به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

خسروا گوی فلک در خم چوگان توشد

ساحت کون ومکان عرصهٔ میدان تو باد

زلف خاتون ظفر شیفتهٔ پرچم توست

دیدهٔ فتح ابد عاشق جولان تو باد

ای که انشاء عطارد صفت شوکت توست

عقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد

طیرهٔ جلوهٔ طوبی قد چون سرو تو شد

غیرت خلد برین ساحت ایوان تو باد

نه به تنها حیوانات و نباتات و جماد

هر چه در عالم امر است به فرمان تو باد

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 5:45 PM

 

دادگرا تو را فلک جرعه کش پیاله باد

دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد

ذروهٔ کاخ رتبتت راست ز فرط ارتفاع

راهروان وهم را راه هزار ساله باد

ای مه برج منزلت چشم و چراغ عالمی

بادهٔ صاف دایمت در قدح و پیاله باد

چون به هوای مدحتت زهره شود ترانه‌ساز

حاسدت از سماع آن محروم آه و ناله باد

نه طبق سپهر و آن قرصهٔ ماه و خور که هست

بر لب خوان قسمتت سهلترین نواله باد

دختر فکر بکر من محرم مدحت تو شد

مهر چنان عروس را هم به کفت حواله باد

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 5:45 PM

 

به عهد سلطنت شاه شیخ ابواسحاق

به پنج شخص عجب ملک فارس بود آباد

نخست پادشهی همچو او ولایت بخش

که جان خویش بپرورد و داد عیش بداد

دگر مربی اسلام شیخ مجدالدین

که قاضی‌ای به از او آسمان ندارد یاد

دگر بقیهٔ ابدال شیخ امین الدین

که یمن همت او کارهای بسته گشاد

دگر شهنشه دانش عضد که در تصنیف

بنای کار مواقف به نام شاه نهاد

دگر کریم چو حاجی قوام دریادل

که نام نیک ببرد از جهان به بخشش و داد

نظیر خویش بنگذاشتند و بگذشتند

خدای عز و جل جمله را بیامرزاد

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 5:45 PM

 

قوت شاعرهٔ من سحر از فرط ملال

متنفر شده از بنده گریزان میرفت

نقش خوارزم و خیال لب جیحون می‌بست

با هزاران گله از ملک سلیمان می‌رفت

می‌شد آن کس که جز او جان سخن کس نشناخت

من همی‌دیدم و از کالبدم جان می‌رفت

چون همی‌گفتمش ای مونس دیرینهٔ من

سخت می‌گفت و دل‌آزرده و گریان می‌رفت

گفتم اکنون سخن خوش که بگوید با من

کان شکر لهجهٔ خوشخوان خوش الحان می‌رفت

لابه بسیار نمودم که مرو سود نداشت

زانکه کار از نظر رحمت سلطان می‌رفت

پادشاها ز سر لطف و کرم بازش خوان

چه کند سوخته از غایت حرمان می‌رفت

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 5:45 PM

 

بهاء الحق و الدین طاب مثواه

امام سنت و شیخ جماعت

چو می‌رفت از جهان این بیت می‌خواند

بر اهل فضل و ارباب براعت

به طاعت قرب ایزد می‌توان یافت

قدم در نه گرت هست استطاعت

بدین دستور تاریخ وفاتش

برون آر از حروف قرب طاعت

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 5:45 PM

 

آصف عهد زمان جان جهان تورانشاه

که در این مزرعه جز دانهٔ خیرات نکشت

ناف هفته بد و از ماه صفر کاف و الف

که به گلشن شد و این گلخن پر دود بهشت

آنکه میلش سوی حق‌بینی و حق‌گویی بود

سال تاریخ وفاتش طلب از میل بهشت

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 5:45 PM

 

بیا ساقی آن می که حال آورد

کرامت فزاید کمال آورد

به من ده که بس بی‌دل افتاده‌ام

وز این هر دو بی‌حاصل افتاده‌ام

بیا ساقی آن می که عکسش ز جام

به کیخسرو و جم فرستد پیام

بده تا بگویم به آواز نی

که جمشید کی بود و کاووس کی

بیا ساقی آن کیمیای فتوح

که با گنج قارون دهد عمر نوح

بده تا به رویت گشایند باز

در کامرانی و عمر دراز

بده ساقی آن می کز او جام جم

زند لاف بینایی اندر عدم

به من ده که گردم به تایید جام

چو جم آگه از سر عالم تمام

دم از سیر این دیر دیرینه زن

صلایی به شاهان پیشینه زن

همان منزل است این جهان خراب

که دیده‌ست ایوان افراسیاب

کجا رای پیران لشکرکشش

کجا شیده آن ترک خنجرکشش

نه تنها شد ایوان و قصرش به باد

که کس دخمه نیزش ندارد به یاد

همان مرحله‌ست این بیابان دور

که گم شد در او لشکر سلم و تور

بده ساقی آن می که عکسش ز جام

به کیخسرو و جم فرستد پیام

چه خوش گفت جمشید با تاج و گنج

که یک جو نیرزد سرای سپنج

بیا ساقی آن آتش تابناک

که زردشت می‌جویدش زیر خاک

به من ده که در کیش رندان مست

چه آتش‌پرست و چه دنیاپرست

بیا ساقی آن بکر مستور مست

که اندر خرابات دارد نشست

به من ده که بدنام خواهم شدن

خراب می و جام خواهم شدن

بیا ساقی آن آب اندیشه‌سوز

که گر شیر نوشد شود بیشه‌سوز

بده تا روم بر فلک شیر گیر

به هم بر زنم دام این گرگ پیر

بیا ساقی آن می که حور بهشت

عبیر ملایک در آن می سرشت

بده تا بخوری در آتش کنم

مشام خرد تا ابد خوش کنم

بده ساقی آن می که شاهی دهد

به پاکی او دل گواهی دهد

می‌ام ده مگر گردم از عیب پاک

بر آرم به عشرت سری زین مغاک

چو شد باغ روحانیان مسکنم

در اینجا چرا تخته‌بند تنم

شرابم ده و روی دولت ببین

خرابم کن و گنج حکمت ببین

من آنم که چون جام گیرم به دست

ببینم در آن آینه هر چه هست

به مستی دم پادشاهی زنم

دم خسروی در گدایی زنم

به مستی توان در اسرار سفت

که در بیخودی راز نتوان نهفت

که حافظ چو مستانه سازد سرود

ز چرخش دهد زهره آواز رود

مغنی کجایی به گلبانگ رود

به یاد آور آن خسروانی سرود

که تا وجد را کارسازی کنم

به رقص آیم و خرقه‌بازی کنم

به اقبال دارای دیهیم و تخت

بهین میوهٔ خسروانی درخت

خدیو زمین پادشاه زمان

مه برج دولت شه کامران

که تمکین اورنگ شاهی از اوست

تن آسایش مرغ و ماهی از اوست

فروغ دل و دیدهٔ مقبلان

ولی نعمت جان صاحبدلان

الا ای همای همایون نظر

خجسته سروش مبارک خبر

فلک را گهر در صدف چون تو نیست

فریدون و جم را خلف چون تو نیست

به جای سکندر بمان سالها

به دانادلی کشف کن حالها

سر فتنه دارد دگر روزگار

من و مستی و فتنهٔ چشم یار

یکی تیغ داند زدن روز کار

یکی را قلمزن کند روزگار

مغنی بزن آن نوآیین سرود

بگو با حریفان به آواز رود

مرا با عدو عاقبت فرصت است

که از آسمان مژدهٔ نصرت است

مغنی نوای طرب ساز کن

به قول وغزل قصه آغاز کن

که بار غمم بر زمین دوخت پای

به ضرب اصولم برآور ز جای

مغنی نوایی به گلبانگ رود

بگوی و بزن خسروانی سرود

روان بزرگان ز خود شاد کن

ز پرویز و از باربد یاد کن

مغنی از آن پرده نقشی بیار

ببین تا چه گفت از درون پرده‌دار

چنان برکش آواز خنیاگری

که ناهید چنگی به رقص آوری

رهی زن که صوفی به حالت رود

به مستی وصلش حوالت رود

مغنی دف و چنگ را ساز ده

به آیین خوش نغمه آواز ده

فریب جهان قصهٔ روشن است

ببین تا چه زاید شب آبستن است

مغنی ملولم دوتایی بزن

به یکتایی او که تایی بزن

همی‌بینم از دور گردون شگفت

ندانم که را خاک خواهد گرفت

دگر رند مغ آتشی میزند

ندانم چراغ که بر می‌کند

در این خونفشان عرصهٔ رستخیز

تو خون صراحی و ساغر بریز

به مستان نوید سرودی فرست

به یاران رفته درودی فرست

 

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 5:43 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 58

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4292712
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث