به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای مرهم ریش و مونس جانم

چندین به مفارقت مرنجانم

ای راحت اندرون مجروحم

جمعیت خاطر پریشانم

گویند بدار دستش از دامن

تا دست بدارد از گریبانم

آن کس که مرا به باغ می‌خواند

بی روی تو می‌برد به زندانم

وین طرفه که ره نمی‌برم پیشت

وز پیش تو ره به در نمی‌دانم

یک روز به بندگی قبولم کن

روز دگرم ببین که سلطانم

ای گلبن بوستان روحانی

مشغول بکردی از گلستانم

زان روز که سرو قامتت دیدم

از یاد برفت سرو بستانم

آن در دورسته در حدیث آمد

وز دیده بیوفتاد مرجانم

گویند صبور باش از او سعدی

بارش بکشم که صبر نتوانم

ای کاش که جان در آستین بودی

تا بر سر مونس دل افشانم

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:43 PM

 

بس که در منظر تو حیرانم

صورتت را صفت نمی‌دانم

پارسایان ملامتم مکنید

که من از عشق توبه نتوانم

هر که بینی به جسم و جان زندست

من به امید وصل جانانم

به چه کار آید این بقیت جان

که به معشوق برنیفشانم

گر تو از من عنان بگردانی

من به شمشیر برنگردانم

گر بخوانی مقیم درگاهم

ور برانی مطیع فرمانم

من نه آنم که سست بازآیم

ور ز سختی به لب رسد جانم

گر اجابت کنی و گر نکنی

چاره من دعاست می‌خوانم

سهل باشد صعوبت ظلمات

گر به دست آید آب حیوانم

تا کی آخر جفا بری سعدی

چه کنم پای بند احسانم

کار مردان تحملست و سکون

من کیم خاک پای مردانم

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:43 PM

 

اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم

قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم

چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد

تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نه

دگر ره دیده می‌افتد بر آن بالای فتانم

تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی

و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم

رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی

خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم

به دریایی درافتادم که پایانش نمی‌بینم

کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم

فراقم سخت می‌آید ولیکن صبر می‌باید

که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم

مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی

شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم

شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند

به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم

دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت

من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم

من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت

هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:43 PM

 

آن نه رویست که من وصف جمالش دانم

این حدیث از دگری پرس که من حیرانم

همه بینند نه این صنع که من می‌بینم

همه خوانند نه این نقش که من می‌خوانم

آن عجب نیست که سرگشته بود طالب دوست

عجب اینست که من واصل و سرگردانم

سرو در باغ نشانند و تو را بر سر و چشم

گر اجازت دهی ای سرو روان بنشانم

عشق من بر گل رخسار تو امروزی نیست

دیر سالست که من بلبل این بستانم

به سرت کز سر پیمان محبت نروم

گر بفرمایی رفتن به سر پیکانم

باش تا جان برود در طلب جانانم

که به کاری به از این بازنیاید جانم

هر نصیحت که کنی بشنوم ای یار عزیز

صبرم از دوست مفرمای که من نتوانم

عجب از طبع هوسناک منت می‌آید

من خود از مردم بی طبع عجب می‌مانم

گفته بودی که بود در همه عالم سعدی

من به خود هیچ نیم هر چه تو گویی آنم

گر به تشریف قبولم بنوازی ملکم

ور به تازانه قهرم بزنی شیطانم

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:43 PM

 

آن دوست که من دارم وان یار که من دانم

شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم

بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را

بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم

ای روی دلارایت مجموعه زیبایی

مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من

چون یاد تو می‌آرم خود هیچ نمی‌مانم

با وصل نمی‌پیچم وز هجر نمی‌نالم

حکم آن چه تو فرمایی من بنده فرمانم

ای خوبتر از لیلی بیمست که چون مجنون

عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم

یک پشت زمین دشمن گر روی به من آرند

از روی تو بیزارم گر روی بگردانم

در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبم

وز ذوق تو مدهوشم در وصف تو حیرانم

دستی ز غمت بر دل پایی ز پیت در گل

با این همه صبرم هست وز روی تو نتوانم

در خفیه همی‌نالم وین طرفه که در عالم

عشاق نمی‌خسبند از ناله پنهانم

بینی که چه گرم آتش در سوخته می‌گیرد

تو گرمتری ز آتش من سوخته تر ز آنم

گویند مکن سعدی جان در سر این سودا

گر جان برود شاید من زنده به جانانم

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:43 PM

 

گر تیغ برکشد که محبان همی‌زنم

اول کسی که لاف محبت زند منم

گویند پای دار اگرت سر دریغ نیست

گو سر قبول کن که به پایش درافکنم

امکان دیده بستنم از روی دوست نیست

اولیتر آن که گوش نصیحت بیاکنم

آورده‌اند صحبت خوبان که آتشست

بر من به نیم جو که بسوزند خرمنم

من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاد

در قید او که یاد نیاید نشیمنم

دردیست در دلم که گر از پیش آب چشم

برگیرم آستین برود تا به دامنم

گر پیرهن به درکنم از شخص ناتوان

بینی که زیر جامه خیالیست یا تنم

شرطست احتمال جفاهای دشمنان

چون دل نمی‌دهد که دل از دوست برکنم

دردی نبوده را چه تفاوت کند که من

بیچاره درد می‌خورم و نعره می‌زنم

بر تخت جم پدید نیاید شب دراز

من دانم این حدیث که در چاه بیژنم

گویند سعدیا مکن از عشق توبه کن

مشکل توانم و نتوانم که نشکنم

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:43 PM

 

چشم که بر تو می‌کنم چشم حسود می‌کنم

شکر خدا که باز شد دیده بخت روشنم

هرگزم این گمان نبد با تو که دوستی کنم

باورم این نمی‌شود با تو نشسته کاین منم

دامن خیمه برفکن دشمن و دوست گو ببین

کاین همه لطف می‌کند دوست به رغم دشمنم

عالم شهر گو مرا وعظ مگو که نشنوم

پیر محله گو مرا توبه مده که بشکنم

گر بزنی به خنجرم کز پی او دگر مرو

نعره شوق می‌زنم تا رمقیست در تنم

این نه نصیحتی بود کز غم دوست توبه کن

سخت سیه دلی بود آن که ز دوست برکنم

گر همه عمر بشکنم عهد تو پس درست شد

کاین همه ذکر دوستی لاف دروغ می‌زنم

پیشم از این سلامتی بود و دلی و دانشی

عشق تو آتشی بزد پاک بسوخت خرمنم

شهری اگر به قصد من جمع شوند و متفق

با همه تیغ برکشم وز تو سپر بیفکنم

چند فشانی آستین بر من و روزگار من

دست رها نمی‌کند مهر گرفته دامنم

گر به مراد من روی ور نروی تو حاکمی

من به خلاف رای تو گر نفسی زنم زنم

این همه نیش می‌خورد سعدی و پیش می‌رود

خون برود در این میان گر تو تویی و من منم

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:43 PM

 

تا خبر دارم از او بی‌خبر از خویشتنم

با وجودش ز من آواز نیاید که منم

پیرهن می‌بدرم دم به دم از غایت شوق

که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم

ای رقیب این همه سودا مکن و جنگ مجوی

برکنم دیده که من دیده از او برنکنم

خود گرفتم که نگویم که مرا واقعه‌ایست

دشمن و دوست بدانند قیاس از سخنم

در همه شهر فراهم ننشست انجمنی

که نه من در غمش افسانه آن انجمنم

برشکست از من و از رنج دلم باک نداشت

من نه آنم که توانم که از او برشکنم

گر همین سوز رود با من مسکین در گور

خاک اگر بازکنی سوخته یابی کفنم

گر به خون تشنه‌ای اینک من و سر باکی نیست

که به فتراک تو به زان که بود بر بدنم

مرد و زن گر به جفا کردن من برخیزند

گر بگردم ز وفای تو نه مردم که زنم

شرط عقلست که مردم بگریزند از تیر

من گر از دست تو باشد مژه بر هم نزنم

تا به گفتار درآمد دهن شیرینت

بیم آنست که شوری به جهان درفکنم

لب سعدی و دهانت ز کجا تا به کجا

این قدر بس که رود نام لبت بر دهنم

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:43 PM

 

امروز مبارکست فالم

کافتاد نظر بر آن جمالم

الحمد خدای آسمان را

کاختر به درآمد از وبالم

خوابست مگر که می‌نماید

یا عشوه همی‌دهد خیالم

کاین بخت نبود هیچ روزم

وین گل نشکفت هیچ سالم

امروز بدیدم آن چه دل خواست

دید آن چه نخواست بدسگالم

اکنون که تو روی باز کردی

رو باز به خیر کرد حالم

دیگر چه توقعست از ایام

چون بدر تمام شد هلالم

بازآی کز اشتیاق رویت

بگرفت ز خویشتن ملالم

آزرده‌ام از فراق چونانک

دل باز نمی‌دهد وصالم

وز غایت تشنگی که بردم

در حلق نمی‌رود زلالم

بیچاره به رویت آمدم باز

چون چاره نماند و احتیالم

از جور تو هم در تو گیرم

وز دست تو هم بر تو نالم

چون دوست موافقست سعدی

سهلست جفای خلق عالم

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:43 PM

 

تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم

مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم

من چو به آخرت روم رفته به داغ دوستی

داروی دوستی بود هر چه بروید از گلم

میرم و همچنان رود نام تو بر زبان من

ریزم و همچنان بود مهر تو در مفاصلم

حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو

با همه سعی اگر به خود ره ندهی چه حاصلم

باد به دست آرزو در طلب هوای دل

گر نکند معاونت دور زمان مقبلم

لایق بندگی نیم بی هنری و قیمتی

ور تو قبول می‌کنی با همه نقص فاضلم

مثل تو را به خون من ور بکشی به باطلم

کس نکند مطالبت زان که غلام قاتلم

کشتی من که در میان آب گرفت و غرق شد

گر بود استخوان برد باد صبا به ساحلم

سرو برفت و بوستان از نظرم به جملگی

می‌نرود صنوبری بیخ گرفته در دلم

فکرت من کجا رسد در طلب وصال تو

این همه یاد می‌رود وز تو هنوز غافلم

لشکر عشق سعدیا غارت عقل می‌کند

تا تو دگر به خویشتن ظن نبری که عاقلم

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:43 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 182

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4524924
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث