به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای اختری نه یی تو مگر اختر

گردون فضل گشته به تو انور

آن اختری که سعد بود بی نحس

آن اختری که نفع بود بی ضر

اندر بروج مدح و ثنا شعرت

سایر چو اختر است به هر کشور

شعرت رسیده در ندب ظلمت

چشم مرا به نور یکی اختر

طبعی که راه گم کند او را تو

چو اختری به سوی خرد رهبر

مسعود گشت اختر بخت من

زین نظم نورمند فلک پیکر

در نظم چون خط سیهت دیدم

چون اختران معانی او یکسر

دانم شنیده ای که چو اختر من

هستم ز کوه تنگ به گردون بر

اختر مقاومت نکند با من

چون زو نیم به قدر و محل کمتر

از لرزه همچو اخترم آن ساعت

کز مشرق آفتاب برآرد سر

روزم شبست و در شب تاری من

بیدار همچو اختر بر محور

بر قد همچو چنبر من اشکم

چون اختران گردون بر چنبر

نشگفت ار اخترش شکفد از من

گز کف کبود شد چو سپهرم بر

صد باختر چو اختر اگر دیدم

ویحک چرا نبینم یک خاور

اندر میان اوج چرا زینسان

چون اختر از هبوط شدم مضطر

چون اخترانم از دل و از خاطر

زان همچو اخترم به وبال اندر

چون اخترم شگفت مکن چندین

گر محترق شدم از گران خور

چون خسرو سپهر محل آمد

اختر به جانش بنده شد و چاکر

چندین همی محاق چرا بینم

زین نور آفتاب ضیا گستر

شد مویه گر چو کیوان بخت من

زان پس که بود زهره خنیاگر

از پاکی ار چو مشتریم در دل

بهرام وار چون بودم آذر

نه من عطاردم که به هر حالی

هر روز هست سوزش من بی مر

من سوخته ز اختر وارونم

این اخترست یارب یا اخگر

چون اختر ارچه رفته ام از خانه

راجع چرا همی نشوم ز ایدر

اختر ز جرم چرخ چو بدرخشد

چو آتش از مشبکه مجمر

وز اختر شهاب فلک هر سو

گردد چو سنگ زردیشان زر

شب را به گوش و گردن بربندد

از اختران و خاطر جان زیور

تا روز از اشک دیده گلگونم

چون اختران نگون بودم خاور

زین اختران دیده که همچون در

بینی روان شده پس یکدیگر

گویی مکلل است مرا بالین

گویی مرصع است مرا بستر

هر شب که نو برآیند از گردون

این اختران شوخ نه جاناور

گردند هر زمان ز قضای بد

رنج و غم مرا پدر و مادر

آخر نه کم ز اخترم شود نیز

چون اخترم شود به سعادت فر

ابیات تو همین عددست آری

معنیست اندر اخترم از هر در

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 مرداد 1396  - 1:57 PM

 

چو عزم کاری کردم مرا که دارد باز

رسد به فرجام آن کار کش کنم آغاز

شبی که آز برآرد کنم به همت روز

دری که چرخ ببندد کنم به دانش باز

اگر ندارم گردون نگویدم که بدار

وگر نتازم گردون نگویدم که بتاز

نه خیره گردد چشم من از شب تاری

نه سست گردد پای من از طریق دراز

به هیچ حالی هرگز دو تا نشد پشتم

مگر به بارگه شهریار وقت نماز

چو در و گوهر در سنگ و در صدف دایم

ز طبع و خاطر از نظم و نثر دارم راز

ز بی تمیزی این هر دو تا چو بندیشم

چو بی زبانان هرگز به کس نگویم راز

نمی گذارد خسرو ز پیش خویش مرا

که در هوای خراسان یکی کنم پرواز

اگر چه از پی عزست پای باز به بند

چو نام بندست آن عز همی نخواهد باز

بیا بکش همه رنج و مجوی آسانی

که کار گیتی بی رنج می نگیرد ساز

فزونت رنج رسد چون به برتری کوشی

که مانده تر شوی آنگه که بر شوی به فراز

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 مرداد 1396  - 1:57 PM

 

تا برآمد ز آتش شمشیر بهرامی شرار

داد گیتی را فلک بر ملک بهرامی قرار

کرد بهرام افتخار از ملک شه بهرام شاه

در همه معنی که برتر دیده از این افتخار

گشت ملک و عدل او آباد تا ملکست و عدل

ملک بهرامی لباس و عدل بهرامی نگار

پیش بهرام زمین بهرام گردون بنده شد

در زمانه بندگی ملک او کرد افتخار

بر فلک بهرام گوید دولت بهرام شاه

هر چه مقصودست گیتی را نهاد اندر کنار

زآسمان روح الامین گویان به صد شادی که هست

با ملک بهرام شه بهرام گردون جانسپار

سوخت شمشیر و جان بدسگالان روز رزم

زانکه ببرامست شمشیر تو را آموزگار

برتر آمد مرتبه بهرام را از مهر و ماه

تا ز نامی نام تو اندر جهان شد نامدار

در همه معنی چو احمد بود بهرامی مضا

از پی صدر وزارت کرد او را اختیار

در کف کافی او زان خامه بهرام سیر

سعد و نحس دوستان و دشمنان شد آشکار

این وزارت را که بهرامی است تیغ طبع او

از نشاط خدمت تو گشت خرم روزگار

تا به عون ملک و دین باشند پیش تخت تو

همچو بهرام از مضا هنگام رأی و وقت کار

راویا تو مدح های ملک بهرامی بخوان

ساقیا تو جام های بزم بهرامی بیار

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 مرداد 1396  - 1:57 PM

 

ای کینه ور زمانه غدار خیره سار

بر خیره تیره کرده به ما بر تو روزگار

هر هفته انده دگر آری به روی ما

رنجی دگر به هر گه در لیل و در نهار

یک روز راحتی و یکی هفته رنج و غم

یک ماه برقراری و یک سال بی قرار

بر بندگان اگر بستیزست کار تو

بر خواجه عمید چرایی ستیزه کار

بر نصر رستم از چه ستمگار گشته ای

در مهتری نبود ستمگر به هیچ کار

آن بوالفرج که داد جهان را ز غم فرج

اکنون هم از جهان تو برآری همی دمار

آن مهتری که دستش دریای قلزم ست

دریا کنار مانده او راست بر کنار

ای چون مه چهارده در کاهش و کمی

مه را ز کاستن نبود هیچ ننگ و عار

ماه ار همه تمام نکاهد هر آنچه هست

آخر برآید از فلک از چه نزار و زار

آخر فزون شود که فزونی ز کاستیست

وز پستی آردش بر بلندی ده و چهار

جویی که آب رفته بود روزی اندرو

آخر هم اندرو کند آن آب رهگذار

این گردش فلک نه همه بر نحوست است

آخر سعادتیست در این اختر و مدار

آخر به کام دل برسی و هوای دل

آخر زمانه با تو کند باز افتخار

ای روزگار خواجه اگر خواجه جو شدی

باز آی باز خواجه و او را به پای دار

دانی که کامگارتر از تو نبود کس

در مرتبت زهر که صغارند و از کبار

خارا خمیر گشت به فرمان او همی

سهمش پدید کرد ز دریا همی غبار

عدلش همی بشست ز دندان مار زهر

فضلش همی برست گل از خاک خشت و خار

ای رای تو بر اسب زمانه سوار نیک

هر چند خود زمانه به ما بود بر سوار

از فر و از سعادت اندر دیار هند

فرشی فکنده ای تو کس از جود پود و تار

امید ما همه به همان روزگار تست

یارب تمام کن تو امید امیدوار

هر چند بارهای گران بر زمین بسیست

آخر چو حلم تو نکشیدست هیچ بار

آمد گه برآمدن آفتاب تو

تا کی ز بام صبح برآید ز کوهسار

ناگه شعاع روی تو بدرخشد ای عمید

خشنود گردد از تو همه ملک هوشیار

ای آنکه از نکویی و از نام نیک تو

بس مرد شوربخت که گشتست بختیار

ای دستگیر شاعر ممدوح با فتوح

ای حق شناس مهتر و حقدار حقگزار

دانی که بنده را بر تو حق خدمتست

آن خدمتی که ماند ز من تا گه شمار

از بنده یادگار جهان ماند مدح تو

هرگز مباد از تو جهان مانده یادگار

از غلظتی و وصلت غلظت همی کند

مر را بزرگ و نکو نام و نامدار

اندیشه برات دهی چون نداشتی

دادی به بنده صلت و شد کار چون نگار

شرح برات بنده به بوبکر گفته شد

طوسی که نیستش به نیشابور و طوس یار

تا آب و آتش آید پیدا همی ز ابر

تا خاک را غبار بود ابر را بخار

عز و بقات باد و سرت سبز و تن درست

دلشاد و شادکام و تن آباد و شادخوار

مسپار دل به انده و گیتی همی سپر

مگذر تو از جهان و جهان خوش همی گذار

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 مرداد 1396  - 1:57 PM

 

خسروا چون تو که دیدست افتخار و اختیار

خسروان را اختیاری خسروی را افتخار

شاهی و شیری و هر شاهی و هر شیری که هست

مانده از هول تو اندر اضطراب و اضطرار

ذات جاهت را نشانده کامگاری بر کتف

عدل ملکت را گرفته بختیاری در کنار

عدل و حق را سعی و عون تو یسارست و یمین

ملک و دین را امر و نهی تو شعارست و دثار

آفتابی گاه بزم و آسمانی گاه رزم

خسروی روز شکار و کیقبادی روز بار

جوهر ارواح با کین تو بگذارد عرض

عنصر اجسام بی مهر تو نپذیرد نگار

مجلس و درگاه تو اندر جهان گشتست و باد

کعبه فریاد خواه و قبله امیدوار

مهر خواندم همتت را مهر از آن بفزود فخر

چرخ گفتم رتبتت را رتبتت را کرد عار

پادشاه دادورز و شهریار گنج بخش

دیر زی ای پادشاه و شاه زی ای شهریار

روزگار پادشاهی از تو شاد و خرم است

اینت عالی پادشاهی اینت خرم روزگار

پایدار و استوارست از تو دین و مملکت

پایداری پایدار و استواری استوار

یادگار حیدر و رستم تویی اندر نبرد

رستمی با گاوسار و حیدری با ذوالفقار

بی گمان از آب انعام تو کوثر یک حباب

بی خلاف از آتش خشم تو دوزخ یک شرار

گه بهار از بخشش تو گشته هنگام خزان

گه خزان از مجلس تو گشته هم طبع بهار

دانش اندر حل و عقد آموزگار ملک تست

به ز دانش ملک را هرگز که دید آموزگار

دیده های بیکران چهره چرخ کبود

شد سپید ایرا که ملکت را بسی کرد انتظار

تیغ و رخشت آبدار و تابدارست و ظفر

در سر آن آبدار و در تن این تابدار

بوی مغز و رنگ دل تیر و سنان تو نیافت

وجه نام این و آن شد مغز جوی و دل گذار

آنکه دارد مغز پیش تو نیاید در مصاف

وآنکه آمد پیش تو بی دل شود در کارزار

گر چه بر شیری نباشد هیچ گاوی را ظفر

گردن شیران شکستی تو به گرز گاوسار

ژنده پیلان تو گردانند چون حمله برند

غارها را کوه کوه و کوهها را غارغار

همچو خاک اندر درنگ و همچو آب اندر شتاب

همچو آتش در نهیب و همچو باد اندر نهاد

عمر و جان از هر یکی ترسان و لرزانست از آنک

هر یکی چون اژدهایی جان شکار و عمر خوار

چون حصاری از بلندی و ز تن سنگین او

پست گشته بر زمین چون خاک بر سنگین حصار

گرز خارا و ز آهن خاست اهل تیغ تو

پس چرا زخمش برآرد زآهن و خارا دمار

شد ز مور و مار پنداری مرکب زآنکه هست

روی او بر چشم مور و حد او با زخم مار

جان بدخواهان تو در قبضه ترکان تست

یک تن تنها از ایشان و ز بدخواهان هزار

کیفر از شمشیرشان برده نهنگ تیزچنگ

چاشنی تیرشان خورده هژبر مرغزار

این دلیران و یلان و گردنان و سرکشان

نوذرند و بیژنند و رستم و اسفندیار

پادشاها هفت کشور در مقام دار و گیر

هم بدین ترکان بگیر و هم بدین ترکان سپار

ای گزین کردگار از گردش چرخ بلند

صورت عالم دگرگون شد به صنع کردگار

بار کافور ترست از شاخ خشک بیدمشک

کابر لؤلؤ بار بوده باز شد کافور بار

آب چون می بوده روشن گشته شد همچون بلور

در قدح های بلورین می گسار ای میگسار

پر سمن شد باغ همچون لاله گردان جام می

گر چه نه وقت سمن زارست و وقت لاله زار

هر رهی کآن خوشتر و هر باده ای کآن تلختر

مطربا آن ره سرای و ساقیا آن باده آر

گر چه بینی توده برف اندر میان بوستان

نقشبند بوستان پر نقش های قندهار

زود خواهد کرد باغ و راغ و دشت و کوه را

گوهر آگین همچو تاج شهریار تاجدار

نوبهاری روی بنماید چو روی دوستان

گر چه یابی آب بسته بر کران رودبار

باز ابر آرد ز دریا در و لؤلؤ روز و شب

تا کند بر کنگره ایوان سلطانی نثار

شهریارا ماهی آمد بس عزیز و محترم

با مبارک عهد و مهر ایزد پروردگار

می به رغبت نوش و سنگ انداز کن با دوستان

زانکه گردون کرد جان دشمنان را سنگسار

باده و شادی و رادی هر سه یکجا زاده اند

این مر آن را پشتوان و آن مر اینرا دستیار

رای رادی خیزدت بر دست جام باده نه

بار شادی بایدت در طبع تخم باده کار

ای چو مهر و ابر دایم نورمند و سودمند

نور این بس بی قیاس و سود آن بس بی شمار

تا بتابد مهر بر عالم بسان مهر تاب

تا ببارد ابر بر گیتی بسان ابر بار

کام جوی و کام یاب و کام خواه و کام ران

شادکام و شاد طبع و شادمان و شاد خوار

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 مرداد 1396  - 1:57 PM

 

گردش آسمان دایره وار

گاه آرد خزان و گاه بهار

گه کند عیش زندگانی تلخ

گه کند روز شادمانی تار

دیده ای را زند ز انده نیش

جگری را خلد ز مرگی خار

نرهد زو نهنگ در دریا

نجهد زو پلنگ در کهسار

کرده بر سرکشان به حمله ستم

برده از خسروان به قهر دمار

نیست جسمی کزو ننالد سخت

نیست چشمی کزو نگرید زار

زندگانی و جان و دل شکرد

زخم این اژدهای عمر شکار

کامرانی و عز و لهو خورد

دهن این نهنگ مردم خوار

بس بناها که او برآوردست

باز کردست با زمین هموار

بس روان ها که او بپروردست

که ندادست باز پس زنهار

گاه بر مادری ز دست آتش

گه ربوده ست بچه ای ز کنار

تو اگر سال و مه بنالی سخت

تو اگر روز و شب بگریی زار

عاقبت هیچ فایده نکند

پس تن خویش هیچ رنج مدار

ای ملک زاده ای که فکرت تو

روشن آیینه ای است بی زنگار

نیک دانی که کس نیاید پس

با قضاهای ایزد دادار

چرخ تندست تن به رنجه منه

مرگ حقست دل به غم مسپار

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 مرداد 1396  - 1:57 PM

 

رسید عید و من از روی حور دلبر دور

چگونه باشم بی روی آن بهشتی حور

مرا که گوید کای دوست عید فرخ باد

نگار من به لهاور و من به نیشابور

ره دراز و غریبی و فرقت جانان

اگر بنالم دارید مر مرا معذور

ز یار یاد همی آیدم که هر عیدی

درآمدی ز در من بسان حور قصور

هزار شاخ ز سنبل نهاده بر لاله

هزار حلقه ز عنبر فکنده بر کافور

تن چو سیم برآراسته به جامه عید

نهاده بر دو کف خویشتن گلاب و بخور

ببردی از دل من تاب زآن دو زلف متاب

خمار عشق فزودی به چشمک مخمور

کسی که دور بود از چنین شگرف نگار

چگونه باشد بر هجرش ای نگار صبور

چرا نباشم با عزم و حزم مردانه

چرا ندارم هر چه بود به دل مستور

چو یاد شهر لهاور و یار خویش کنم

نبود کس که شد از شهر و یار خویش نفور

مرا به است به هر حالی و به هر وجهی

جمال حضرت عزنین ز شهر لوهاور

بلی به است به از وصل آن نگار مرا

جلال خدمت درگاه خسرو منصور

امیر غازی محمود ابن ابراهیم

خدایگانی کش هست عادلی دستور

شهی که مردی بر لشکرش شده سالار

شهی که رادی بر گنج او شده گنجور

به گاه هیبت سام و به گاه حشمت جم

به گاه کوشش نار و به گاه بخشش نور

مثال حلمش یابی چو بنگری به جبال

قیاس علمش بینی چو بنگری به حور

همی نجوید تیرش به جز دل قیصر

همی نخواهد تیغش مگر سر فغفور

بترسد از سر گرزش به روز هیجا مرگ

حذر کند ز حسامش به رزمگاه خدور

ز بهر دولت محمودیان جهان ایزد

بیافرید و بدان داد تا ابد منشور

چرا کنند طلب ناکسان ز گیتی مال

چرا شوند به بیهوده جاهلان مغرور

یقین بدان که بلاشک ندامت آرد بار

هر آنکه کارد اندر زمین جهل غرور

خدایگانا راهی گذاشتی که همی

برید باد ازو نگذرد به جز رنجور

ز پنج سیحون بگذشته ای بنامیزد

که باد چشم بد از تخت و روزگار تو دور

رسید عید همایون شها به خدمت تو

نهاده پیش تو هدیه نشاط لهو و سرور

به رسم عید شها باده مروق نوش

به لحن بربط و چنگ و چغانه و طنبور

خجسته بادت عید و خجسته بادت ماه

خجسته بادت رفتن به درگه معمور

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 مرداد 1396  - 1:57 PM

 

رنگ طبعی به کار برده بهار

نقش ها بود از آنچه برد به کار

چهره سنگ و روی گل دارد

مانوی کارگونه گونه نگار

همه پرصورتست بی خامه

همه پر دایره ست بی پرگار

ابر بر کار کرد کار گهی

بسدین پود و زمردینش تار

بنگر اکنون ز میرم و دیبا

ساده و کوه فرش گردد ازار

هر چه زرنیخ دیده بودی تو

همه شنگرف بینی و زنگار

داد بانگ نماز بلبل و کرد

چشم های شکوفه را بیدار

اندرین نوبهار عطر افروز

به چنین روزگار خاک نگار

نه شگفت ار چو خاک رنگ به رنگ

بدمد شاخ رنگ بر کهسار

ابرها درفشان و لؤلؤ بیز

بادها مشک سار و عنبر بار

هر دو شاخی ز باد پنداری

یکدگر را گرفته اند کنار

طبع گوید که باده خور که ز خاک

لاله روید همی قدح کردار

آب در جوی باده رنگ شدست

باده آر ای نگاه باده گسار

نام آن نامدار بر که هواش

روح را باده ایست نوش گوار

ثقت الملک طاهر بن علی

شرف و فخر و زینت احرار

ای سخاورز راد نعمت بخش

ای ثناخر کریم شکر گزار

تا همی ابروار باری تو

شاخ های امید دارد بار

گشت واقف بلند همت تو

بر کم و بیش گنبد دوار

آتش عقل را دمیده به رأی

گوهر ملک را گرفته عیار

جامه از هول بر مخالف تو

گشت کام نهنگ جان اوبار

روز عیشش به تلخی و تنگی

دیده مور گشت و زهره مار

آتش هیبت و شکوه تو را

چرخ دود آمد و زمانه شرار

هر که با تو چو گل نباشد خوش

هر گلی کو بکند گردد خار

ورنه از بندگی به تو نگرد

دیده در چشم او شود مسمار

مهر تو گر زند به آتش چنگ

روی آتش شود همه گلنار

کین تو گر نهد به آب قدم

زو بخیزد چو خشک رود غبار

ذکر تو بر صحیفه احسان

نام تو بر جریده اشعار

حسن را همچو نقش بر دیبا

زیب را همچو مهر بر دینار

آن سوارست کلک تو که ازو

ناسوارست هر که هست سوار

وان شبانست عدل تو که ز بیم

نخورد گرگ بر بره زنهار

گشته فهم تو با قضا هم رخت

کرده وهم تو با قدر دیدار

آن نهاده به پیش این اعمال

وین گشاده به پیش آن اسرار

چرخ چون رتبت بلند تو دید

رتبت خویش یافت بی مقدار

کانچه در دستگاه خود نگریست

در خور جود تو ندید یسار

ای فزوده جهان ز جاه تو فخر

وی ز گردون نموده قدر تو عار

هر چه در مدحت تو خواهم گفت

هیچ واجب نیاید استغفار

بنده ای ام که تو ز من یابی

مدح معنی نمای دعوی دار

کشت گردون خیره روی مرا

خیره زینسان مرا فرو مگذار

رنج و تیمار در حصار مرنج

جان من رنجه کرد و طبع فگار

طبع و جان مرا به رحمت و فضل

بخر از رنج و برکش از تیمار

چون ز امسال و پار یاد کنم

زار گریم ز حسرت پیرار

شیر پیکر یلان رزم افروز

پخته گشته ز آتش پیکار

نه ز من جست هیچ شیر و پلنگ

نه ز من رست هیچ بیشه و غار

گه مرا باد بود زیر عنان

گه مرا ابر بود جفت مهار

سرکشان را ز من سبک شد دل

دستها را ز من گران شد بار

کند شد مرگ راز من دندان

تیز شد رزم را ز من بازار

بقعه رام کرده کاندر وی

مرگ بارید بر علی عیار

باز نشناخت هیچ وقت همی

دشمنم روز روشن از شب تار

آن همه شد کنون مرا سمجی است

بر سر کوه در میانه غار

روز بر من سیاه کرد چو شب

روزی تنگ و انده بسیار

با دلی خسته و رخی پرخون

قامتی چفته و تنی بیمار

بند من وزن سنگ دارد و روی

روز من رنگ قیر دارد وقار

با من این روزگار بین که چه کرد

جور این روزگار ناهموار

پر پرم داد باده دولت

تا ز محنت مرا گرفت خمار

کرده اند خدای ناترسان

در یکی زاویه ز حبس بشار

دعوی زیرکی همی کردم

زد لگد ریش گاویم هنجار

در جهان هیچ آدمی مشناس

بتر از ریش گاو زیرک سار

سرنگون داردم به مکر و به غدر

چرخ مکار و عالم غدار

گر همی باطلم کنی شاید

ده یک آن به نظم و نثر بیار

گفته ام رنج های خویش بسی

چه کنم هر زمان همی تکرار

چون قلم گر نه رام حکم توام

بر تنم هست چون قلم زنار

ای ز جاه تو عدل روزافزون

وی ز رأی تو ملک دولتیار

تیره شد روز من چو مهر بتاب

تشنه شد جان من چو ابر ببار

ای خزان را به طبع کرده بهار

بگذر این چنین بهار هزار

در بزرگی و سروری محمود

وز بزرگی و بخت برخوردار

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 مرداد 1396  - 1:57 PM

 

چو روز روشن بنمود چهره از شب تار

زدود مهر ز آیینه فلک زنگار

چنان که نور ز رأی خدایگان جهان

بتافت مهر منیر از سپهر دایره وار

شبی گذشت به من بر چو روی اهریمن

چو خط مرکز در خط دایره پرگار

دلم چو گردون از عشق ناشکیب شده

پدید کرد همه رازش آن دو زلف چو قار

شبست زلفش و گردون دل من و نه عجب

که راز گردون آید پدید در شب تار

دلم چو دریا در موج کرده پیدا سر

به گاه موج ز دریا شود پدید شرار

مرا ز دیده روان خون و خواب رفته از آن

بلی ز رفتن خونست علت بیدار

جدا شده من از آن ماه خویش و گم کرده

ز من دلی به بیابان عاشقی هنجار

تنم به تیر غمان کرده عشق او خسته

دلم به تیغ هوا کرده هجر او افگار

عیاروار دل من ربود دلبر من

بلی ربودن باشد همیشه کر عیار

مرا خوشست وگر چند ناخوشست مدام

ز درد هجران عیش من ای ملامت کار

مکن ملامت و بر سوخته نمک مفکن

ز جنگ دست بدار و مرا عذاب مدار

ز چوب خشک چرا بود بایدم کمتر

که ناله گیرد چون او جدا شود از یار

نه کمترم به وفا داشتن من از قمری

که از فراق به گاه سحر بموید زار

چو زیر چنگ همه روز مدح او گویم

اگر چه گشتم چون زیر چنگ زار و نزار

همیشه جویم همچون شراب شادی او

وگرچه دارد چون جرعه شرابم خوار

اگر ببارد ابر رضای او بر من

خزان هجرش بر من شود ز وصل بهار

وگر برین دل من مهر مهر او تابد

درخت شادی و لهو و نشاط آرد بار

همی چه نالم چندین ز هجر آن دلبر

چو زود ناله کند دیر به شود بیمار

هزار شکرت امروز مر مرا ز فراق

هزار شکر بگویم نه بل هزار هزار

که از فراق دلارام شد مرا حاصل

وصال درگه معمور شاه گیتی دار

شه مظفر و منصور شاه دولت و داد

خدایگان فلک همت ملک دیدار

امیر غازی محمود سیف دولت و دین

بنام و سیرت و کنیت چو احمد مختار

خجسته نامش زیبنده بر کمینه ملک

چو نقش بر دیبا و چو مهر در دینار

شهنشهی که به شاهنشهی او دولت

به طوع و رغبت اقرار کرد بی اجبار

شهی که هست کف و تیغ او به رزم و به بزم

چو بحر گوهر موج و چو ابر صاعقه بار

همی گشاید کشور همی ستاند ملک

به تیغ جان انجام و به گرز عمر اوبار

به بندگیش بزرگی همی شود راضی

به چاکریش زمانه همی دهد اقرار

جهان و گنبد دوار چون بدیدندش

به گاه آن که همی کرد با عدو پیکار

جهان ز روز و شب ساخت جوشن و خفتان

ز مهر و ماه سپر کرد گنبد دوار

زمانه کرد همی مستی از شراب ستم

ببرد خنجر او از سر زمانه خمار

همی به روزی صدره سر قلم بزند

از آن که هست قلم بسته بر میان زنار

نه مر فضایل او را جهان دهد تفصیل

نه مر مناقب او را کند سپهر شمار

خدایگانا مهر تو فکر توست مگر

کزو نباشد خالی دل صغار و کبار

اگر نکردی قدر تو بر فلک مسکن

فلک نبودی زینسان که هست با مقدار

اگر نگشتی نام تو در جهان سایر

جهان نبودی چونین که هست پر انوار

رکاب و پای تو جوینده عنان و کفت

به کارزار عدو در سوار گرد سوار

شود ز هیبت تیغت رکاب او خلخال

شود ز بیم سنان تو ساعدش افگار

همیشه باشد نام ملوک زنده به شعر

ولیک زند به نام تو بازگشت اشعار

شگفت نیست که مدحت همی بلند آید

به دولت تو رهی را بلند شد گفتار

سخن به وزن درست آید و به نظم قوی

چو باشدش هنر مرد پر خرد معیار

همیشه تا ملکا بردمد چو خاطر تو

به حکم ایزد خورشید روشن از شب تار

به کامگاری جز فرش خرمی مسپر

به شادمانی جز دل به خرمی مسپار

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 مرداد 1396  - 1:57 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 97

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4458938
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث