لی شیر فلک اسیر صیادی تو
در وادی دین شیر خدا هادی تو
ادراک به میزان خرد میسنجد
با خسروی ملوک فرهادی تو
لی شیر فلک اسیر صیادی تو
در وادی دین شیر خدا هادی تو
ادراک به میزان خرد میسنجد
با خسروی ملوک فرهادی تو
این کوثر فیض بخش کز خجلت او
آب چه زمزم به زمین رفته فرو
گر جوشد و بیرون رود از سرچه عجب
کز عکس رخ تو آتش افتاده درو
گفتم چو رسد کوکبهٔ دولت تو
بیش از همه بندم کمر خدمت تو
بیطالعیم لباس صحت بدرید
تا زود نیابم شرف صحبت تو
هرچند که بهر پاس جمیعت تو
هستند هزار بنده در خدمت تو
یک بنده بیریاست کز ادعیه است
مشغول به پاسبانی دولت تو
ای شیخ که هست دایم از نخوت تو
در طعنهٔ آلایش من عصمت تو
گر عفو خدا کم بود از طاعت تو
دوزخ ز من و بهشت از حضرت تو
اسلام مگو آفت ایام است این
افت چه بلای صبر و آرام است این
کفر آمد و داد خاک ایمان بر باد
از قوت اسلام چه اسلام است این
اسلام مرا ای دل دیندار ببین
در صورت او قدرت جبار ببین
چشمش که کشیده تیغ مژگانش بنگر
گردن زن آهوان تاتار ببین
گوئی ز ته بستر آن حجله نشین
تا ناف پر است از نافهٔچین
چادر شب بسترش اگر افشانند
تا حشر هوا عبیر بارد به زمین
از لطف تو سهل است کرم ورزیدن
چشم از گنه بی گنهان پوشیدن
دعوی نکنم که بی گناهم اما
دارم گنهی که میتوان بخشیدن
در کعبه قدم نهادهام وای به من
دور از ره دین فتادهام وای به من
از وسوسهٔ عشق مسلمان سوزی
اسلام ز دست دادهام وای به من