به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

اگر مانند رخسارت گلی در بوستانستی

زمین را از کمالیت شرف بر آسمانستی

چو سرو بوستانستی وجود مجلس آرایت

اگر در بوستان سروی سخنگوی و روانستی

نگارین روی و شیرین خوی و عنبربوی و سیمین تن

چه خوش بودی در آغوشم اگر یارای آنستی

تو گویی در همه عمرم میسر گردد این دولت

که کام از عمر برگیرم و گر خود یک زمانستی

جز این عیبت نمی‌دانم که بدعهدی و سنگین دل

دلارامی بدین خوبی دریغ ار مهربانستی

شکر در کام من تلخست بی دیدار شیرینش

و گر حلوا بدان ماند که زهرش در میانستی

دمی در صحبت یاری ملک خوی پری پیکر

گر امید بقا باشد بهشت جاودانستی

نه تا جان در جسد باشد وفاداری کنم با او

که تا تن در لحد باشد و گر خود استخوانستی

چنین گویند سعدی را که دردی هست پنهانی

خبر در مغرب و مشرق نبودی گر نهانستی

هر آن دل را که پنهانی قرینی هست روحانی

به خلوتخانه‌ای ماند که در در بوستانستی

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 4:05 PM

 

تعالی الله چه رویست آن که گویی آفتابستی

و گر مه را حیا بودی ز شرمش در نقابستی

اگر گل را نظر بودی چو نرگس تا جهان بیند

ز شرم رنگ رخسارش چو نیلوفر در آبستی

شبان خوابم نمی‌گیرد نه روز آرام و آسایش

ز چشم مست میگونش که پنداری به خوابستی

گر آن شاهد که من دانم به هر کس روی بنماید

فقیر از رقص در حالت خطیب از می خرابستی

چنان مستم که پنداری نماند امید هشیاری

به هش بازآمدی مجنون اگر مست شرابستی

گر آن ساعد که او دارد بدی با رستم دستان

به یک ساعت بیفکندی اگر افراسیابستی

بیار ای لعبت ساقی اگر تلخست و گر شیرین

که از دستت شکر باشد و گر خود زهر نابستی

کمال حسن رویت را مخالف نیست جز خویت

دریغا آن لب شیرین اگر شیرین جوابستی

اگر دانی که تا هستم نظر با جز تو پیوستم

پس آن گه بر من مسکین جفا کردن صوابستی

زمین تشنه را باران نبودی بعد از این حاجت

اگر چندان که در چشمم سرشک اندر سحابستی

ز خاکم رشک می‌آید که بر سر می‌نهی پایش

که سعدی زیر نعلینت چه بودی گر ترابستی

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 4:05 PM

 

یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی

تا از سر صوفی برود علت هستی

عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش

در مذهب عشق آی و از این جمله برستی

ای فتنه نوخاسته از عالم قدرت

غایب مشو از دیده که در دل بنشستی

آرام دلم بستدی و دست شکیبم

برتافتی و پنجه صبرم بشکستی

احوال دو چشم من بر هم ننهاده

با تو نتوان گفت به خواب شب مستی

سودازده‌ای کز همه عالم به تو پیوست

دل نیک بدادت که دل از وی بگسستی

در روی تو گفتم سخنی چند بگویم

رو باز گشادی و در نطق ببستی

گر باده از این خم بود و مطرب از این کوی

ما توبه بخواهیم شکستن به درستی

سعدی غرض از حقه تن آیت حقست

صد تعبیه در توست و یکی بازنجستی

نقاش وجود این همه صورت که بپرداخت

تا نقش ببینی و مصور بپرستی

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 4:05 PM

 

تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی

مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی

بنای مهر نمودی که پایدار نماند

مرا به بند ببستی خود از کمند بجستی

دلم شکستی و رفتی خلاف شرط مودت

به احتیاط رو اکنون که آبگینه شکستی

چراغ چون تو نباشد به هیچ خانه ولیکن

کس این سرای نبندد در این چنین که تو بستی

گرم عذاب نمایی به داغ و درد جدایی

شکنجه صبر ندارم بریز خونم و رستی

بیا که ما سر هستی و کبریا و رعونت

به زیر پای نهادیم و پای بر سر هستی

گرت به گوشه چشمی نظر بود به اسیران

دوای درد من اول که بی‌گناه بخستی

هر آن کست که ببیند روا بود که بگوید

که من بهشت بدیدم به راستی و درستی

گرت کسی بپرستد ملامتش نکنم من

تو هم در آینه بنگر که خویشتن بپرستی

عجب مدار که سعدی به یاد دوست بنالد

که عشق موجب شوقست و خمر علت مستی

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 4:05 PM

 

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن

تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی

نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به

که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی

دل دردمند ما را که اسیر توست یارا

به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی

نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا

تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی

برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را

تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی

دل هوشمند باید که به دلبری سپاری

که چو قبله ایت باشد به از آن که خود پرستی

چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد

چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی

گله از فراق یاران و جفای روزگاران

نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 4:05 PM

 

که دست تشنه می‌گیرد به آبی

خداوندان فضل آخر ثوابی

توقع دارم از شیرین زبانت

اگر تلخست و گر شیرین جوابی

تو خود نایی و گر آیی بر من

بدان ماند که گنجی در خرابی

به چشمانت که گر زهرم فرستی

چنان نوشم که شیرینتر شرابی

اگر سروی به بالای تو باشد

نباشد بر سر سرو آفتابی

پری روی از نظر غایب نگردد

اگر صد بار بربندد نقابی

بدان تا یک نفس رویت ببینم

شب و روز آرزومندم به خوابی

امیدم هست اگر عطشان نمیرد

که بازآید به جوی رفته آبی

هلاک خویشتن می‌خواهد آن مور

که خواهد پنجه کردن با عقابی

شبی دانم که در زندان هجران

سحرگاهم به گوش آید خطابی

که سعدی چون فراق ما کشیدی

نخواهی دید در دوزخ عذابی

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 4:05 PM

 

سل المصانع رکبا تهیم فی الفلوات

تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی

شبم به روی تو روز است و دیده‌ها به تو روشن

و ان هجرت سواء عشیتی و غداتی

اگر چه دیر بماندم امید برنگرفتم

مضی الزمان و قلبی یقول انک آتی

من آدمی به جمالت نه دیدم و نه شنیدم

اگر گلی به حقیقت عجین آب حیاتی

شبان تیره امیدم به صبح روی تو باشد

و قد تفتش عین الحیوه فی الظلمات

فکم تمرر عیشی و انت حامل شهد

جواب تلخ بدیع است از آن دهان نباتی

نه پنج روزهٔ عمر است عشق روی تو ما را

وجدت رائحة الود ان شممت رفاتی

وصفت کل ملیح کما یحب و یرضی

محامد تو چه گویم که ماورای صفاتی

اخاف منک و ارجوا و استغیث و ادنو

که هم کمند بلایی و هم کلید نجاتی

ز چشم دوست فتادم به کامهٔ دل دشمن

احبتی هجرونی کما تشاء عداتی

فراقنامهٔ سعدی عجب که در تو نگیرد

و ان شکوت الی الطیر نحن فی الوکنات

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 4:05 PM

 

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی

چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی

به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد

بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی

نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند

همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی

نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم

که به روی دوست ماند که برافکند نقابی

سرم از خدای خواهد که به پایش اندرافتد

که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی

دل من نه مرد آنست که با غمش برآید

مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی

نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری

تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی

دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی

عجبست اگر نگردد که بگردد آسیابی

برو ای گدای مسکین و دری دگر طلب کن

که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 4:05 PM

 

تو خون خلق بریزی و روی درتابی

ندانمت چه مکافات این گنه یابی

تصد عنی فی الجور و النوی لکن

الیک قلبی یا غایه المنی صاب

چو عندلیب چه فریادها که می‌دارم

تو از غرور جوانی همیشه در خوابی

الی العداه وصلتم و تصحبونهم

و فی ودادکم قد هجرت احبابی

نه هر که صاحب حسنست جور پیشه کند

تو را چه شد که خود اندر کمین اصحابی

احبتی امرونی بترک ذکراه

لقد اطعت ولکن حبه آبی

غمت چگونه بپوشم که دیده بر رویت

همی گواهی بر من دهد به کذابی

مرا تو بر سر آتش نشانده‌ای عجب آنک

منم در آتش و از حال من تو درتابی

من از تو سیر نگردم که صاحب استسقا

نه ممکنست که هرگز رسد به سیرابی

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 4:05 PM

 

ای حسن خط از دفتر اخلاق تو بابی

شیرینی از اوصاف تو حرفی ز کتابی

از بوی تو در تاب شود آهوی مشکین

گر باز کنند از شکن زلف تو تابی

بر دیده صاحب نظران خواب ببستی

ترسی که ببینند خیال تو به خوابی

از خنده شیرین نمکدان دهانت

خون می‌رود از دل چو نمک خورده کبابی

تا عذر زلیخا بنهد منکر عشاق

یوسف صفت از چهره برانداز نقابی

بی روی توام جنت فردوس نباید

کاین تشنگی از من نبرد هیچ شرابی

مشغول تو را گر بگذارند به دوزخ

با یاد تو دردش نکند هیچ عذابی

باری به طریق کرمم بنده خود خوان

تا بشنوی از هر بن موییم جوابی

در من منگر تا دگران چشم ندارند

کز دست گدایان نتوان کرد ثوابی

آب سخنم می‌رود از طبع چو آتش

چون آتش رویت که از او می‌چکد آبی

یاران همه با یار و من خسته طلبکار

هر کس به سر آبی و سعدی به سرابی

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 4:05 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 182

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4521336
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث