به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

من که درین دایره دهربند

چون گره نقطه شدم شهربند

دسترس پای گشائیم نیست

سایه ولی فر همائیم نیست

پای فرو رفته بدین خاک در

با فلکم دست به فتراک در

فرق به زیر قدم انداختم

وز سر زانو قدمی ساختم

گشته ز بس روشنی روی من

آینه دل سر زانوی من

من که به این آینه پرداختم

آینه دیده درانداختم

تا زکدام آینه تابی رسد

یا ز کدام آتشم آبی رسد

چون نظر عقل به رای درست

گرد جهان دست برآورد چست

دید از آن مایه که در همتست

پایه دهی را که ولی نعمتست

شاه قوی طالع فیروز چنگ

گلبن این روضه فیروزه رنگ

خضر سکندر منش چشمه رای

قطب رصد بند مجسطی گشای

آنکه ز مقصود وجود اولست

و آیت مقصود بدو منزلست

شاه فلک تاج سلیمان نگین

مفخر آفاق ملک فخر دین

نسبت داودی او کرده چست

بر شرفش نام سلیمان درست

رایت اسحاق ازو عالیست

ضدش اگر هست سماعیلیست

یکدله شش جهت و هفتگاه

نقطه نه دایره بهرام شاه

آنکه ز بهرامی او وقت زور

گور بود بهره بهرام گور

مفخر شاهان به تواناتری

نامور دهر به داناتری

خاص کن ملک جهان بر عموم

هم ملک ارمن و هم شاه روم

سلطنت اورنگ خلافت سریر

روم ستاننده ابخاز گیر

عالم و عادل‌تر اهل وجود

محسن و مکرم‌تر ابنای جود

دین فلک و دولت او اخترست

ملک صدف خاک درش گوهرست

چشمه و دریاست به ماهی و در

چشمه آسوده و دریای پر

با کفش این چشمه سیماب ریز

خوانده چو سیماب گریزا گریز

خنده زنان از کمرش لعل ناب

بر کمر لعل کش آفتاب

آفت این پنجره لاجورد

پنجه در او زد که به دو پنجه کرد

کوس فلک را جرسش بشکند

شیشه مه را نفسش بشکند

خوب سرآغازتر از خرمی

نیک سرانجامتر از مردمی

جام سخا را که کفش ساقیست

باقی بادا که همین باقیست

ادامه مطلب
یک شنبه 22 مرداد 1396  - 3:42 PM

 

ای شرف گوهر آدم به تو

روشنی دیده عالم به تو

چرخ که یک پشت ظفر ساز تست

نه شکم آبستن یک راز تست

گوش دو ماهی زبر و زیر تو

شد صدف گوهر شمشیر تو

مه که به شب تیغ درانداختست

با سر تیغت سپر انداختست

چشمه تیغ تو چو آب فرات

ریخته قرابه آب حیات

هر که به طوفان تو خوابش برد

ور به مثل نوح شد آبش برد

جام تو کیخسرو جمشید هش

روی تو پروانه خورشید کش

شیردلی کن که دلیر افکنی

شیر خطا گفتم شیر افکنی

چرخ ز شیران چنین بیشه‌ای

از تو کند بیشتر اندیشه‌ای

آن دل و آن زهره کرا در مصاف

کز دل و از زهره زند با تو لاف

هر چه به زیر فلک از رقست

دست مراد تو برو مطلقست

دست نشان هست ترا چند کس

دست نشین تو فرشته است و بس

دور به تو خاتم دوران نبشت

باد به خاک تو سلیمان نبشت

ایزد کو داد جوانی و ملک

ملک ترا داد تو دانی و ملک

خاک به اقبال تو زر می‌شود

زهر به یاد تو شکر می‌شود

می‌که فریدون نکند با تو نوش

رشته ضخاک برآرد ز دوش

میخور می مطرب و ساقیت هست

غم چه خوری دولت باقیت هست

ملک حفاظی و سلاطین پناه

صاحب شمشیری و صاحب کلاه

گرچه به شمشیر صلابت پذیر

تاج ستان آمدی و تخت گیر

چون خلفا گنج فشانی کنی

تاج دهی تخت ستانی کنی

هست سر تیغ تو بالای تاج

از ملکان چون نستانی خراج

تختبر آن سر که برو پای تست

بختور آندل که در او جای تست

جغد به دور تو همائی کند

سر که رسد پیش تو پائی کند

منکر معروف هدایت شده

از تو شکایت به شکایت شده

در سم رخشت که زمین راست بیخ

خصم تو چون نعل شده چار میخ

هفت فلک با گهرت حقه‌ای

هشت بهشت از علمت شقه‌ای

هر که نه در حکم تو باشد سرش

بر سرش افسار شود افسرش

در همه فن صاحب یک فن توئی

جان دو عالم به یکی تن توئی

گوش سخارا ادب آموز کن

شمع سخن را نفس افروز کن

خلعت گردون به غلامی فرست

بوی قبولی به نظامی فرست

گرچه سخن فربه و جان پرورست

چونکه به خوان تو رسد لاغرست

بی گهر و لعل شد این بحر و کان

گوهرش از کف ده و لعل از دهان

وانکه حسود است بر او بیدریغ

لعل ز پیکان ده و گوهر ز تیغ

چون فلکت طالع مسعود داد

عاقبت کار تو محمود باد

ساخته و سوخته در راه تو

ساخته من سوخته بدخواه تو

فتح تو سر چون علم افراخته

خصم تو سر چون قلم انداخته

ادامه مطلب
یک شنبه 22 مرداد 1396  - 3:42 PM

 

ای گهر تاج فرستادگان

تاج ده گوهر آزادگان

هر چه زبیگانه وخیل تواند

جمله در این خانه طفیل تواند

اول بیت ار چه به نام تو بست

نام تو چون قافیه آخر نشست

این ده ویران چو اشارت رسید

از تو و آدم به عمارت رسید

آنچه بدو خانه نوآیین بود

خشت پسین دای نخستین بود

آدم و نوحی نه به از هر دوی

مرسله یک گره از هر دوی

آدم از آن دانه که شد هیضه‌دار

توبه شدش گلشکر خوشگوار

توبه دل در چمنش بوی تست

گلشکرش خاک سر کوی تست

دل ز تو چون گلشکر توبه خورد

گلشکر از گلشکری توبه کرد

گوی قبولی ز ازل ساختند

در صف میدان دل انداختند

آدم نو زخمه درآمد به پیش

تا برد آنگوی به چوگان خویش

بارگیش چون عقب خوشه رفت

گوی فرو ماند و فرا گوشه رفت

نوح که لب تشنه به حیوان رسید

چشمه غلط کرد و به طوفان رسید

مهد براهیم چو رای اوفتاد

نیم ره آمد دو سه جای اوفتاد

چون دل داود نفس تنگ داشت

در خور این زیر، بم آهنگ داشت

داشت سلیمان ادب خود نگاه

مملکت آلوده نجست آین کلاه

یوسف از آن چاه عیانی ندید

جز رسن و دلو نشانی ندید

خضر عنان زین سفر خشک تافت

دامن خود تر شدهٔ چشمه یافت

موسی از این جام تهی دید دست

شیشه به کهپایه «ارنی» شکست

عزم مسیحا نه به این دانه بود

کو ز درون تهمتی خانه بود

هم تو «فلک طرح» درانداختی

سایه بر این کار برانداختی

مهر شد این نامه به عنوان تو

ختم شد این خطبه به دوران تو

خیز و به از چرخ مداری بکن

او نکند کار تو کاری بکن

خط فلک خطه میدان تست

گوی زمین در خم چوگان تست

تا زعدم گرد فنا برنخاست

می‌تک و می‌تاز که میدان تراست

کیست فنا کاب ز جامت برد

یا عدم سفله که نامت برد

پای عدم در عدم آواره کن

دست فنا را به فنا پاره کن

ای نفست نطق زبان بستگان

مرهم سودای جگر خستگان

عقل به شرع تو ز دریای خون

کشتی جان برد به ساحل درون

قبله نه چرخ به کویت دراست

عبهر شش روزه به مویت دراست

ملک چو مویت همه درهم شود

گر سر موئی زسرت کم شود

بی قلم از پوست برون خوان توئی

بی سخن از مغز درون دان توئی

زان بزد انگشت تو بر حرف پای

تا نشود حرف تو انگشت سای

حرف همه خلق شد انگشت رس

حرف تویی زحمت انگش کس

پست شکر گشت غبار درت

پسته و عناب شده شکرت

یک کف پست تو به صحرای عشق

برگ چهل روزه تماشای عشق

تازه‌ترین صبح نجاتی مرا

خاک توام کاب حیاتی مرا

خاک تو خود روضه جان منست

روضه تو جان و جهان منست

خاک تو در چشم نظامی کشم

غاشیه بر دوش غلامی کشم

بر سر آنروضه چون جان پاک

خیزم چون باد و نشینم چو خاک

تا چو سران غالیهٔ تر کنند

خاک مرا غالیهٔ سر کنند

ادامه مطلب
یک شنبه 22 مرداد 1396  - 3:42 PM

 

ای تن تو پاک‌تر از جان پاک

روح تو پرورده روحی فداک

نقطه گه خانه رحمت توئی

خانه بر نقطه زحمت توئی

راهروان عربی را تو ماه

یاوگیان عجمی را تو راه

ره به تو یابند و تو ره ده نه‌ای

مهتر ده خود تو و در ده نه‌ای

چون تو کریمان که تماشا کنند

رستی تنها نه به تنها کنند

از سر خوانی که رطب خورده‌ای

از پی ما زله چه آورده‌ای

لب بگشا تا همه شکر خورند

ز آب دهانت رطب‌تر خورند

ای شب گیسوی تو روز نجات

آتش سودای تو آب حیات

عقل شده شیفته روی تو

سلسله شیفتگان موی تو

چرخ ز طوق کمرت بنده‌ای

صبح ز خورشید رخت خنده‌ای

عالم تردامن خشک از تو یافت

ناف زمین نافه مشک از تو یافت

از اثر خاک تو مشگین غبار

پیکر آن بوم شده مشک بار

خاک تو از باد سلیمان بهست

روضه چگویم که ز رضوان بهست

کعبه که سجاده تکبیر تست

تشنه جلاب تباشیر تست

تاج تو و تخت تو دارد جهان

تخت زمین آمد و تاج آسمان

سایه نداری تو که نور مهی

رو تو که خود سایه نور اللهی

چار علم رکن مسلمانیت

پنج دعا نوبت سلطانیت

خاک ذلیلان شده گلشن به تو

چشم غریبان شده روشن به تو

تا قدمت در شب گیسو فشان

بر سر گردون شده دامن کشان

پر زر و در گشته ز تو دامنش

خشتک زر سوزه پیراهنش

در صدف صبح به دست صفا

غالیه بوی تو ساید صبا

لاجرم آنجا که صبا تاخته

لشگر عنبر علم انداخته

بوی کز آن عنبر لرزان دهی

گر به دو عالم دهی ارزان دهی

سدره ز آرایش صدرت زهیست

عرش در ایوان تو کرسی نهیست

روزن حاجت چو بود صبح تاب

ذره بود عرش در آن آفتاب

گرنه ز صبح آینه بیرون فتاد

نور تو بر خاک زمین چون فتاد

ای دو جهان زیر زمین از چه‌ای

گنج نه‌ای خاک نشین از چه‌ای

تا تو به خاک اندری ای گنج پاک

شرط بود گنج سپردن به خاک

گنج ترا فقر تو ویرانه بس

شمع ترا ظل تو پروانه بس

چرخ مقوس هدف آه تست

چنبر دلوش رسن چاه تست

ایندو طرف گرد سپید و سیاه

راه تو را پیک ز پیکان راه

عقل شفا جوی و طبیبش توئی

ماه سفرساز و غریبش توئی

خیز و شب منتظران روز کن

طبع نظامی طرب افروز کن

ادامه مطلب
یک شنبه 22 مرداد 1396  - 3:42 PM

 

ای مدنی برقع و مکی نقاب

سایه نشین چند بود آفتاب

گر مهی از مهر تو موئی بیار

ور گلی از باغ تو بوئی بیار

منتظرانرا به لب آمد نفس

ای ز تو فریاد به فریادرس

سوی عجم ران منشین در عرب

زرده روز اینک و شبدیز شب

ملک برآرای و جهان تازه کن

هردو جهانرا پر از آوازه کن

سکه تو زن تا امرا کم زنند

خطبه تو کن تا خطبا دم زنند

خاک تو بوئی به ولایت سپرد

باد نفاق آمد و آن بوی برد

باز کش این مسند از آسودگان

غسل ده این منبر از آلودگان

خانه غولند بپردازشان

در غله دان عدم اندازشان

کم کن اجری که زیادت خورند

خاص کن اقطاع که غارتگرند

ما همه جسمیم بیا جان تو باش

ما همه موریم سلیمان تو باش

از طرفی رخنه دین میکنند

وز دگر اطراف کمین میکنند

شحنه توئی قافله تنها چراست

قلب تو داری علم آنجا چراست

یا علیی در صف میدان فرست

یا عمری در ره شیطان فرست

شب به سر ماه یمانی درآر

سر چو مه از برد یمانی برآر

با دو سه در بند کمربند باش

کم زن این کم زده چند باش

پانصد و هفتاد بس ایام خواب

روز بلندست به مجلس شتاب

خیز و بفرمای سرافیل را

باد دمیدن دو سه قندیل را

خلوتی پرده اسرار شو

ما همه خفتیم تو بیدار شو

ز آفت این خانه آفت پذیر

دست برآور همه را دست گیر

هر چه رضای تو به جز راست نیست

با تو کسی را سر وا خواست نیست

گر نظر از راه عنایت کنی

جمله مهمات کفایت کنی

دایره بنمای به انگشت دست

تا به تو بخشیده شود هر چه هست

با تو تصرف که کند وقت کار

از پی آمرزش مشتی غبار

از تو یکی پرده برانداختن

وز دو جهان خرقه درانداختن

مغز نظامی که خبر جوی تست

زنده دل از غالیه بوی تست

از نفسش بوی وفائی ببخش

ملک فریدون به گدائی ببخش

ادامه مطلب
یک شنبه 22 مرداد 1396  - 3:42 PM

 

نیم شبی کان ملک نیمروز

کرد روان مشعل گیتی فروز

نه فلک از دیده عماریش کرد

زهره و مه مشعله داریش کرد

کرد رها در حرم کاینات

هفت خط و چار حد و شش جهات

روز شده با قدمش در وداع

زامدنش آمده شب در سماع

دیده اغیار گران خواب گشت

کو سبک از خواب عنان تاب گشت

با قفس قالب ازین دامگاه

مرغ دلش رفته به آرامگاه

مرغ پر انداخته یعنی ملک

خرقه در انداخته یعنی فلک

مرغ الهیش قفس پر شده

قالبش از قلب سبکتر شده

گام به گام او چو تحرک نمود

میل به میلش به تبرک ربود

چون دو جهان دیده بر او داشتند

سر ز پی سجده فرو داشتند

پایش ازان پایه که سر پیش داشت

مرحله بر مرحله صد بیش داشت

رخش بلند آخورش افکند پست

غاشیه را بر کتف هر که هست

بحر زمین کان شد و او گوهرش

برد سپهر از پی تاج سرش

گوهر شب را به شب عنبرین

گاو فلک برد ز گاو زمین

او ستده پیشکش آن سفر

از سرطان تاج و زجوزا کمر

خوشه کزو سنبل‌تر ساخته

سنبله را بر اسد انداخته

تا شب او را چه قدر قدر هست

زهره شب سنج ترازو به دست

سنگ ورا کرده ترازو سجود

زانکه به مقدار ترازو نبود

ریخته نوش از دم سیسنبری

بر دم این عقرب نیلوفری

چون ز کمان تیر شکر زخمه ریخت

زهر ز بزغاله خوانش گریخت

یوسف دلوی شده چون آفتاب

یونس حوتی شده چون دلو آب

تا به حمل تخت ثریا زده

لشگر گل خیمه به صحرا زده

از گل آن روضه باغ رفیع

ربع زمین یافته رنگ ربیع

عشر ادب خوانده ز سبع سما

عذر قدم خواسته از انبیا

ستر کواکب قدمش میدرید

سفت ملایک علمش میکشید

ناف شب آکنده ز مشک لبش

نعل مه افکنده سم مرکبش

در شب تاریک بدان اتفاق

برق شده پویه پای براق

کبک وش آن باز کبوتر نمای

فاخته‌رو گشت بفر همای

سدره شده صد ره پیراهنش

عرش گریبان زده در دامنش

شب شده روز اینت نهاری شگرف

گل شده سرو اینت بهاری شگرف

زان گل و زان نرگس کانباغ داشت

نرگس او سرمه مازاغ داشت

چون گل ازین پایه فیروزه فرش

دست به دست آمد تا ساق عرش

همسفرانش سپر انداختند

بال شکستند و پر انداختند

او بتحیر چو غریبان راه

حلقه زنان بر در آن بارگاه

پرده نشینان که درش داشتند

هودج او یکتنه بگذاشتند

رفت بدان راه که همره نبود

این قدمش زانقدم آگه نبود

هر که جز او بر در آن راز ماند

او هم از آمیزش خود باز ماند

بر سر هستی قدمش تاج بود

عرش بدان مائده محتاج بود

چون به همه حرق قلم در کشید

ز آستی عرش علم برکشید

تا تن هستی دم جان می‌شمرد

خواجه جان راه به تن می‌سپرد

چون بنه عرش به پایان رسید

کار دل و جان به دل و جان رسید

تن به گهر خانه اصلی شتافت

دیده چنان شد که خیالش نیافت

دیده که نور ازلی بایدش

سر به خیالات فرو نایدش

راه قدم پیش قدم در گرفت

پرده خلقت زمیان برگرفت

کرد چو ره رفت زغایت فزون

سر ز گریبان طبیعت برون

همتش از غایت روشن دلی

آمده در منزل بی منزلی

غیرت ازین پرده میانش گرفت

حیرت ازان گوشه عنانش گرفت

پرده در انداخته دست وصال

از در تعظیم سرای جلال

پای شد آمد بسر انداخته

جان به تماشا نظر انداخته

رفت ولی زحمت پائی نداشت

جست ولی رخصت جائی نداشت

چون سخن از خود به در آمد تمام

تا سخنش یافت قبول سلام

آیت نوری که زوالش نبود

دید به چشمی که خیالش نبود

دیدن او بی عرض و جوهرست

کز عرض و جوهر از آنسو ترست

مطلق از آنجا که پسندیدنیست

دید خدا را و خدا دیدنیست

دیدنش از دیده نباید نهفت

کوری آنکس که بدیده نگفت

دید پیمبر نه به چشمی دگر

بلکه بدین چشم سر این چشم سر

دیدن آن پرده مکانی نبود

رفتن آن راه زمانی نبود

هر که در آن پرده نظرگاه یافت

از جهت بی جهتی راه یافت

هست ولیکن نه مقرر بجای

هر که چنین نیست نباشد خدای

کفر بود نفی ثباتش مکن

جهل بود وقف جهاتش مکن

خورد شرابی که حق آمیخته

جرعه آن در گل ما ریخته

لطف ازل با نفسش همنشین

رحمت حق نازکش او نازنین

لب به شکر خنده بیاراسته

امت خود را به دعا خواسته

همتش از گنج توانگر شده

جمله مقصود میسر شده

پشت قوی گشته از آن بارگاه

روی درآورد بدین کارگاه

زان سفر عشق نیاز آمده

در نفسی رفته و باز آمده

ای سخنت مهر زبانهای ما

بوی تو جانداروی جانهای ما

دور سخا را به تمامی رسان

ختم سخن را به نظامی رسان

ادامه مطلب
یک شنبه 22 مرداد 1396  - 3:42 PM

 

شمسه نه مسند هفت اختران

ختم رسل خاتم پیغمبران

احمد مرسل که خرد خاک اوست

هر دو جهان بسته فتراک اوست

تازه‌ترین سنبل صحرای ناز

خاصه‌ترین گوهر دریای راز

سنبل او سنبله روز تاب

گوهر او لعل گر آفتاب

خنده خوش زان نزدی شکرش

تا نبرد آب صدف گوهرش

گوهر او چون دل سنگی نخست

سنگ چرا گوهر او را شکست

کرد جدا سنگ ملامت گرش

گوهری از رهگذر گوهرش

یافت فراخی گهر از درج تنگ

نیست عجب زادن گوهر ز سنگ

آری از آنجا که دل سنگ بود

خشکی سوداش در آهنگ بود

کی شدی این سنگ مفرح گزای

گر نشدی درشکن و لعل‌سای

سیم دیت بود مگر سنگ را

کامد و خست آن دهن تنگ را

هر گهری کز دهن سنگ خاست

با لبش از جمله دندان بهاست

گوهر سنگین که زمین کان اوست

کی دیت گوهر دندان اوست

فتح بدندان دیتش جان کنان

از بن دندان شده دندان کنان

چون دهن از سنگ بخونابه شست

نام کرم کرد بخود بر درست

از بن دندان سر دندان گرفت

داد بشکرانه کم آن گرفت

زارزوی داشته دندان گذاشت

کز دو جهان هیچ بدندان نداشت

در صف ناورد گه لشکرش

دست علم بود و زبان خنجرش

خنجر او ساخته دندان نثار

خوش نبود خنجر دندانه‌دار

اینهمه چه؟ تا کرمش بنگرند

خار نهند از گل او برخورند

باغ پر از گل سخن خار چیست

رشته پر از مهره دم مار چیست

با دم طاوس کم زاغ گیر

با دم بلبل طرف باغ گیر

طبع نظامی که بدو چونگلست

بر گل او نغز نوا بلبلست

ادامه مطلب
یک شنبه 22 مرداد 1396  - 3:42 PM

 

تخته اول که الف نقش بست

بر در محجوبه احمد نشست

حلقه حی را کالف اقلیم داد

طوق ز دال و کمر از میم داد

لاجرم او یافت از آن میم و دال

دایره دولت و خط کمال

بود درین گنبد فیروزه خشت

تازه ترنجی زسرای بهشت

رسم ترنجست که در روزگار

پیش دهد میوه پس آرد بهار

کنت نبیا چو علم پیش برد

ختم نبوت به محمد سپرد

مه که نگین دان زبرجد شدست

خاتم او مهر محمد شدست

گوش جهان حلقه کش میم اوست

خود دو جهان حلقه تسلیم اوست

خواجه مساح و مسیحش غلام

آنت بشیر اینت مبشر به نام

امی گویا به زبان فصیح

از الف آدم و میم مسیح

همچو الف راست به عهد و وفا

اول و آخر شده بر انبیا

نقطه روشن‌تر پرگار کن

نکته پرگارترین سخن

از سخن او ادب آوازه‌ای

وز کمر او فلک اندازه‌ای

کبر جهان گرچه بسر بر نکرد

سر به جهان هم به جهان در نکرد

عصمتیان در حرمش پردگی

عصمت از او یافته پروردگی

تربتش از دیده جنایت ستان

غربتش از مکه جبایت ستان

خامشی او سخن دلفروز

دوستی او هنر عیب سوز

فتنه فرو کشتن ازو دلپذیر

فتنه شدن نیز برو ناگزیر

بر همه سر خیل و سر خیر بود

قطب گرانسنگ سبک سیر بود

شمع الهی ز دل افروخته

درس ازل تا ابد آموخته

چشمه خورشید که محتاج اوست

نیم هلال از شب معراج اوست

تخت نشین شب معراج بود

تخت نشان کمر و تاج بود

داده فراخی نفس تنگ را

نعل زده خنگ شب آهنگ را

از پی باز آمدنش پای بست

موکبیان سخن ابلق بدست

چون تک ابلق بتمامی رسید

غاشیه داری به نظامی رسید

ادامه مطلب
یک شنبه 22 مرداد 1396  - 3:42 PM

 

ای همه هستی زتو پیدا شده

خاک ضعیف از تو توانا شده

زیرنشین علمت کاینات

ما بتو قائم چو تو قائم بذات

هستی تو صورت پیوند نی

تو بکس و کس بتو مانند نی

آنچه تغیر نپذیرد توئی

وانکه نمردست و نمیرد توئی

ما همه فانی و بقا بس تراست

ملک تعالی و تقدس تراست

خاک به فرمان تو دارد سکون

قبه خضرا تو کنی بیستون

جز تو فلکرا خم چوگان که داد

دیک جسد را نمک جان که داد

چون قدمت بانک بر ابلق زند

جز تو که یارد که اناالحق زند

رفتی اگر نامدی آرام تو

طاقت عشق از کشش نام تو

تا کرمت راه جهان برگرفت

پشت زمین بار گران برگرفت

گرنه زپشت کرمت زاده بود

ناف زمین از شکم افتاده بود

عقد پرستش زتو گیرد نظام

جز بتو بر هست پرستش حرام

هر که نه گویای تو خاموش به

هر چه نه یاد تو فراموش به

ساقی شب دستکش جام تست

مرغ سحر دستخوش نام تست

پرده برانداز و برون آی فرد

گر منم آن پرده بهم در نورد

عجز فلک را به فلک وانمای

عقد جهانرا زجهان واگشای

نسخ کن این آیت ایام را

مسخ کن این صورت اجرام را

حرف زبانرا به قلم بازده

وام زمین را به عدم بازده

ظلمتیانرا بنه بی نور کن

جوهریانرا زعرض دور کن

کرسی شش گوشه بهم در شکن

منبر نه پایه بهم درفکن

حقه مه بر گل این مهره زن

سنگ زحل بر قدح زهره زن

دانه کن این عقد شب‌افروز را

پر بشکن مرغ شب و روز را

از زمی این پشته گل بر تراش

قالب یکخشت زمین گومباش

گرد شب از جبهت گردون بریز

جبهه بیفت اخبیه گو برمخیز

تا کی ازین راه نوروزگار

پرده‌ای از راه قدیمی بیار

طرح برانداز و برون کش برون

گردن چرخ از حرکات و سکون

آب بریز آتش بیداد را

زیرتر از خاک نشان باد را

دفتر افلاک شناسان بسوز

دیده خورشید پرستان بدوز

صفر کن این برج زطوق هلال

باز کن این پرده ز مشتی خیال

تا به تو اقرار خدائی دهند

بر عدم خویش گوائی دهند

غنچه کمر بسته که ما بنده‌ایم

گل همه تن جان که به تو زنده‌ایم

بی دیتست آنکه تو خونریزیش

بی بدلست آنکه تو آویزیش

منزل شب را تو دراز آوری

روز فرو رفته تو بازآوری

گرچه کنی قهر بسی را ز ما

روی شکایت نه کسی را ز ما

روشنی عقل به جان داده‌ای

چاشنی دل به زبان داده‌ای

چرخ روش قطب ثبات از تو یافت

باغ وجود آب حیات از تو یافت

غمزه نسرین نه ز باد صباست

کز اثر خاک تواش توتیاست

پرده سوسن که مصابیح تست

جمله زبان از پی تسبیح تست

بنده نظامی که یکی گوی تست

در دو جهان خاک سر کوی تست

خاطرش از معرفت آباد کن

گردنش از دام غم آزاد کن

ادامه مطلب
یک شنبه 22 مرداد 1396  - 3:42 PM

 

ای به ازل بوده و نابوده ما

وی به ابد زنده و فرسوده ما

دور جنیبت کش فرمان تست

سفت فلک غاشیه گردان تست

حلقه زن خانه به دوش توایم

چون در تو حلقه به گوش توایم

داغ تو داریم و سگ داغدار

می‌نپذیرند شهان در شکار

هم تو پذیری که زباغ توایم

قمری طوق و سگ داغ توایم

بی‌طمعیم از همه سازنده‌ای

جز تو نداریم نوازنده‌ای

از پی تست اینهمه امید و بیم

هم تو ببخشای و ببخش ای کریم

چاره ما ساز که بی داوریم

گر تو برانی به که روی آوریم

این چه زبان وین چه زبان را نیست

گفته و ناگفته پشیمانیست

دل ز کجا وین پر و بال از کجا

من که و تعظیم جلال از کجا

جان به چه دل راه درین بحر کرد

دل به چه گستاخی ازین چشمه خورد

در صفتت گنگ فرو مانده‌ایم

من عرف الله فرو خوانده‌ایم

چون خجلیم از سخن خام خویش

هم تو بیامرز به انعام خویش

پیش تو گر بی سر و پای آمدیم

هم به امید تو خدای آمدیم

یارشو ای مونس غمخوارگان

چاره کن ای چاره بیچاره‌گان

قافله شد واپسی ما ببین

ای کس ما بیکسی ما ببین

بر که پناهیم توئی بی‌نظیر

در که گریزیم توئی دستگیر

جز در تو قبله نخواهیم ساخت

گر ننوازی تو که خواهد نواخت

دست چنین پیش که دارد که ما

زاری ازین بیش که دارد که ما

درگذر از جرم که خواننده‌ایم

چاره ما کن که پناهنده‌ایم

ای شرف نام نظامی به تو

خواجگی اوست غلامی به تو

نزل تحیت به زبانش رسان

معرفت خویش به جانش رسان

ادامه مطلب
یک شنبه 22 مرداد 1396  - 3:42 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 38

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4341351
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث