به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ندانم از من خسته جگر چه می‌خواهی

دلم به غمزه ربودی دگر چه می‌خواهی

اگر تو بر دل آشفتگان ببخشایی

ز روزگار من آشفته‌تر چه می‌خواهی

به هرزه عمر من اندر سر هوای تو شد

جفا ز حد بگذشت ای پسر چه می‌خواهی

ز دیده و سر من آن چه اختیار توست

به دیده هر چه تو گویی به سر چه می‌خواهی

شنیده‌ام که تو را التماس شعر رهیست

تو کان شهد و نباتی شکر چه می‌خواهی

به عمری از رخ خوب تو برده‌ام نظری

کنون غرامت آن یک نظر چه می‌خواهی

دریغ نیست ز تو هر چه هست سعدی را

وی آن کند که تو گویی دگر چه می‌خواهی

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 5:23 PM

 

نشنیده‌ام که ماهی بر سر نهد کلاهی

یا سرو با جوانان هرگز رود به راهی

سرو بلند بستان با این همه لطافت

هر روزش از گریبان سر برنکرد ماهی

گر من سخن نگویم در حسن اعتدالت

بالات خود بگوید زین راستتر گواهی

روزی چو پادشاهان خواهم که برنشینی

تا بشنوی ز هر سو فریاد دادخواهی

با لشکرت چه حاجت رفتن به جنگ دشمن

تو خود به چشم و ابرو برهم زنی سپاهی

خیلی نیازمندان بر راهت ایستاده

گر می‌کنی به رحمت در کشتگان نگاهی

ایمن مشو که رویت آیینه‌ایست روشن

تا کی چنین بماند وز هر کناره آهی

گویی چه جرم دیدی تا دشمنم گرفتی

خود را نمی‌شناسم جز دوستی گناهی

ای ماه سروقامت شکرانه سلامت

از حال زیردستان می‌پرس گاه گاهی

شیری در این قضیت کهتر شده ز موری

کوهی در این ترازو کمتر شده ز کاهی

ترسم چو بازگردی از دست رفته باشم

وز رستنی نبینی بر گور من گیاهی

سعدی به هر چه آید گردن بنه که شاید

پیش که داد خواهی از دست پادشاهی

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 5:23 PM

 

اگرم حیات بخشی و گرم هلاک خواهی

سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی

من اگر هزار خدمت بکنم گناهکارم

تو هزار خون ناحق بکنی و بی گناهی

به کسی نمی‌توانم که شکایت از تو خوانم

همه جانب تو خواهند و تو آن کنی که خواهی

تو به آفتاب مانی ز کمال حسن طلعت

که نظر نمی‌تواند که ببیندت که ماهی

من اگر چنان که نهیست نظر به دوست کردن

همه عمر توبه کردم که نگردم از مناهی

به خدای اگر به دردم بکشی که برنگردم

کسی از تو چون گریزد که تواش گریزگاهی

منم ای نگار و چشمی که در انتظار رویت

همه شب نخفت مسکین و بخفت مرغ و ماهی

و گر این شب درازم بکشد در آرزویت

نه عجب که زنده گردم به نسیم صبحگاهی

غم عشق اگر بکوشم که ز دوستان بپوشم

سخنان سوزناکم بدهد بر آن گواهی

خضری چو کلک سعدی همه روز در سیاحت

نه عجب گر آب حیوان به درآید از سیاهی

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 5:23 PM

 

ای که به حسن قامتت سرو ندیده‌ام سهی

گر همه دشمنی کنی از همه دوستان بهی

جور بکن که حاکمان جور کنند بر رهی

شیر که پایبند شد تن بدهد به روبهی

از نظرت کجا رود ور برود تو همرهی

رفت و رها نمی‌کنی آمد و ره نمی‌دهی

شاید اگر نظر کنی ای که ز دردم آگهی

ور نکنی اثر کند دود دل سحرگهی

سعدی و عمر و زید را هیچ محل نمی‌نهی

وین همه لاف می‌زنیم از دهل میان تهی

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 5:22 PM

ای باد صبحدم خبر دلستان بگوی

وصف جمال آن بت نامهربان بگوی

بگذار مشک و بوی سر زلف او بیار

یاد شکر مکن سخنی زان دهان بگوی

بستم به عشق موی میانش کمر چو مور

گر وقت بینی این سخن اندر میان بگوی

با بلبلان سوخته بال ضمیر من

پیغام آن دو طوطی شکرفشان بگوی

دانم که باز بر سر کویش گذر کنی

گر بشنود حدیث منش در نهان بگوی

کای دل ربوده از بر من حکم از آن توست

گر نیز گوییم به مثل ترک جان بگوی

هر لحظه راز دل جهدم بر سر زبان

دل می‌تپد که عمر بشد وارهان بگوی

سر دل از زبان نشود هرگز آشکار

گر دل موافقت نکند کای زبان بگوی

ای باد صبح دشمن سعدی مراد یافت

نزدیک دوستان وی این داستان بگوی

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 5:22 PM

سرو سیمینا به صحرا می‌روی

نیک بدعهدی که بی ما می‌روی

کس بدین شوخی و رعنایی نرفت

خود چنینی یا به عمدا می‌روی

روی پنهان دارد از مردم پری

تو پری روی آشکارا می‌روی

گر تماشا می‌کنی در خود نگر

یا به خوشتر زین تماشا می‌روی

می‌نوازی بنده را یا می‌کشی

می‌نشینی یک نفس یا می‌روی

اندرونم با تو می‌آید ولیک

خائفم گر دست غوغا می‌روی

ما خود اندر قید فرمان توایم

تا کجا دیگر به یغما می‌روی

جان نخواهد بردن از تو هیچ دل

شهر بگرفتی به صحرا می‌روی

گر قدم بر چشم من خواهی نهاد

دیده بر ره می‌نهم تا می‌روی

ما به دشنام از تو راضی گشته‌ایم

وز دعای ما به سودا می‌روی

گر چه آرام از دل ما می‌رود

همچنین می‌رو که زیبا می‌روی

دیده سعدی و دل همراه توست

تا نپنداری که تنها می‌روی

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 5:22 PM

 

مرحبا ای نسیم عنبربوی

خبری زان به خشم رفته بگوی

دلبر سست مهر سخت کمان

صاحب دوست روی دشمن خوی

گو دگر گر هلاک من خواهی

بی گناهم بکش بهانه مجوی

تشنه ترسم که منقطع گردد

ور نه بازآید آب رفته به جوی

صبر دیدیم در مقابل شوق

آتش و پنبه بود و سنگ و سبوی

هر که با دوستی سری دارد

گو دو دست از مراد خویش بشوی

تا گرفتار خم چوگانی

احتمالت ضرورتست چو گوی

پادشاهان و گنج و خیل و حشم

عارفان و سماع و هایاهوی

سعدیا شور عشق می‌گوید

سخنانت نه طبع شیرین گوی

هر کسی را نباشد این گفتار

عود ناسوخته ندارد بوی

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 5:16 PM

 

گل است آن یاسمن یا ماه یا روی

شب است آن یا شبه یا مشک یا موی

لبت دانم که یاقوت است و تن سیم

نمی‌دانم دلت سنگ است یا روی

نپندارم که در بستان فردوس

بروید چون تو سروی بر لب جوی

چه شیرین لب سخنگویی که عاجز

فرو می‌ماند از وصفت سخنگوی

به بویی الغیاث از ما برآید

که ای باد از کجا آوردی این بوی

الا ای ترک آتشروی ساقی

به آب باده عقل از من فروشوی

چه شهرآشوبی ای دلبند خودرای

چه بزم آرایی ای گلبرگ خودروی

چو در میدان عشق افتادی ای دل

بباید بودنت سرگشته چون گوی

دلا گر عاشقی می‌سوز و می‌ساز

تنا گر طالبی می‌پرس و می‌پوی

در این ره جان بده یا ترک ما گیر

بر این در سر بنه یا غیر ما جوی

بداندیشان ملامت می‌کنندم

که تا چند احتمال یار بدخوی

محال است این که ترک دوست هرگز

بگوید سعدی ای دشمن تو می‌گوی

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 5:16 PM

 

تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی

تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی

صد نعره همی‌آیدم از هر بن مویی

خود در دل سنگین تو نگرفت سر موی

بر یاد بناگوش تو بر باد دهم جان

تا باد مگر پیش تو بر خاک نهد روی

سرگشته چو چوگانم و در پای سمندت

می‌افتم و می‌گردم چون گوی به پهلوی

خود کشته ابروی توام من به حقیقت

گر کشتنیم بازبفرمای به ابروی

آنان که به گیسو دل عشاق ربودند

از دست تو در پای فتادند چو گیسوی

تا عشق سرآشوب تو همزانوی ما شد

سر برنگرفتم به وفای تو ز زانوی

بیرون نشود عشق توام تا ابد از دل

کاندر ازلم حرز تو بستند به بازوی

عشق از دل سعدی به ملامت نتوان برد

گر رنگ توان برد به آب از رخ هندوی

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 5:16 PM

 

خواهم اندر پایش افتادن چو گوی

ور به چوگانم زند هیچش مگوی

بر سر عشاق طوفان گو ببار

در ره مشتاق پیکان گو بروی

گر به داغت می‌کند فرمان ببر

ور به دردت می‌کشد درمان مجوی

ناودان چشم رنجوران عشق

گر فروریزند خون آید به جوی

شاد باش ای مجلس روحانیان

تا که خورد این می‌که من مستم به بوی

هر که سودانامه سعدی نبشت

دفتر پرهیزگاری گو بشوی

هر که نشنیدست وقتی بوی عشق

گو به شیراز آی و خاک من ببوی

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 5:16 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 182

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4520542
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث