به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بگشا به تبسم لب شیرین شکربار

کز تنگ دهانت به شکر تنگ شود کار

یک قوم ز ابروی تو در گوشهٔ محراب

یک طایفه از چشم تو در خانهٔ خمار

از تابش رخسار تو یک شهر بر آذر

وز نرگس بیمار تو یک قوم در آزار

آنجا که ز خطت اثری سجده برد مور

و آنجا که ز زلفت خبری مهره نهد مار

هم برده ز جعد تو صبا نافه به خرمن

هم خورده ز لعل تو امل بادهٔ خروار

هم شربتی از لعل تو در دکهٔ قناد

هم نکهتی از جعد تو در طبلهٔ عطار

در چنبر گیسوی تو بس عنبر سارا

در حقهٔ یاقوت تو بس لل شهوار

یک جمع پراکندهٔ آن سنبل پیچان

یک شهر جگر خستهٔ آن نرگس بیمار

رازم همه افشا شد از آن عمرهٔ عمار

عقلم همه سودا شد از آن طرهٔ طرار

معشوق نداند غم محرومی عاشق

آزاد ندارد خبر از حال گرفتار

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 11:43 AM

 

گر در آید شب عید از درم آن صبح امید

شب من روز شود یک سر و روزم همه عید

خستگیهای مرا عشق به یک جو نگرفت

لاغریهای مرا دوست به یک مو نخرید

غنچه‌ای در همه گل‌زار محبت نشکفت

گلبنی در همه بستان مودت ندمید

هم سحابی ز بیابان مروت نگذشت

هم نسیمی ز گلستان عنایت نوزید

صاف بی‌درد کس از ساقی این بزم نخورد

گل بی خار کس از گلبن این باغ نچید

نه مسلمان ز قضا کام‌روا شد نه یهود

نه شقی مطلبش از چرخ برآمد نه سعید

رهروی کو که درین بادیه از ره نفتاد

پیروی کو که درین معرکه در خون نتپید

نیک بخت آن که در این خانه نه بگرفت و نه داد

تیزهوش آن که در این پرده نه بشنید و نه دید

از مرادت بگذر تا به مرادت برسی

که ز مقصود گذشت آن که به مقصود رسید

وقتی آسوده ز آمد شد اندیشه شدیم

که در خانه ببستیم و شکستیم کلید

ما فروغی به سیه‌روزی خود خوشنودیم

زآن که هرگز نتوان منت خورشید کشید

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 11:43 AM

 

به امیدی که وفا خواهم دید

از تو تا چند جفا خواهم دید

تا کی از لعل شراب آلودت

غیر را کامروا خواهم دید

گر توان وصل تو را دید بخواب

این چنین خواب کجا خواهم دید

طاق ابروی تو گر قبله شود

خوش اثرها ز دعا خواهم دید

تا سر زلف تو در دست من است

مشک چین را به خطا خواهم دید

حسن تو پرده ز چشمم برداشت

تا ازین پرده چها خواهم دید

گر تو شمشیر زنی مردم را

چشم حسرت به قفا خواهم دید

گر کمان دار تویی دلها را

هدف تیر بلا خواهم دید

هر کجا قامت تو بنشیند

بس قیامت که به پا خواهم دید

گر کف پای نهی بر سر خاک

خاک را آب بقا خواهم دید

مگر آن ماه فروغی دیدی

که فروغت همه جا خواهم دید

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 11:43 AM

 

هر کس که دید روی تو آهی ز جان کشید

هر دل که شد اسیر تو دست از جهان کشید

هر خون که ریختی تو به محشر نشد حساب

پنداشتم حساب تو را می‌توان کشید

دیشب به یاد قد تو از دل کشیده‌ام

آهی که انتقام من از آسمان کشید

آن را که چرخ داد به کف سر خط امان

خود را به زیر سایه پیر مغان کشید

یک بارگی خصومت عشاق و بوالهوس

برخاست از میانه چو تیغ از میان کشید

ابروی او که مایهٔ چندین گشایش است

منت خدای را که به قتلم کمان کشید

مسکین کسی که داد ز کف آستین تو

مسکین‌تر آن که پای از آن آستان کشید

این است اگر تطاول گلچین و باغبان

باید قدم فروغی از این گلستان کشید

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 11:43 AM

 

گر به کاری نزنم دست به جز عشق تو شاید

مرد باید نزند دست به کاری که نباید

چون بگیرند پراکنده دلان زلف بتان را

من سر زلف تو گیرم، اگر از دست برآید

گر گذارش به سر زلف دوتای تو نیفتد

کاروان سحر از هر طرفی مشک نساید

گر بدین پستهٔ خندان گذری در شکرستان

پس از این طوطی خوش لهجه، شکر هیچ نخاید

گر گشاید گره از کار فرو بستهٔ دلها

شانه‌گر زلف گره‌گیر تو از هم نگشاید

من به جز روی دل‌آرای تو آیینه ندیدم

که ز آیینهٔ دل گرد کدورت بزداید

ترسم این باده که دور از لب میگون تو خوردم

مستیم هیچ نبخشاید و شادی نفزاید

پیشهٔ من شده در میکده‌ها شیشه کشیدن

تا از این پیشه چه پیش آید و این شیشه چه زاید

هر چه معشوق کند عین عنایت بود اما

بیش ازین جور به عشاق جگر خسته نشاید

شادباش ار دهدت وعدهٔ دیدار به محشر

در سر وعده اگر وعدهٔ دیگر ننماید

لایق بزم شهنشه نشود بزم فروغی

تا ز سودای غزالان غزلی خوش نسراید

ناصردین شه منصور که در معرکه، تیغش

جان دشمن بستاند، سر اعداد برباید

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 11:43 AM

 

همه جا تیر تو بر سینهٔ ما می‌آید

جان به قربان خدنگی که به جا می‌آید

جوی خون می‌رود از چشمهٔ چشمم بر خاک

بر سرم بین که ز دست تو چه‌ها می‌آید

گر دل از سنگ جفای تو ننالد چه کند

شیشه هنگام شکستن به صدا می‌آید

صف عشاق به یک چشم زدن بر هم زد

یارب این صف زده مژگان ز کجا می‌آید

سخت شد بر دل من کار به حدی در عشق

که به سر وقت من آن سست وفا می‌آید

من ز خود می‌روم و یار قدح می‌بخشد

تشنه جان می‌دهد و آب بقا می‌آید

همه اخوان صفا بر سر وجدند مگر

صنم ماست که از روی صفا می‌آید

می‌رسد جلوه‌گر آن سرو خرامان ای دل

مستعد باش که توفان بلا می‌آید

مگر اندیشه‌ام از روی خطا رفت که باز

ترک سر مست من از راه خطا می‌آید

جمعی افتاده به هر گوشه پریشان حالند

مگر از سنبل او باد صبا می‌آید

از سر ریختن خون فروغی مگذر

چون به میدان تو در عین رضا می‌آید

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 11:43 AM

 

دل به حسرت ز سر کوی کسی می‌آید

مرغی از سدره به کنج قفسی می‌آید

شکری چند بخواه از لب شیرین دهنان

تا بدانی که چه‌ها بر مگسی می‌آید

در ره عشق پی ناله دل باید رفت

زان که رهرو به صدای جرسی می‌آید

می‌روم گریه‌کنان از سر کویی کانجا

عاشقی می‌رود و بوالهوسی می‌آید

کردیم مست به نوعی که ندانم امشب

شحنه‌ای می‌گذرد یا عسسی می‌آید

نفسی با تو به از زندگی جاوید است

وین میسر نشود تا نفسی می‌آید

تو ستم پیشه برآنی که ستانی همه عمر

من در اندیشه که فریادرسی می‌آید

در گذرگاه تو ای چشم و چراغ همه شهر

دل شهری ز پی ملتمسی می‌آید

گر نه در راه تو گم کرد فروغی دل را

پس چرا بر سر این راه بسی می‌آید

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 11:43 AM

 

هر جا که به طنازی، آن سرو روان آید

دل بر سر دل ریزد، جان از پی جان آید

حسرت نبرد عاشق جز بر دل مشتاقی

کز رهگذر خوبان حسرت نگران آید

شهری به ره آن مه، خون در دل و جان بر لب

فریاد که از دستش یک شهر به جان آید

هرگز نتوان رفتن بیرون ز کمین گاهی

کان ترک شکارافکن با تیر و کمان آید

باید که تنم گردد چون موی به باریکی

شاید به کنار من آن موی میان آید

مشکل ز وجود من ماند اثری باقی

وقتی که به سر رفتم آن جان جهان آید

آنجا که تو بنشینی، خلقی به فغان خیزد

وانجا که تو برخیزی، شهری به امان آید

ترسم ندهی راهم در صحن گلستانت

تا تازه بهارت را آسیب خزان آید

اندوه نمی‌ماند در عشق فروغی را

هر گه به دل تنگش آن تنگ دهان آید

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 11:43 AM

 

جان سپاری به ره غمزهٔ جانان باید

تیرباران قضا را سپر از جان باید

بگذر از هر دو جهان گر سر وحدت داری

دامن کفر رها کن گرت ایمان باید

از پریشانی اگر جمع نگردد غم نیست

هر که را بویی از آن زلف پریشان باید

گریه چون ابر بهاری چه کند گر نکند

هر که را کامی از آن غنچهٔ خندان باید

آن که منع دلم از چاک گریبان تو کرد

خاکش اندر لب و چاکش به گریبان باید

چشم من قامت دل‌جوی تو را می‌جوید

زان که بر دامن جو سرو خرامان باید

عاشقان جز دهنت هیچ نخواهند آری

تشنه‌کامان تو را چشمهٔ حیوان باید

عکس رخسار تو در چشم من افتاد آری

شمع افروخته را رو به شبستان باید

از سر کوی تو حیف است فروغی برود

که گلستان تو را مرغ غزلخوان باید

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 11:43 AM

 

پیش من کام رقیب از لعل خندان می‌دهد

از یکی جان می‌ستاند بر یکی جان می‌دهد

می‌گشاید تا ز هم چشمان خواب آلوده را

هر طرف بر قتل من از غمزه فرمان می‌دهد

می‌کشد عشقم به میدانی که جان خسته را

زخم مرهم می‌گذارد، درد درمان می‌دهد

خوابم از غیرت نمی‌آید مگر امشب کسی

دل به دلبر می‌سپارد جان به جانان می‌دهد

گر چنین چشم ترم خون‌آب دل خواهد فشاند

خانهٔ همسایه را یک سر به توفان می‌دهد

من که دست چرخ را می‌پیچم از نیروی عشق

هر دمم صد پیچ و تاب آن زلف پیچان می‌دهد

یارب آن موی مسلسل را پریشانی مباد

زان که گاهی کام دلهای پریشان می‌دهد

وای بر حال گرفتاری که دست روزگار

دست او می‌گیرد و بر دست هجران می‌دهد

هر که می‌بوسد لب ساقی به حکم می فروش

نسبت می را کجا با آب حیوان می‌دهد

یک جهان جان در بهای بوسه می‌خواهد لبش

گوهر ارزنده‌اش را سخت ارزان می‌دهد

تا فروغی گفتگو زان شکرین لب می‌کند

گفتهٔ خود را به سلطان سخن‌دان می‌دهد

ناصرالدین شاه غازی آن که در میدان جنگ

نطق گوهربار او خجلت به مرجان می‌دهد

ادامه مطلب
سه شنبه 17 مرداد 1396  - 11:43 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 55

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4672215
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث