من ادهمم از خون دل ابرش گردم
پس طرفه نمانم که منقش گردم
در آتش از آب دیدگان خوش گردم
من انگشتم بدم که آتش گردم
من ادهمم از خون دل ابرش گردم
پس طرفه نمانم که منقش گردم
در آتش از آب دیدگان خوش گردم
من انگشتم بدم که آتش گردم
چون روی بتان گشت به باغ اندر گل
چون آب حیات شد به جام اندر مل
در هر چمنی خاست ز بلبل غلغل
بر گل می نوش بر نوای بلبل
خامش نشود همی ز غلغل بلبل
بشنو که خوش آیدت ز بلبل غلغل
ای دو لب تو گل و دو رخسار تو گل
مل ده بر گل که خوش بود بر گل مل
بنگر که ز شاخ می چه گوید صلصل
بفسردمی و گشت به باغ اندر گل
بنگر که چه پاسخ آرد او را بلبل
بگداخت گل و گشت به جام اندر مل
نامد به کف آن زلف سمن مال به مال
می رقص کند بر آن رخ از خال به خال
ای چون گل نو که بینمت سال به سال
گردیده چو روزگار از حال به حال
رویت بر من چنان که گل بر بلبل
من بر رویت چنان که بلبل بر گل
عشقت بر من چنان که غل بر صلصل
من بر عشقت چنان که صلصل بر غل
آن دل که نخواستت چه نامست آن دل
نه از در پرسش و سلامست آن دل
دیوانه و ابله تمامست آن دل
بیزارم از آن دل و کدامست آن دل
سرما چون شد ز دست صحرا شد گل
در چادر سبز کار پیدا شد گل
بسیار همی خندد رعنا شد گل
نه نه که چو روی دوست زیبا شد گل
دل می ندهد که از تو بردارم دل
یا تا به کسی کم از تو بگذارم دل
دانی چه کنم گم شده انگارم دل
بگریزم و در پیش تو بسپارم دل
عیبم که ز من زمانی ای مشکین خال
عارم که نخواهی که کنم با تو وصال
عودم که کنی مرا به آتش بی هال
عیدم که به من قصد کنی سال به سال