دارد ز خدا خواهش جنات نعیم
زاهد به ثواب و من به امید عظیم
من دست تهی میروم او تحفه به دست
تا زین دو کدام خوش کند طبع کریم
دارد ز خدا خواهش جنات نعیم
زاهد به ثواب و من به امید عظیم
من دست تهی میروم او تحفه به دست
تا زین دو کدام خوش کند طبع کریم
گیرم که به چشم خلق پوید دشمن
با من ره غالبیت اندر همه فن
با این چه کند که خود یقین میداند
کو مغلوبست و غالب مطلق من
خواهم که شبی محو جمال تو شوم
نظارگی بزم وصال تو شوم
وانگاه به یاد شمع رویت همه عمر
بنشینم و فانوس خیال تو شوم
اسلام که گم کرده ز دل آرامم
بسیار خطر دارد ازو اسلامم
ز آن آفت دین که هست اسلامش نام
ترسم که به کافری برآید نامم
زان پیش که هجر تو برد آرامم
آمد به وداع تو دل خود کامم
فریاد که بیشتز ز هنگام فراق
دل سوخت ازین وداع بیهنگامم
دی از کرم داور دوران کردم
سودی و زیان نیز دو چندان کردم
طالع بنگر که بر در حاتم دهر
رفتم که کنم فایدهٔ نقصان کردم
این بستر خستگی که انداختهام
بروی ز تب هجری تو بگداختهام
ابروی تو لیک در نظر محرابیست
کز سجده آن به فرقتت ساختهام
ای درگه خاصت از شرف کعبه عام
وی چرخ به سدهٔ تو در سجده مدام
نام تو از آن زمانه محراب نهاد
تا خلق به سجدهٔ تو آیند تمام
سقا پسرا خسته دل از دست توام
بیمارتر از چشم سیه مست توام
سر از قدم تو برندارم شب و روز
ماننده باد مهره پا بست توام
بر پیکر آن سرور خورشید علم
کز عارضهای گشته مزاجش درهم
چندان به دمم دعا که برباد رود
از آینهٔ وجود او گرد الم