به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

توانگران که به جنب سرای درویشند

مروت است که هر وقت از او بیندیشند

تو ای توانگر حسن از غنای درویشان

خبر نداری اگر خسته‌اند و گر ریشند

تو را چه غم که یکی در غمت به جان آید

که دوستان تو چندان که می‌کشی بیشند

مرا به علت بیگانگی ز خویش مران

که دوستان وفادار بهتر از خویشند

غلام همت رندان و پاکبازانم

که از محبت با دوست دشمن خویشند

هرآینه لب شیرین جواب تلخ دهد

چنان که صاحب نوشند ضارب نیشند

تو عاشقان مسلم ندیده‌ای سعدی

که تیغ بر سر و سر بنده وار در پیشند

نه چون منند و تو مسکین حریص کوته دست

که ترک هر دو جهان گفته‌اند و درویشند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:01 PM

 

آفتاب از کوه سر بر می‌زند

ماهروی انگشت بر در می‌زند

آن کمان ابرو که تیر غمزه‌اش

هر زمانی صید دیگر می‌زند

دست و ساعد می‌کشد درویش را

تا نپنداری که خنجر می‌زند

یاسمین بویی که سرو قامتش

طعنه بر بالای عرعر می‌زند

روی و چشمی دارم اندر مهر او

کاین گهر می‌ریزد آن زر می‌زند

عشق را پیشانیی باید چو میخ

تا حبیبش سنگ بر سر می‌زند

انگبین رویان نترسند از مگس

نوش می‌گیرند و نشتر می‌زند

در به روی دوست بستن شرط نیست

ور ببندی سر به در بر می‌زند

سعدیا دیگر قلم پولاد دار

کاین سخن آتش به نی در می‌زند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:01 PM

 

بلبلی بی‌دل نوایی می‌زند

بادپیمایی هوایی می‌زند

کس نمی‌بینم ز بیرون سرای

و اندرونم مرحبایی می‌زند

آتشی دارم که می‌سوزد وجود

چون بر او باد صبایی می‌زند

گر چه دریا را نمی‌بیند کنار

غرقه حالی دست و پایی می‌زند

فتنه‌ای بر بام باشد تا یکی

سر به دیوار سرایی می‌زند

آشنایان را جراحت مرهمست

زان که شمشیر آشنایی می‌زند

حیف باشد دست او در خون من

پادشاهی با گدایی می‌زند

بنده‌ام گر بی گناهی می‌کشد

راضیم گر بی خطایی می‌زند

شکر نعمت می‌کنم گر خلعتی

می‌فرستد یا قفایی می‌زند

ناپسندیده‌ست پیش اهل رای

هر که بعد از عشق رایی می‌زند

محتسب گو چنگ میخواران بسوز

مطرب ما خوش به تایی می‌زند

دود از آتش می‌رود خون از قتیل

سعدی این دم هم ز جایی می‌زند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:01 PM

 

روندگان مقیم از بلا نپرهیزند

گرفتگان ارادت به جور نگریزند

امیدواران دست طلب ز دامن دوست

اگر فروگسلانند در که آویزند

مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست

که اهل معرفت از تو نظر بپرهیزند

نشان من به سر کوی می‌فروشان ده

من از کجا و کسانی که اهل پرهیزند

بگیر جامه صوفی بیار جام شراب

که نیک نامی و مستی به هم نیامیزند

رضای دوست به دست آر و دیگران بگذار

هزار فتنه چه غم باشد ار برانگیزند

مرا که با تو که مقصودی آشتی افتاد

رواست گر همه عالم به جنگ برخیزند

به خونبهای منت کس مطالبت نکند

حلال باشد خونی که دوستان ریزند

طریق ما سر عجزست و آستان رضا

که از تو صبر نباشد که با تو بستیزند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:01 PM

 

دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند

هزار فتنه به هر گوشه‌ای برانگیزند

چگونه انس نگیرند با تو آدمیان

که از لطافت خوی تو وحش نگریزند

چنان که در رخ خوبان حلال نیست نظر

حلال نیست که از تو نظر بپرهیزند

غلام آن سر و پایم که از لطافت و حسن

به سر سزاست که پیشش به پای برخیزند

تو قدر خویش ندانی ز دردمندان پرس

کز اشتیاق جمالت چه اشک می‌ریزند

قرار عقل برفت و مجال صبر نماند

که چشم و زلف تو از حد برون دلاویزند

مرا مگوی نصیحت که پارسایی و عشق

دو خصلتند که با یک دگر نیامیزند

رضا به حکم قضا اختیار کن سعدی

که شرط نیست که با زورمند بستیزند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:01 PM

 

تو آن نه‌ای که دل از صحبت تو برگیرند

و گر ملول شوی صاحبی دگر گیرند

و گر به خشم برانی طریق رفتن نیست

کجا روند که یار از تو خوبتر گیرند

به تیغ اگر بزنی بی‌دریغ و برگردی

چو روی باز کنی دوستی ز سر گیرند

هلاک نفس به نزدیک طالبان مراد

اگر چه کار بزرگست مختصر گیرند

روا بود همه خوبان آفرینش را

که پیش صاحب ما دست بر کمر گیرند

قمر مقابله با روی او نیارد کرد

و گر کند همه کس عیب بر قمر گیرند

به چند سال نشاید گرفت ملکی را

که خسروان ملاحت به یک نظر گیرند

خدنگ غمزه خوبان خطا نمی‌افتد

اگر چه طایفه‌ای زهد را سپر گیرند

کم از مطالعه‌ای بوستان سلطان را

چو باغبان نگذارد کز او ثمر گیرند

وصال کعبه میسر نمی‌شود سعدی

مگر که راه بیابان پرخطر گیرند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:01 PM

 

پیش رویت دگران صورت بر دیوارند

نه چنین صورت و معنی که تو داری دارند

تا گل روی تو دیدم همه گل‌ها خارند

تا تو را یار گرفتم همه خلق اغیارند

آن که گویند به عمری شب قدری باشد

مگر آنست که با دوست به پایان آرند

دامن دولت جاوید و گریبان امید

حیف باشد که بگیرند و دگر بگذارند

نه من از دست نگارین تو مجروحم و بس

که به شمشیر غمت کشته چو من بسیارند

عجب از چشم تو دارم که شبانش تا روز

خواب می‌گیرد و شهری ز غمت بیدارند

بوالعجب واقعه‌ای باشد و مشکل دردی

که نه پوشیده توان داشت نه گفتن یارند

یعلم الله که خیالی ز تنم بیش نماند

بلکه آن نیز خیالیست که می‌پندارند

سعدی اندازه ندارد که چه شیرین سخنی

باغ طبعت همه مرغان شکرگفتارند

تا به بستان ضمیرت گل معنی بشکفت

بلبلان از تو فرومانده چو بوتیمارند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:01 PM

 

شاید این طلعت میمون که به فالش دارند

در دل اندیشه و در دیده خیالش دارند

که در آفاق چنین روی دگر نتوان دید

یا مگر آینه در پیش جمالش دارند

عجب از دام غمش گر بجهد مرغ دلی

این همه میل که با دانه خالش دارند

نازنینی که سر اندر قدمش باید باخت

نه حریفی که توقع به وصالش دارند

غالب آنست که مرغی چو به دامی افتاد

تا به جایی نرود بی پر و بالش دارند

عشق لیلی نه به اندازه هر مجنونیست

مگر آنان که سر ناز و دلالش دارند

دوستی با تو حرامست که چشمان کشت

خون عشاق بریزند و حلالش دارند

خرما دور وصالی و خوشا درد دلی

که به معشوق توان گفت و مجالش دارند

حال سعدی تو ندانی که تو را دردی نیست

دردمندان خبر از صورت حالش دارند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:01 PM

 

کاروان می‌رود و بار سفر می‌بندند

تا دگربار که بیند که به ما پیوندند

خیلتاشان جفاکار و محبان ملول

خیمه را همچو دل از صحبت ما برکندند

آن همه عشوه که در پیش نهادند و غرور

عاقبت روز جدایی پس پشت افکندند

طمع از دوست نه این بود و توقع نه چنین

مکن ای دوست که از دوست جفا نپسندند

ما همانیم که بودیم و محبت باقیست

ترک صحبت نکند دل که به مهر آکندند

عیب شیرین دهنان نیست که خون می‌ریزند

جرم صاحب نظرانست که دل می‌بندند

مرض عشق نه دردیست که می‌شاید گفت

با طبیبان که در این باب نه دانشمندند

ساربان رخت منه بر شتر و بار مبند

که در این مرحله بیچاره اسیری چندند

طبع خرسند نمی‌باشد و بس می‌نکند

مهر آنان که به نادیدن ما خرسندند

مجلس یاران بی ناله سعدی خوش نیست

شمع می‌گرید و نظارگیان می‌خندند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:01 PM

 

آخر ای سنگدل سیم زنخدان تا چند

تو ز ما فارغ و ما از تو پریشان تا چند

خار در پای گل از دور به حسرت دیدن

تشنه بازآمدن از چشمه حیوان تا چند

گوش در گفتن شیرین تو واله تا کی

چشم در منظر مطبوع تو حیران تا چند

بیم آنست دمادم که برآرم فریاد

صبر پیدا و جگر خوردن پنهان تا چند

تو سر ناز برآری ز گریبان هر روز

ما ز جورت سر فکرت به گریبان تا چند

رنگ دستت نه به حناست که خون دل ماست

خوردن خون دل خلق به دستان تا چند

سعدی از دست تو از پای درآید روزی

طاقت بار ستم تا کی و هجران تا چند

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 4:01 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 182

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4525458
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث