به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ما نتوانیم و عشق پنجه درانداختن

قوت او می‌کند بر سر ما تاختن

گر دهیم ره به خویش یا نگذاری به پیش

هر دو به دستت درست کشتن و بنواختن

گر تو به شمشیر و تیر حمله بیاری رواست

چاره ما هیچ نیست جز سپر انداختن

کشتی در آب را از دو برون حال نیست

یا همه سود ای حکیم یا همه درباختن

مذهب اگر عاشقیست سنت عشاق چیست

دل که نظرگاه اوست از همه پرداختن

پایه خورشید نیست پیش تو افروختن

یا قد و بالای سرو پیش تو افراختن

هر که چنین روی دید جامه چو سعدی درید

موجب دیوانگیست آفت بشناختن

یا بگدازم چو شمع یا بکشندم به صبح

چاره همین بیش نیست سوختن و ساختن

ما سپر انداختیم با تو که در جنگ دوست

زخم توان خورد و تیغ بر نتوان آختن

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 3:52 PM

 

دیگر به کجا می‌رود این سرو خرامان

چندین دل صاحب نظرش دست به دامان

مردست که چون شمع سراپای وجودش

می‌سوزد و آتش نرسیدست به خامان

خون می‌رود از چشم اسیران کمندش

یک بار نپرسد که کیانند و کدامان

گو خلق بدانید که من عاشق و مستم

در کوی خرابات نباشد سر و سامان

در پای رقیبش چه کنم گر ننهم سر

محتاج ملک بوسه دهد دست غلامان

دل می‌تپد اندر بر سعدی چو کبوتر

زین رفتن و بازآمدن کبک خرامان

یا صلح متی یرجع نومی و قراری

انی و علی العاشق هذان حرامان

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 3:52 PM

 

خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان

کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان

بر عقل من بخندی گر در غمش بگریم

کاین کارهای مشکل افتد به کاردانان

دل داده را ملامت گفتن چه سود دارد

می‌باید این نصیحت کردن به دلستانان

دامن ز پای برگیر ای خوبروی خوش رو

تا دامنت نگیرد دست خدای خوانان

من ترک مهر اینان در خود نمی‌شناسم

بگذار تا بیاید بر من جفای آنان

روشن روان عاشق از تیره شب ننالد

داند که روز گردد روزی شب شبانان

باور مکن که من دست از دامنت بدارم

شمشیر نگسلاند پیوند مهربانان

چشم از تو برنگیرم ور می‌کشد رقیبم

مشتاق گل بسازد با خوی باغبانان

من اختیار خود را تسلیم عشق کردم

همچون زمام اشتر بر دست ساربانان

شکرفروش مصری حال مگس چه داند

این دست شوق بر سر وان آستین فشانان

شاید که آستینت بر سر زنند سعدی

تا چون مگس نگردی گرد شکردهانان

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 3:52 PM

 

سخت به ذوق می‌دهد باد ز بوستان نشان

صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان

گر همه خلق را چو من بی‌دل و مست می‌کنی

روی به صالحان نما خمر به زاهدان چشان

طایفه‌ای سماع را عیب کنند و عشق را

زمزمه‌ای بیار خوش تا بروند ناخوشان

خرقه بگیر و می بده باده بیار و غم ببر

بی‌خبرست عاقل از لذت عیش بیهشان

سوختگان عشق را دود به سقف می‌رود

وقع ندارد این سخن پیش فسرده آتشان

رقص حلال بایدت سنت اهل معرفت

دنیا زیر پای نه دست به آخرت فشان

تیغ به خفیه می‌خورم آه نهفته می‌کنم

گوش کجا که بشنود ناله زار خامشان

چند نصیحتم کنی کز پی نیکوان مرو

چون نروم که بیخودم شوق همی‌برد کشان

من نه به وقت خویشتن پیر و شکسته بوده‌ام

موی سپید می‌کند چشم سیاه اکدشان

بوی بهشت می‌دهد ما به عذاب در گرو

آب حیات می‌رود ما تن خویشتن کشان

باد بهار و بوی گل متفقند سعدیا

چون تو فصیح بلبلی حیف بود ز خامشان

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 3:52 PM

 

دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران

دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداران

نصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکش

چو سیل از سر گذشت آن را چه می‌ترسانی از باران

گر آن ساقی که مستان راست هشیاران بدیدندی

ز توبه توبه کردندی چو من بر دست خماران

گرم با صالحان بی دوست فردا در بهشت آرند

همان بهتر که در دوزخ کنندم با گنهکاران

چه بویست این که عقل از من ببرد و صبر و هشیاری

ندانم باغ فردوسست یا بازار عطاران

تو با این مردم کوته نظر در چاه کنعانی

به مصر آ تا پدید آیند یوسف را خریداران

الا ای باد شبگیری بگوی آن ماه مجلس را

تو آزادی و خلقی در غم رویت گرفتاران

گر آن عیار شهرآشوب روزی حال من پرسد

بگو خوابش نمی‌گیرد به شب از دست عیاران

گرت باری گذر باشد نگه با جانب ما کن

نپندارم که بد باشد جزای خوب کرداران

کسان گویند چون سعدی جفا دیدی تحول کن

رها کن تا بمیرم بر سر کوی وفاداران

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 3:52 PM

 

فراق دوستانش باد و یاران

که ما را دور کرد از دوستداران

دلم دربند تنهایی بفرسود

چو بلبل در قفس روز بهاران

هلاک ما چنان مهمل گرفتند

که قتل مور در پای سواران

به خیل هر که می‌آیم به زنهار

نمی‌بینم به جز زنهارخواران

ندانستم که در پایان صحبت

چنین باشد وفای حق گزاران

به گنج شایگان افتاده بودم

ندانستم که بر گنجند ماران

دلا گر دوستی داری به ناچار

بباید بردنت جور هزاران

خلاف شرط یارانست سعدی

که برگردند روز تیرباران

چه خوش باشد سری در پای یاری

به اخلاص و ارادت جان سپاران

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 3:52 PM

 

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران

کز سنگ ناله (گریه) خیزد روز وداع یاران

هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد

داند که سخت باشد قطع امیدواران

با ساربان بگویید احوال آب چشمم

تا بر شتر نبندد محمل به روز باران

بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت

گریان چو در قیامت چشم گناهکاران

ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد

از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران

چندین که برشمردم از ماجرای عشقت

اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران

سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل

بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران

چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت

باقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 3:47 PM

 

چه خوشست بوی عشق از نفس نیازمندان

دل از انتظار خونین دهن از امید خندان

مگر آن که هر دو چشمش همه عمر بسته باشد

به ورع خلاص یابد ز فریب چشم بندان

نظری مباح کردند و هزار خون معطل

دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان

سر کوی ماه رویان همه روز فتنه باشد

ز معربدان و مستان و معاشران و رندان

اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم

که خلاص بی تو بندست و حیات بی تو زندان

اگرم نمی‌پسندی مدهم به دست دشمن

که من از تو برنگردم به جفای ناپسندان

نفسی بیا و بنشین سخنی بگوی و بشنو

که قیامتست چندان سخن از دهان خندان

اگر این شکر ببینند محدثان شیرین

همه دست‌ها بخایند چو نیشکر به دندان

همه شاهدان عالم به تو عاشقند سعدی

که میان گرگ صلحست و میان گوسفندان

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 3:47 PM

 

خوشا و خرما وقت حبیبان

به بوی صبح و بانگ عندلیبان

خوش آن ساعت نشیند دوست با دوست

که ساکن گردد آشوب رقیبان

دو تن در جامه‌ای چون پسته در پوست

برآورده دو سر از یک گریبان

سزای دشمنان این بس که بینند

حبیبان روی در روی حبیبان

نصیب از عمر دنیا نقد وقتست

مباش ای هوشمند از بی نصیبان

چو دانی کز تو چوپانی نیاید

رها کن گوسفندان را به ذئبان

من این رندان و مستان دوست دارم

خلاف پارسایان و خطیبان

بهل تا در حق من هر چه خواهند

بگویند آشنایان و غریبان

لب شیرین لبان را خصلتی هست

که غارت می‌کند هوش لبیبان

نشستم با جوانمردان اوباش

بشستم هر چه خواندم بر ادیبان

که می‌داند دوای درد سعدی

که رنجورند از این علت طبیبان

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 3:47 PM

 

برخیز که می‌رود زمستان

بگشای در سرای بستان

نارنج و بنفشه بر طبق نه

منقل بگذار در شبستان

وین پرده بگوی تا به یک بار

زحمت ببرد ز پیش ایوان

برخیز که باد صبح نوروز

در باغچه می‌کند گل افشان

خاموشی بلبلان مشتاق

در موسم گل ندارد امکان

آواز دهل نهان نماند

در زیر گلیم و عشق پنهان

بوی گل بامداد نوروز

و آواز خوش هزاردستان

بس جامه فروختست و دستار

بس خانه که سوختست و دکان

ما را سر دوست بر کنارست

آنک سر دشمنان و سندان

چشمی که به دوست برکند دوست

بر هم ننهد ز تیرباران

سعدی چو به میوه می‌رسد دست

سهلست جفای بوستانبان

ادامه مطلب
پنج شنبه 26 مرداد 1396  - 3:47 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 182

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4521925
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث