به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای گمشده دل کجات جویم

در دام که مبتلات جویم

دیروز چو آفتاب بودی

امروز چو کیمیات جویم

ای مرغ ز آشیان رمیده

در دامگه بلات جویم

ای کشتهٔ غمزهٔ نکویان

از چشم که خونبهات جویم

ای بیمار ز جان گذشته

کز هر که رسم دوات جویم

گاهی به دوات چاره خواهم

گاهی به دعا شفات جویم

کس چارهٔ درد تو نداند

درمان مگر از خدات جویم

هاتف پی دل فتاده رفتی

ای هر جایی کجات جویم

ادامه مطلب
یک شنبه 22 مرداد 1396  - 4:07 PM

 

مپرس ای گل ز من کز گلشن کویت چسان رفتم

چو بلبل زین چمن با ناله و آه و فغان رفتم

نبستم دل به مهر دیگران اما ز کوی تو

ز بس نامهربانی دیدم ای نامهربان رفتم

منم آن بلبل مهجور کز بیداد گلچینان

به دل صد خار خار عشق گل از گلستان رفتم

منم آن قمری نالان که از بس سنگ بیدادم

زدند از هر طرف از باغت ای سرو روان رفتم

به امیدی جوانی صرف عشقت کردم و آخر

به پیری ناامید از کویت ای زیبا جوان رفتم

ندیدم زان گل بی‌خار جز مهر و وفا اما

ز باغ از جور گلچین و جفای باغبان رفتم

سخن کوته ز جور آسمان هاتف به ناکامی

ز یاران وطن دل کندم و از اصفهان رفتم

ادامه مطلب
یک شنبه 22 مرداد 1396  - 4:07 PM

 

شهر به شهر و کو به کو در طلبت شتافتم

خانه به خانه در به در جستمت و نیافتم

آه که تار و پود آن رفت به باد عاشقی

جامه تقویی که من در همه عمر بافتم

بر دل من زبس که جا تنگ شد از جدائیت

بی تو به دست خویشتن سینهٔ خود شکافتم

از تف آتش غمم صدره اگر چه تافتی

آینه‌سان به هیچ سو رو ز تو برنتافتم

یک ره از او نشد مرا کار دل حزین روا

هاتف اگرچه عمرها در ره او شتافتم

ادامه مطلب
یک شنبه 22 مرداد 1396  - 4:07 PM

 

بی‌مهری اگر چه بی‌وفا هم

جور از تو نکو بود جفا هم

بیگانه و آشنا ندانی

بیگانه کشی و آشنا هم

پیش که برم شکایت تو

کز خلق نترسی از خدا هم

بس تجربه کرده‌ام ندارد

آه سحری اثر دعا هم

در وصل چو هجر سوزدم جان

از درد به جانم از دوا هم

ای گل که ز هر گلی فزون است

در حسن، رخ تو در صفا هم

شد فصل بهار و بلبل و گل

در باغ به عشرتند با هم

با هم ستم است اگر نباشیم

چون بلبل و گل به باغ ما هم

جز هاتف بی‌نوا در آن کوی

شاه آمد و شد کند، گدا هم

ادامه مطلب
یک شنبه 22 مرداد 1396  - 4:07 PM

 

به حریم خلوت خود شبی چه شود نهفته بخوانیم

به کنار من بنشینی و به کنار خود بنشانیم

من اگر چه پیرم و ناتوان تو ز آستان خودت مران

که گذشته در غمت ای جوان همه روزگار جوانیم

منم ای برید و دو چشم تر ز فراق آن مه نوسفر

به مراد خود برسی اگر به مراد خود برسانیم

چو برآرم از ستمش فغان گله سر کنم من خسته جان

برد از شکایت خود زبان به تفقدات زبانیم

به هزار خنجرم ار عیان زند از دلم رود آن زمان

که نوازد آن مه مهربان به یکی نگاه نهانیم

ز سموم سرکش این چمن همه سوخت چون بر و برگ من

چه طمع به ابر بهاری و چه زیان ز باد خزانیم

شده‌ام چو هاتف بینوا به بلای هجر تو مبتلا

نرسد بلا به تو دلرباگر ازین بلا برهانیم

ادامه مطلب
یک شنبه 22 مرداد 1396  - 4:06 PM

 

غم عشق نکویان چون کند در سینه‌ای منزل

گدازد جسم و گرید چشم و نالد جان و سوزد دل

دل محمل نشین مشکل درون محمل آساید

هزاران خسته جان افشان و خیزان از پی محمل

میان ما بسی فرق است ای همدرد دم درکش

تو خاری داری اندر پا و من پیکانی اندر دل

نه بال و پر زند هنگام جان دادن ز بیتابی

که می‌رقصد ز شوق تیر او در خاک و خون بسمل

در اول عشق مشکل‌تر ز هر مشکل نمود اما

ازین مشکل در آخر بر من آسان گشت هر مشکل

به ناحق گرچه زارم کشت این بس خونبهای من

که بعد از کشتنم آهی برآمد از دل قاتل

ز سلمی منزل سلمی تهی مانده است و هاتف را

حکایت‌هاست باقی بر در و دیوار آن منزل

ادامه مطلب
یک شنبه 22 مرداد 1396  - 4:06 PM

 

پس از چندی کند یک لحظه با من یار دورانش

که داغ تازه‌ای بگذاردم بر دل ز هجرانش

پس از عمری که می‌گردد به کامم یک نفس گردون

نمی‌دانم که می‌سازد؟ همان ساعت پشیمانش

چو از هم آشیان افتاد مرغی دور و تنها شد

بود کنج قفس خوشتر ز پرواز گلستانش

ز بی‌تابی همی جویم ز هر کس چارهٔ دردی

که می‌دانم فرو می‌ماند افلاطون ز درمانش

دلش سخت است و پیمان سست از آن بی‌مهر سنگین‌دل

نبودم شکوه‌ای گر چون دلش می‌بود پیمانش

به من گفتی که جور من نهان می‌دار از مردم

تو هم نوعی جفا می‌کن که بتوان داشت پنهانش

تن هاتف نزار از درد دوری دیدی و دردا

ندانستی که هجرانت چها کرده است با جانش

ادامه مطلب
یک شنبه 22 مرداد 1396  - 4:06 PM

 

دانی که دلبر با دلم چون کرد و من چون کردمش

او از جفا خون کرد و من از دیده بیرون کردمش

گفتا چه شد آن دل که من از بس جفا خون کردمش

گفتم که با خون جگر از دیده بیرون کردمش

گفت آن بت پیمان‌گسل جستم ازو چون حال دل

خون ویم بادا بحل کز بس جفا خون کردمش

ناصح که می‌زد لاف عقل از حسن لیلی وش بتان

یک شمه بنمودم به او عاشق نه مجنون کردمش

ز افسانهٔ وارستگی رستم ز شرم مدعی

افسانه‌ای گفتم وزان افسانه افسون کردمش

از اشک گلگون کردمش گلگون رخ آراسته

موزون قد نو خاسته از طبع موزون کردمش

هاتف ز هر کس حال دل جستم چو او محزون شدم

ور حال دل گفتم به او چون خویش محزون کردمش

ادامه مطلب
یک شنبه 22 مرداد 1396  - 4:06 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 20

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4320219
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث