنم

از سر من هوای او هیچ به در نمی‌رود

گر ز در سرای او بخت کشد به گلشنم

خوشهٔ اشتیاق من سنگ فراق بشکند

عهد که بسته‌ام به او یک سر موی نشکنم

قمری باغ او منم تا بشناسیم ببین

داغ جفا به سینه‌ام، طوق وفا به گردنم

مرغ هوا گرفته‌ام از سر سدره رفته‌ام

تا به کدام شاخه‌ای باز شود نشیمنم

از سر کوی آشنا برده فلک به غربتم

همت شه مگر کشد باز به سوی مسکنم

گوهر تاج خسروی، ناصردین شه قوی

آن که ز خاک مقدمش صاحب چشم روشنم

در همه جا فروغیا رفت فروغ شعر من

چشم و چراغ شاعران در همه مجلسی منم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:16 PM

 

من از کمال شوق ندانم که این تویی

تو از غرور حسن ندانی که این منم

گر برکنند دیده‌ام از ناخن عتاب

گر دیده از شمایل خوب تو برکنم

بگذشتم از بهشت برین آستین فشان

تا خاک آستان تو کردند مسکنم

مشنو ز من به غیر نواهای سوزناک

زیرا که دست پرور مرغان گلشنم

آن قمری حدیقهٔ عشقم که کرده بخت

زلف بلند سروقدان طوق گردنم

شاهین تیر زپنجهٔ دشت محبتم

زان شد فراز ساعد شاهان نشیمنم

تا خار عشق گوشهٔ دامان من گرفت

گلهای اشک ریخت به گل‌زار دامنم

تا سر نهاده‌ام به ارادت به پای دوست

آمادهٔ ملامت یک شهر دشمنم

بیرون چگونه می‌رود از کین مهوشان

مهری که همچو روح فرورفته در تنم

تا چشم من فتاد فروغی به روی او

خورشید برده روشنی از چشم روشنم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:16 PM

 

حق ز رخت کرده ظهور ای صنم

این چه ظهور است و چه نور ای صنم

قامت تو شور قیامت نمود

این چه قیام است و چه شور ای صنم

هیچ نمازی نپذیرد قبول

تا تو نباشی به حضور ای صنم

با رخ تو خواهش حور و قصور

محض گناه است و قصور ای صنم

با غم تو خاطر عشاق را

عین نشاط است و سرور ای صنم

با تو دلم را سر آمیزش است

وز همه در غین نفور ای صنم

پرده برانداز که اهل قصور

دیده بپوشند ز حور ای صنم

مردم هشیار همه گرم عجز

چشم و سرمست غرور ای صنم

صبر محال است ز رویت که نیست

خس به سر شعله صبور ای صنم

تا شب هجران تو را دیده‌ام

فارغم از روز نشور ای صنم

زنده به بوی تو شوم روز حشر

نی ز دم نغمهٔ صور ای صنم

ما همه موسی بیابان عشق

نخل قدت نخلهٔ طور ای صنم

ماه فروغی نشدی تا نکرد

بندگی صدر صدور ای صنم

حضرت نصرالله کز رای او

روی تو شد چشمهٔ نور ای صنم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:16 PM

 

شب فراق تو گر ناله را اشاره کنم

چه رخنه‌ها که در ارکان سنگ خاره کنم

نه طاقتی که ز نظاره‌ات بپوشم چشم

نه قدرتی که به رخساره‌ات نظاره کنم

نه پای آن که به سوی تو ره بپیمایم

نه دست آن که ز خوی تو جامه پاره کنم

به کیش زمرهٔ عشاق دوزخی باشم

به بوی سدره ز کوی تو گر کناره کنم

شبی بر غم فلک روی خویشتن بنما

که زهره را بدرم، ماه را دو پاره کنم

چو بی تو آه شرر بار برکشم از دل

علاج خرمن گردون به یک شراره کنم

خوشم به کشمکش خون خویش روز جزا

که سیر روی زین رهگذر دوباره کنم

گره فتد به سر زلفت از پریشانی

گر اشتیاقی ترا مو به مو شماره کنم

به غیر دادن جان چاره‌ای نخواهم جست

اگر به درد تو چندین هزار چاره کنم

ز سر گنبد مینا نمی‌شوم آگاه

مگر که خدمت رند شراب خواره کنم

فروغی از غم آن ماه خرگهی تا چند

کنار خویشتن از اشک پر ستاره کنم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:16 PM

 

گر دست دهد دامن آن سرو روانم

آزاد شود دل ز غم هر دو جهانم

آمد به لب بام که خورشید زمینم

بگرفت به کف جام که جمشید زمانم

افروخت رخ از باده که آتش‌زن شهرم

افراخت قد از جلوه که غارت گر جانم

گر از درم آن سرو خرامنده درآید

برخیزم و بر چشم خود او را بنشانم

دی صبح شنیدم ز لب غنچه که می‌گفت

من تنگ دل از حسرت آن تنگ دهانم

در عالم پیری سر و کارم به جوانی است

پیرانه‌سر آمد به سرم بخت جوانم

اکنون نه مرا کشتی از آن ابرو و مژگان

دیری است که من کشتهٔ آن تیر و کمانم

صبحم همه با یاد سر زلف تو شد شام

یک روز نبودم که نبودی به گمانم

هم قطره فروریختی از چشمهٔ چشمم

هم پرده برانداختی از راز نهانم

گفتم که بجویم ز دهان تو نشانی

گم گشت در این نقطهٔ موهوم نشانم

جز فکر رخ و ذکر لبش نیست فروغی

فکری به ضمیر من و ذکری به زبانم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:16 PM

 

چون ترک تیر افکن تویی، باید به خون غلطیدنم

یارب کز این میدان مباد امکان برگردیدنم

گر خنجر مردافکنت از هم ببرد خنجرم

کی می‌توان از دامنت دست طمع ببریدنم

امروز دادم را بده، امشب به فریادم برس

زیرا که فردای جزا مشکل توانی دیدنم

در آب و در آتش مرا تو می‌دهی جنبش مرا

ور نه کجا ممکن شود از جای خود جنبیدنم

تا در غمت گریان شدم هم شاد و هم خندان شدم

این گریهٔ مستانه شد سرمایهٔ خندیدنم

تا پسته‌ات را دیده‌ام حرف کسی نشنیده‌ام

یعنی سراسر بسته شد گوش سخن بشنیدنم

تا خیمه زد گل در چمن حسرت نصیبی کو چو من

نه بهره از شاخ سمن، نه قسمت از گل چیدنم

بیدادگر صیاد من نشنید چندان داد من

تا خود برفت از یاد من کیفیت نالیدنم

من طایر آزاده‌ام در دام خاک افتاده‌ام

باید که بر بام فلک زین خاک دان پریدنم

گفتم ز شوق بوسه‌ات تا کی رسد جانم به لب

گفتا بسی جان بر لب است از خواهش بوسیدنم

تا شد فروغی طبع من مدحت گر شاه زمن

شد شهره در هر انجمن وضع ثنا سنجیدنم

شه ناصرالدین کز کرم وقتی که می‌بخشد درم

گوید به معدن شد ستم از دست زر بخشیدنم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:16 PM

 

تا هست نشانی از نشانم

خاک قدم سبوکشانم

تا ساغر من پر از شراب است

از شر زمانه در امانم

تا در کفم آستین ساقیست

فرش است فلک بر آستانم

در مرهم زخم خود چه کوشم

کاین تیر گذشت از استخوانم

دردا که به وادی محبت

دنبال‌ترین کاروانم

گفتی منشین به راه تیرم

تا تیر تو می‌زنی، نشانم

پیوسته ببوسم ابروانت

گر تیر زنی بدین کمانم

بالای تو تا نصیب من شد

ایمن ز بلای ناگهانم

گفتم که بنالم از جفایت

زد مهر تو مهر بر دهانم

بالم مشکن که شاه بازم

خونم مفشان که نغمه‌خوانم

مرغ کهنم در این چمن لیک

بر شاخ تو تازه آشیانم

دیدم ز محبتش فروغی

چیزی که نبود در گمانم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:15 PM

 

فدای قاصد جانان کز او آسوده شد جانم

بشارت های خوش داد از اشارت‌های جانانم

به عالم هیچ عیشی را از این خوش‌تر نمی‌دانم

که جام از من تو بستانی و من کام از تو بستانم

نمی‌دانم چه عشق است این که یک جا کند بنیادم

نمی‌دانم چه سیل است این که یک سر ساخت ویرانم

شنیدم کز برای هر شبی روزی مقرر شد

ندانم روز کی خواهد شدن شب های هجرانم

میان جمع بنگر آن سر زلف پریشان را

اگر خواهی بدانی صورت حال پریشانم

مگر از پرده بیرون آمد آن شوخ پری پیکر

که یک سر آشکارا شد همه اسرار پنهانم

من از بد عهدی سنگین دلان هرگز نمی‌نالم

اگر سست است اقبالم ولی سخت است پیمانم

من از دردت به حال مردن افتادم بگو تا کی

نمی‌پرسی ز احوالم نمی‌کوشی به درمانم

اگر چه قابل بزم حضورت نیستم اما

شبی را می‌توانی روز کردن در شبستانم

شبی در عالم مستی، همین قدر آرزو دارم

که مست از جای برخیزی و بنشینی به دامانم

گریبان تو را از دست چون دادم ندانستم

که تا دامان محشر چاک خواهد شد گریبانم

سلیمان گر به خاتم کرد تحصیل سلیمانی

من از خاصیت لعل تو بی‌خاتم سلیمانم

فروغی آن مه نامهربان را کاش می‌گفتی

که سویم بنگر از رحمت که مدحت خوان سلطانم

خدیو دادگستر ناصرالدین شاه دریادل

که دست همتش گوید سحاب گوهرافشانم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:15 PM

 

نرگسش گفت که من ساقی می‌خوارانم

گر چه خود مست ولی آفت هشیارانم

مژه آراست که غوغای صف عشاقم

طره افشاند که سر حلقهٔ طرارانم

رخ برافروخت که من شمع شب تاریکم

قد برافراخت که من دولت بیدارانم

نکته خال و خطش از من سودازده پرس

که نویسندهٔ طومار سیه کارانم

نقد جان بر سر بازار محبت دادم

تا بدانند که من هم ز خریدارانم

سر بسی بار گران بود ز دوش افکندم

حالیا قافله‌سالار سبک بارانم

تا مگر بر سر من بگذرد آن یار عزیز

روزگاری است که خاک قدم یارانم

گر بزودی نشوم مست ببخش ای ساقی

زان که دیری است که هم صحبت هشیارانم

گفتم از مکر فلک با تو سخن ها دارم

گفت خاموش که من خود سر مکارانم

تا فروغی خم آن زلف گرفتارم کرد

مو به مو با خبر از حال گرفتارانم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:15 PM

 

از دشمنم چه بیم که با دوست هم دمم

وز اهرمن چه باک که با اسم اعظمم

دریا ترشحی بود از سیل گاه عشق

توفان نمونه‌ای بود از چشم پر نمم

یک جا خراب بادهٔ آن چشم پر خمار

یک سو اسیر حلقهٔ آن زلف پر خمم

نومید من که در قدم یار، بی‌نصیب

محروم من که در حرم دوست محرمم

او گر به حسن در همه گیتی مسلم است

من هم به خیل سوختگان آتشین دمم

با خاک مقدم تو چه منت ز افسرم

با لعل دلکش تو چه حاجت به خاتمم

از تیر غمزهٔ تو جگر خون و سینه چاک

وز تار طرهٔ تو دگرگون و درهمم

تا لشکر خطت پی خونم کشید تیغ

سر کردهٔ مصیبت و سر خیل ماتمم

تا دست من به خاتم لعلت رسیده‌است

منت خدای را که سلیمان عالمم

در من ببین جمال خود ای آفتاب چهر

کز صیقل خیال تو آیینهٔ جمم

پیوند دوستداری من سست کی شود

سختم بکش که بر سر پیمان محکمم

تا جان پاک در قدمت کرده‌ام نثار

در کوی عشق بر همه پاکان مقدمم

تا بر لبم گذشته فروغی ثنای شاه

ایمن ز هر ملالم و فارغ ز هر غمم

تاج سر ملوک محمد شه دلیر

کز روزگار دولت او شاد و خرمم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:15 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 55

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4316610
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث