به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

امشب تو را به خوبی نسبت به ماه کردم

تو خوب تر ز ماهی، من اشتباه کردم

دوشینه پیش رویت آیینه را نهادم

روز سفید خود را آخر سیاه کردم

هر صبح یاد رویت تا شام گه نمودم

هر شام فکر مویت تا صبح گاه کردم

تو آن چه دوش کردی از نوک غمزه کردی

من هر چه کردم امشب از تیر آه کردم

صد گوشمال دیدم تا یک سخن شنیدم

صد ره به خون تپیدم تا یک نگاه کردم

چون خواجه روز محشر جرم مرا ببخشد

گر وعده عطایش عمری گناه کردم

من هر غزل که گفتم در عاشقی فروغی

یک جاگریز آن را بر نام شاه کردم

شاه همه سلاطین، شایسته ناصرالدین

کز قهر دشمنش را در قعر چاه کردم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:01 PM

 

جانی که خلاص از شب هجران تو کردم

در روز وصال تو به قربان تو کردم

خون بود شرابی که ز مینای تو خوردم

غم بود نشاطی که به دوران تو کردم

آهی است کز آتشکدهٔ سینه برآمد

هر شمع که روشن به شبستان تو کردم

اشکی است که ابر مژه بر دامن من ریخت

هر گوهر غلتان که به دامان تو کردم

صد بار گزیدم لب افسوس به دندان

هر بار که یاد لب و دندان تو کردم

دل با همه آشفتگی از عهده برآمد

هر عهد که با زلف پریشان تو کردم

در حلقهٔ مرغان چمن ولوله انداخت

هر ناله که در صحن گلستان تو کردم

یعقوب نکرد از غم نادیدن یوسف

این گریه که دور از لب خندان تو کردم

داد از صف عشاق جگرخسته برآمد

هرگه سخن از صف زده مژگان تو کردم

تا زلف تو بر طرف بناگوش فرو ریخت

از هر طرفی گوش به فرمان تو کردم

تا پرده برافکندم از آن صورت زیبا

صاحب نظران را همه حیران تو کردم

از خواجگی هر دو جهان دست کشیدم

تا بندگی سرو خرامان تو کردم

دوشینه به من این همه دشنام که دادی

پاداش دعایی است که بر جان تو کردم

زد خنده به خورشید فروزنده فروغی

هر صبح که وصف رخ رخشان تو کردم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:01 PM

 

در عالم محبت دانی چه کار کردم

بعد از سپردن دل جان را نثار کردم

بر خاک عاشقانش آخر قدم نهادم

در خیل کشتگانش آخر گذار کردم

شخص از بلا گریزد تا خون او نریزد

من یک جهان بلا را خود اختیار کردم

اول قدم نهادم در کوی بی قراری

آن گه قرار الفت با زلف یار کردم

عشاق روز روشن گریند پیش معشوق

من هر چه گریه کردم شب‌های تار کردم

گفتم برای دل ها آخر بده قراری

گفت این بلا کشان را خود بی قرار کردم

روزی کمند زلفش در پیچ و تابم انداخت

کز بخت تیره او را نسبت به مار کردم

هرگز به خون مردم مایل نبود چشمش

این مست دل سیه را من هوشیار کردم

هر گه رقم نمودم اوصاف تار مویش

سرمایهٔ قلم را مشک تتار کردم

هر چند روزگارم از دست او سیه بود

هر شکوه‌ای که کردم از روزگار کردم

در عین ناامیدی گفتم امید من داد

نومید عشق او را امیدوار کردم

صدبار بوسه دادم پای رقیبش امشب

یعنی برای آن گل تمکین خار کردم

از بس که جور دیدم زان ماه رو فروغی

آخر شکایتش را با شهریار کردم

شاه خجسته آیین فرخنده ناصرالدین

کز مدحتش ورق را گوهر نگار کردم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:01 PM

 

بر سر آتش سوزنده نشیمن کردم

معنی عشق تو را بر همه روشن کردم

کسی از دور فلک این همه اندیشه نکرد

که من از گردش آن نرگس رهزن کردم

خادم غیر شدم با همه غیرت عشق

آه کز دوستی‌ات خدمت دشمن کردم

سنگ نالید به حال دل دیوانهٔ من

بس که در کوه غمش ناله و شیون کردم

یارب آویزهٔ گوش تو پری‌پیکر باد

در اشکی که من از دیده به دامن کردم

عاجزم پیش دل سخت تو من کز آهی

رخنه در خاره و سوراخ در آهن کردم

سری از چشم تو با مردم عالم گفتم

همه را زآفت دور فلک ایمن کردم

بوسه‌ای از لب نوشین تو مقدورم شد

نوش داروی دل خسته معین کردم

اثر از دیر و حرم ندیدم هر چند

طلب وصل تو از شیخ و برهمن کردم

گر پرم بشکنی از سنگ، نخواهم برخاست

من که از سدره به بام تو نشیمن کردم

خیل اندوه به سر منزل من راه نبرد

تا فروغی به در میکده مسکن کردم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:01 PM

 

تا شدم صید تو آسوده ز هر صیادم

وای بر من گر ازین قید کنی آزادم

نازها کردی و از عجز کشیدم نازت

عجزها کردم و از عجب ندادی دادم

چون مرا می‌کشی از کشتنم انکار مکن

که من از بهر همین کار ز مادر زادم

تو قوی پنجه شکارافکن و من صید ضعیف

ترسم از ضعف به گوشت نرسد فریادم

آب چشمم مگر از خاک درت چاره شود

ورنه این سیل پیاپی بکند بنیادم

گاهی از جلوهٔ لیلی‌روشی مجنونم

گاهی از خندهٔ شیرین منشی فرهادم

جاودان نیست فروغی غم و شادی جهان

شکر زان گویم اگر شاد و گر ناشادم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:01 PM

 

در جلوه‌گاه جانان جان را به شوق دادم

در روز تیرباران مردانه ایستادم

جان با هزار شادی در راه او سپردم

سر با هزار منت در پای او نهادم

جز راستی نبینی در طبع بی نفاقم

جز ایمنی نیابی در نفس بی فسادم

نام تو برده می‌شد تا نامه می‌نوشتم

روی تو دیده می‌شد تا دیده می‌گشادم

در وادی محبت دانی چه کار کردم

اول به سر دویدم، آخر ز پا فتادم

مجلس بهشت گردد از غایت لطافت

هر گه ز در درآید حور پری نژادم

جز عشق سبز خطان درسی به من نیاموخت

استاد کاملم کرد، رحمت بر اوستادم

تا با قضاش کردم ترک رضای خود را

با هر قضیه خوش دل با هر بلیه شادم

طرح توی فروغی می‌ریختم، اگر بود

حکمی بر آب و آتش، دستی به خاک و بادم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:01 PM

 

ساقی نداده ساغر چندان نموده مستم

کز خود خبر ندارم در عالمی که هستم

از بس قدح کشیدم در کوی می فروشان

هم جامه را دریدم، هم شیشه را شکستم

خورشید عارض او چون ذره برده تابم

بالای سرکش او چون سایه کرده پستم

کام دلم تو بودی هر سو که می‌دویدم

سر منزلم تو بودی هر جا که می‌نشستم

تیغش جدا نسازد دستی که با تو دادم

مرگش ز هم نبرد عهدی که با تو بستم

کیفیت جنون را از من توان شنیدن

کز عشق آن پری رو زنجیرها گسستم

ترسم کز این لطافت کان نازنین صنم راست

گرد صمد نگردد نفس صنم‌پرستم

سنگین دلی که کرده‌ست رنگین به خون من دست

فریاد اگر به محشر دامن کشد ز دستم

از هر طرف دویدم همچون صبا فروغی

لیکن به هیچ حیلت از بند او نجستم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:01 PM

 

بر در می‌خانه تا مقام گرفتم

از فلک سفله انتقام گرفتم

خدمت مینا علی الصباح رسیدم

ساغر صهبا علی الدوام گرفتم

در ره ساقی به انکسار فتادم

دامن مطرب به احترام گرفتم

خرقه نهادم به رهن و باده خریدم

سبحه فکندم ز دست و جام گرفتم

هیچ نشد حاصلم ز رشتهٔ تسبیح

حلقهٔ آن زلف مشک فام گرفتم

پرده برانداختم از ان رخ و گیسو

کام دل از دور صبح و شام گرفتم

ترک طلب کن که در طریق ارادت

مطلب خود را به ترک کام گرفتم

خواجه ز من تا گرفت خط غلامی

تاجوران را کمین غلام گرفتم

پخته شدم تا ز جام صاف محبت

نکته به دردی کشان خام گرفتم

یک دو قدح می‌کشیدم از خم وحدت

داد دلم را ز خاص و عام گرفتم

بس که نخفتم شبان تیره فروغی

حاجت خود زان مه تمام گرفتم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:01 PM

 

من این عهدی که با موی تو بستم

به مویت گر سر مویی شکستم

پس از عمری به زلفت عهد بستم

عجب سر رشته‌ای آمد به دستم

ز مویت کافر زنار بندم

ز رویت هندوی آتش پرستم

کمند عشق را گردن نهادم

طناب عقل را درهم گسستم

ز مستوری چه می‌پرسی که عورم

ز هشیاری چه می‌گویی که مستم

شراب شادکامی را چشیدم

سبوی نیک نامی را شکستم

به شمشیر از سر کویش نرفتم

به تدبیر از خم بندش نجستم

فزون تر شد هوای او پس از مرگ

تو پنداری کزین اندیشه رستم

چنین ساقی ز خویشم بی خبر ساخت

که آگه نیستم از خود که هستم

گواه دعویم پیر مغان است

که مست از جرعهٔ جام آلستم

قیامت چون نخوانم قامتت را

که تا برخاستی، از پا نشستم

چه گفتی زان سهی بالا فروغی

که فارغ کردی از بالا و پستم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:01 PM

 

از آن به خدمت میخوارگان کمر بستم

که با وجود می از قید هر غمی جستم

اگر به یاد سلیمان همیشه دستی داشت

من از لب تو سلیمان باده بر دستم

گهی ز نرگس مستانهٔ تو مخمورم

گهی ز گردش پیمانهٔ تو سرمستم

سگ سرای توام گر عزیز و گر خوارم

پی هوای توام گر بلند و گر پستم

خیال گشتم و در خاطر تو نگذشتم

غبار گشتم و بر دامن تو ننشستم

همین بس است خیال درست عهدی من

که از جفای تو پیمان بسته بشکستم

طناب عمر مرا دست روزگار گسیخت

هنوز رشتهٔ امید از تو نگسستم

ز تیغ حادثه آن روز ایمنم کردند

که با دو ابروی پیوستهٔ تو پیوستم

بدین طمع که یکی بر نشانه بنشیند

هزار ناوک پران رها شد از شستم

فروغی ار دم وارستگی زنم شاید

که من به همت شاه از غم جهان رستم

ستوده خسرو بخشنده ناصرالدین شاه

که مستحق عطایش به راستی هستم

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 12:01 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 55

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4671535
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث