به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای خوش آن دم که به بستان تو می‌نالیدم

سرو بالای تو می‌دیدم و می‌بالیدم

باغ رخسار تو می‌دیدم و دل می‌دادم

گرد گل‌زار تو می‌گشتم و گل می‌چیدم

جان به سودای تو می‌دادم و می‌رنجیدی

خون ز بیداد تو می‌خوردم و می‌خندیدم

نکتهٔ عشق تو رفتم که نگویم، گفتم

محنت هجر تو گفتم که نبینم، دیدم

هر سر موی مرا از تو امید دگر است

وه که با این همه امید بسی نومیدم

مهرهٔ مهر تو از کام دلم بیرون جست

بس که از زلف تو چون مار به خود پیچیدم

فکر نوشین دهنت بودم و شیرین سخنت

هرچه می‌گفتم و هر نکته که می‌سنجیدم

من اگر سبزه خط تو نبویم چه کنم

برگ سبزی است که از باغ محبت چیدم

حاصلم هیچ نگردید به غیر از افسوس

آن چه در مزرع دل تخم امل پاشیدم

تو گزیدی همه را بر من و از غیرت عشق

من کسی غیر تو در هر دو جهان نگزیدم

همسر بوالهوسان نیز فروغی نشدم

من که یک عمر به جان عشق بتان ورزیدم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:09 PM

 

بس که دل سوختگی ز آتش هجران دارم

گر به دوزخ بریم، شکر فراوان دارم

اشک و آهم ز فراقت به هم آمیخته شد

بلعجب بین که در آب آتش سوزان دارم

گر بسوزد نفسم هر دو جهان را نه عجب

زان که در سینه بسی سوزش پنهان دارم

داغ و دردی که رسید از تو حرامم بادا

که سر مرهم و اندیشهٔ درمان دارم

شیخ ناپخته به من این همه گو خنده مزن

که دل سوخته و دیدهٔ گریان دارم

بخت برگشته و لخت جگر و چشم پر آب

به هواداری آن صف زده مژگان دارم

من و با خاطر مجموع نشستن، هیهات

که سر و کار بدان زلف پریشان دارم

من و از بندگی خواجه گذشتن، حاشا

که ز فرمانبریش بر همه فرمان دارم

خوش دلم در غم او با همه ویرانی دل

که بسی گنج در این خانهٔ ویران دارم

عین مقصود من از دیر و حرم دست نداد

سر خون ریختن گبر و مسلمان دارم

عاقلان دست به زنجیر جنونم نزنید

که من این سلسله را سلسله جنبان دارم

تا فروغی به سیه روزی خود ساخته‌ام

منتی بر سر خورشید درخشان دارم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:09 PM

 

دوش از لب نوشش سختی چند شنیدم

کز نوش لبان رشتهٔ پیوند بریدم

چندی به هوس بر در هر خانه نشستم

عمری به طلب بر سر هر کوچه دویدم

بر دامن او بند نشد دست مرادم

بر عارض او باز نشد چشم امیدم

زان غنچهٔ سیراب چه خون ها که نخوردم

زان گلبن نو خیز چه گل ها که نچیدم

هر پرده که جان بر رخ او بست فکندم

هر جامه که دل در غم او دوخت، دریدم

از شیشهٔ مقصود گلابی نگرفتم

وز ساغر امید شرابی نچشیدم

کی بود که جان در ره محبوب ندادم

کی بود که رنج از پی مطلوب ندیدم

بی کشمکش دام به باغی نگذشتم

بی واسطهٔ رنج به گنجی نرسیدم

در خانهٔ دل جز تو کسی را ننشاندم

از خیل بتان جز تو کسی را نگزیدم

جز خون دل از دیده سرشکی نفشاندم

جز آن غم از سینه فروغی نکشیدم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:09 PM

 

دوشینه مهی به خواب دیدم

یعنی به شب آفتاب دیدم

شب ها به هوای خاک کویش

چشم همه را پرآب دیدم

هر گوشه ز تیر غمزهٔ او

دل خسته و بی حساب دیدم

از آتش شوق او به گلشن

مرغان همه را کباب دیدم

یک نکته ز هر دو لعل او بود

هر نشئه که در شراب دیدم

در هر سر موی صید بندش

صد پیچ و هزار تاب دیدم

در هر خم عنبرین کمندش

یک جمع در اضطراب دیدم

در عشق هر آن دعا که کردم

یک جا همه مستجاب دیدم

دل های شکسته را ز وصلش

یک سر همه کامیاب دیدم

آسایش جان اهل دل را

در کشمکش عذاب دیدم

طومار گناه عاشقان را

سر دفتر هر ثواب دیدم

از بادهٔ چشم او فروغی

مردم همه را خراب دیدم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:09 PM

 

دیشب به خواب شیرین نوشین لبش مکیدم

در عمر خود همین بود خواب خوشی که دیدم

در خون طپید جسمم تا دامنش گرفتم

بر لب رسید جانم تا خدمتش رسیدم

می‌کند بی خم از جا اشکی که می‌فشاندم

می‌زد به جانم آتش آهی که می کشیدم

دوشم به وعده گفتا یک بوسه خواهمت داد

جان را به نقد دادم، وین نسیه را خریدم

با آن که هیچ پیکی از کوی او نیامد

پیغام می‌شمردم حرفی که می‌شنیدم

خیاط حسن تا دوخت بر قامتش قبایی

من نیز در محبت پیراهنی دریدم

از عالمی گسستم تا با تو عهد بستم

از خویشتن رمیدم تا با تو آرمیدم

قد تو در نظر بود هر جا که می‌نشستم

بام تو زیر پر بود هر سو که می‌پریدم

تا ناامید گشتم، امید من برآمد

دیدی که ناامیدی شد مایهٔ امیدم

در ظلمت خط تو دنبال آب حیوان

شوقم زیاده می‌شود چندان که می‌دویدم

تا از تو دشمن جان پاداش من چه باشد

زیرا که دوستی را از دوستان بریدم

بعد از هزار خواری در باغ او فروغی

شیرین بری نخوردم، رنگین گلی نچیدم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:09 PM

یک باره گر از سبحه در انکار نبودم

از زلف بتان صاحب زنار نبودم

تا رطل گران از کف ساقی نگرفتم

سرمست و سبک روح و سبک بار نبودم

روزی ز قضا قسمت من خون جگر بود

کز صومعه در خانهٔ خمار نبودم

بر مست غم دور فلک دست ندارد

ای کاش در این غمکده هشیار نبودم

سرمایهٔ سودا اگر این زلف نبودی

سودازده در هر سر بازار نبودم

وقتی که شدم با خبر از سر دهانش

از هستی خود هیچ خبردار نبودم

در خواب نیاید گرم آن ماه، عجب نیست

کاندر خور این دولت بیدار نبودم

از روی تو کی شد که بر آتش ننشستم

وز نور تو کی بود که در نار نبودم

می رفت فروغی ز سر کویت و می‌گفت

کز دست دل ای کاش چنین زار نبودم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:09 PM

 

دیری است که دیوانه آن چشم کبودم

سرمستم از این بادهٔ دیرینه که بودم

از روی فروزندهٔ او پرده فکندم

از کار فروبستهٔ دل عقده گشودم

بینایی من در رخش از گریه فزون شد

چندانکه مرا کاست، غم عشق فزودم

وقتی در دل را به رخم باز نمودند

کز دیر و حرم رو به در دوست نمودم

تا بر سر بازار غمش پای نهادم

نی هم است و نه اندیشهٔ سودم

برهانده مرا عشق هم از دین و هم از کفر

آسوده ز آیین مسلمان و یهودم

ای کاش که بر دامن ناز تو نشنید

آن روز که بر باد رود خاک وجودم

صف های ملائک همه در عالم رشکند

تا شد خم ابروی تو محراب سجودم

فارغ شدم از فکر پراکنده فروغی

تا رنگ ز آیینهٔ دل پاک زدودم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:09 PM

مو به مو بستهٔ آن زلف گره گیر شدم

آخر از فیض جنون قابل زنجیر شدم

کاش ابروی کجش بنگری از دیدهٔ راست

تا بدانی که چرا کشتهٔ شمشیر شدم

نه کنون می‌خورد آن صف‌زده مژگان خونم

دیرگاهی است که آماجگه تیر شدم

تیره شد روزم و افزود غم جان سوزم

هر چه افزون ز پی نالهٔ شب گیر شدم

ناله‌ها را اثری نیست وگرنه در عشق

آن قدر ناله نمودم که ز تاثیر شدم

بخت بد بین که به سر وقت من آن سرو روان

آمد از لطف زمانی که زمین‌گیر شدم

پیر کنعانم اگر عشق بخواند نه عجب

کز غم فرقت آن تازه جوان پیر شدم

این چه نقشی است که از پرده پدیدار آمد

که به یک جلوه آن صورت تصویر شدم

من که نخجیر کمندم همه شیران بودند

آهوی چشم تو را دیدم و نخجیر شدم

مرگ را مایهٔ عمر ابدی می‌دانم

بس که بی روی تو از صحبت جان سیر شدم

تا فروغی رخ آن ترک ختایی دیدم

فارغ از خلخ و آسوده ز کشمیر شدم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:09 PM

به بوسه‌ای ز دهان تو آرزومندم

فغان که با همه حسرت به هیچ خرسندم

تو از قبیله خوبان سست پیمانی

من از جماعت عشاق سخت پیوندم

برید از همه جا دست روزگار مرا

بدین گناه که در گردنت نیفکندم

شرار شوق تو بر می‌جهد ز هر عضوم

نوای عشق تو سر می‌زند ز هر بندم

اگر تو داغ گذاری چگونه نپذیرم

و گر تو درد فرستی چگونه نپسندم

پدر علاقه به فرزند خویشتن دارد

من از تعلق روی تو خصم فرزندم

زمانه تا نکند خیمه‌ات نمی‌دانی

که من چگونه از آن کوی خیمه برکندم

به راه وعده خلافی نشسته‌ام چندی

که زیر تیغ تغافل نشانده یک چندم

معاشران همه در بزم پسته می‌شکنند

شکسته دل من از آن پستهٔ شکرخندم

به گریه گفتم از آن پسته یک دو بوسم بخش

به خنده گفت مگس کی نشسته بر قندم

ز باده دوش مرا توبه داد مفتی شهر

بتان ساده اگر نشکنند سوگندم

نجات داد ملک هر کجا اسیری بود

من از سلاسل زلفش هنوز در بندم

ستوده ناصردین شه که از شرف گوید

به هیچ دوره ندید آفتاب مانندم

کسی سزای ملامت به جز فروغی نیست

که دایم از می و معشوق می‌دهد پندم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:09 PM

 

به حلقهٔ سر زلف تو پای‌بند شدم

میان حلقهٔ عشاق سربلند شدم

کمند زلف تو سر حلقهٔ نجات من است

که رستم از همه تا صید این کمند شدم

چه حالتی است به چشمان مردم افکن تو

که تا نظر به من افکنده دردمند شدم

ببین که در طلب حال آتشین رخ تو

چگونه بر سر هر آتشی سپند شدم

اگر چه شهرهٔ شهر است بی‌نیازی من

ولی به ناز تو آخر نیازمند شدم

به لب رسید همان لحظه جان شیرینم

که دور آن از آن لب شیرین نوشخند شدم

شکر به جای سخن سرزد از نی قلمم

چنان ز قند لبش دم زدم که قند شدم

ز بس به مردم دیوانه پند می‌دادم

کنون به بند جنون مستحق پند شدم

ز خرج عید فروغی مرا گزندی نیست

کز التفات ملک فارغ از گزند شدم

ستوده ناصردین شاه کز مدایح او

پسند نکته‌شناسان خودپسند شدم

فتاده سفرهٔ انعامش آن چنان به زمین

که من هم از سر این سفره بهره‌مند شدم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:09 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 55

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4341505
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث