به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

اگر سروی به بالای تو باشد

نه چون بشن دلارای تو باشد

و گر خورشید در مجلس نشیند

نپندارم که همتای تو باشد

و گر دوران ز سر گیرند هیهات

که مولودی به سیمای تو باشد

که دارد در همه لشکر کمانی

که چون ابروی زیبای تو باشد

مبادا ور بود غارت در اسلام

همه شیراز یغمای تو باشد

برای خود نشاید در تو پیوست

همی‌سازیم تا رای تو باشد

دو عالم را به یک بار از دل تنگ

برون کردیم تا جای تو باشد

یک امروزست ما را نقد ایام

مرا کی صبر فردای تو باشد

خوشست اندر سر دیوانه سودا

به شرط آن که سودای تو باشد

سر سعدی چو خواهد رفتن از دست

همان بهتر که در پای تو باشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 3:56 PM

 

در پای تو افتادن شایسته دمی باشد

ترک سر خود گفتن زیبا قدمی باشد

بسیار زبونی‌ها بر خویش روا دارد

درویش که بازارش با محتشمی باشد

زین سان که وجود توست ای صورت روحانی

شاید که وجود ما پیشت عدمی باشد

گر جمله صنم‌ها را صورت به تو مانستی

شاید که مسلمان را قبله صنمی باشد

با آن که اسیران را کشتی و خطا کردی

بر کشته گذر کردن نوع کرمی باشد

رقص از سر ما بیرون امروز نخواهد شد

کاین مطرب ما یک دم خاموش نمی‌باشد

هر کو به همه عمرش سودای گلی بودست

داند که چرا بلبل دیوانه همی‌باشد

کس بر الم ریشت واقف نشود سعدی

الا به کسی گویی کاو را المی باشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 3:56 PM

 

گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد

ور گویمت که ماهی مه بر زمین نباشد

گر در جهان بگردی و آفاق درنوردی

صورت بدین شگرفی در کفر و دین نباشد

لعلست یا لبانت قندست یا دهانت

تا در برت نگیرم نیکم یقین نباشد

صورت کنند زیبا بر پرنیان و دیبا

لیکن بر ابروانش سحر مبین نباشد

زنبور اگر میانش باشد بدین لطیفی

حقا که در دهانش این انگبین نباشد

گر هر که در جهان را شاید که خون بریزی

با یار مهربانت باید که کین نباشد

گر جان نازنینش در پای ریزی ای دل

در کار نازنینان جان نازنین نباشد

ور زان که دیگری را بر ما همی‌گزیند

گو برگزین که ما را بر تو گزین نباشد

عشقش حرام بادا بر یار سروبالا

تردامنی که جانش در آستین نباشد

سعدی به هیچ علت روی از تو برنپیچد

الا گرش برانی علت جز این نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 3:56 PM

 

تو را نادیدن ما غم نباشد

که در خیلت به از ما کم نباشد

من از دست تو در عالم نهم روی

ولیکن چون تو در عالم نباشد

عجب گر در چمن برپای خیزی

که سرو راست پیشت خم نباشد

مبادا در جهان دلتنگ رویی

که رویت بیند و خرم نباشد

من اول روز دانستم که این عهد

که با من می‌کنی محکم نباشد

که دانستم که هرگز سازگاری

پری را با بنی آدم نباشد

مکن یارا دلم مجروح مگذار

که هیچم در جهان مرهم نباشد

بیا تا جان شیرین در تو ریزم

که بخل و دوستی با هم نباشد

نخواهم بی تو یک دم زندگانی

که طیب عیش بی همدم نباشد

نظر گویند سعدی با که داری

که غم با یار گفتن غم نباشد

حدیث دوست با دشمن نگویم

که هرگز مدعی محرم نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 3:56 PM

 

جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد

یاری که تحمل نکند یار نباشد

گر بانگ برآید که سری در قدمی رفت

بسیار مگویید که بسیار نباشد

آن بار که گردون نکشد یار سبکروح

گر بر دل عشاق نهد بار نباشد

تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی

تا شب نرود صبح پدیدار نباشد

آهنگ دراز شب رنجوری مشتاق

با آن نتوان گفت که بیدار نباشد

از دیده من پرس که خواب شب مستی

چون خاستن و خفتن بیمار نباشد

گر دست به شمشیر بری عشق همان است

کانجا که ارادت بود انکار نباشد

از من مشنو دوستی گل مگر آن گاه

کم پای برهنه خبر از خار نباشد

مرغان قفس را المی باشد و شوقی

کان مرغ نداند که گرفتار نباشد

دل آینه صورت غیب است ولیکن

شرط است که بر آینه زنگار نباشد

سعدی حیوان را که سر از خواب گران شد

در بند نسیم خوش اسحار نباشد

آن را که بصارت نبود یوسف صدیق

جایی بفروشد که خریدار نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 3:56 PM

 

آن به که نظر باشد و گفتار نباشد

تا مدعی اندر پس دیوار نباشد

آن بر سر گنج است که چون نقطه به کنجی

بنشیند و سرگشته چو پرگار نباشد

ای دوست برآور دری از خلق به رویم

تا هیچ کسم واقف اسرار نباشد

می خواهم و معشوق و زمینی و زمانی

کاو باشد و من باشم و اغیار نباشد

پندم مده ای دوست که دیوانه سرمست

هرگز به سخن عاقل و هشیار نباشد

با صاحب شمشیر مبادت سر و کاری

الا به سر خویشتنت کار نباشد

سهل است به خون من اگر دست برآری

جان دادن در پای تو دشوار نباشد

ماهت نتوان خواند بدین صورت و گفتار

مه را لب و دندان شکربار نباشد

وان سرو که گویند به بالای تو باشد

هرگز به چنین قامت و رفتار نباشد

ما توبه شکستیم که در مذهب عشاق

صوفی نپسندند که خمار نباشد

هر پای که در خانه فرو رفت به گنجی

دیگر همه عمرش سر بازار نباشد

عطار که در عین گلاب است عجب نیست

گر وقت بهارش سر گلزار نباشد

مردم همه دانند که در نامه سعدی

مشکیست که در کلبه عطار نباشد

جان در سر کار تو کند سعدی و غم نیست

کان یار نباشد که وفادار نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 3:56 PM

 

تا حال منت خبر نباشد

در کار منت نظر نباشد

تا قوت صبر بود کردیم

دیگر چه کنیم اگر نباشد

آیین وفا و مهربانی

در شهر شما مگر نباشد

گویند نظر چرا نبستی

تا مشغله و خطر نباشد

ای خواجه برو که جهد انسان

با تیر قضا سپر نباشد

این شور که در سر است ما را

وقتی برود که سر نباشد

بیچاره کجا رود گرفتار

کز کوی تو ره به در نباشد

چون روی تو دلفریب و دلبند

در روی زمین دگر نباشد

در پارس چنین نمک ندیدم

در مصر چنین شکر نباشد

گر حکم کنی به جان سعدی

جان از تو عزیزتر نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 3:56 PM

 

چه کسی که هیچ کس را به تو بر نظر نباشد

که نه در تو بازماند مگرش بصر نباشد

نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی

که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد

مکن ار چه می‌توانی که ز خدمتم برانی

نزنند سائلی را که دری دگر نباشد

به رهت نشسته بودم که نظر کنی به حالم

نکنی که چشم مستت ز خمار بر نباشد

همه شب در این حدیثم که خنک تنی که دارد

مژه‌ای به خواب و بختی که به خواب درن باشد

چه خوشست مرغ وحشی که جفای کس نبیند

من و مرغ خانگی را بکشند و پر نباشد

نه من آن گناه دارم که بترسم از عقوبت

نظری که سر نبازی ز سر نظر نباشد

قمری که دوست داری همه روز دل بر آن نه

که شبیت خون بریزد که در او قمر نباشد

چه وجود نقش دیوار و چه آدمی که با او

سخنی ز عشق گویند و در او اثر نباشد

شب و روز رفت باید قدم روندگان را

چو به مأمنی رسیدی دگرت سفر نباشد

عجبست پیش بعضی که تر است شعر سعدی

ورق درخت طوبیست چگونه تر نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 3:56 PM

 

نظر خدای بینان طلب هوا نباشد

سفر نیازمندان قدم خطا نباشد

همه وقت عارفان را نظرست و عامیان را

نظری معاف دارند و دوم روا نباشد

به نسیم صبح باید که نبات زنده باشی

نه جماد مرده کان را خبر از صبا نباشد

اگرت سعادتی هست که زنده دل بمیری

به حیاتی اوفتادی که دگر فنا نباشد

به کسی نگر که ظلمت بزداید از وجودت

نه کسی نعوذبالله که در او صفا نباشد

تو خود از کدام شهری که ز دوستان نپرسی

مگر اندر آن ولایت که تویی وفا نباشد

اگر اهل معرفت را چو نی استخوان بسنبی

چو دفش به هیچ سختی خبر از قفا نباشد

اگرم تو خون بریزی به قیامتت نگیرم

که میان دوستان این همه ماجرا نباشد

نه حریف مهربانست حریف سست پیمان

که به روز تیرباران سپر بلا نباشد

تو در آینه نگه کن که چه دلبری ولیکن

تو که خویشتن ببینی نظرت به ما نباشد

تو گمان مبر که سعدی ز جفا ملول گردد

که گرش تو بی جنایت بکشی جفا نباشد

دگری همین حکایت بکند که من ولیکن

چو معاملت ندارد سخن آشنا نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 3:56 PM

 

با کاروان مصری چندین شکر نباشد

در لعبتان چینی زین خوبتر نباشد

این دلبری و شوخی از سرو و گل نیاید

وین شاهدی و شنگی در ماه و خور نباشد

گفتم به شیرمردی چشم از نظر بدوزم

با تیر چشم خوبان تقوا سپر نباشد

ما را نظر به خیرست از حسن ماه رویان

هر کو به شر کند میل او خود بشر نباشد

هر آدمی که بینی از سر عشق خالی

در پایه جمادست او جانور نباشد

الا گذر نباشد پیش تو اهل دل را

ور نه به هیچ تدبیر از تو گذر نباشد

هوشم نماند با کس اندیشه‌ام تویی بس

جایی که حیرت آمد سمع و بصر نباشد

بر عندلیب عاشق گر بشکنی قفس را

از ذوق اندرونش پروای در نباشد

تو مست خواب نوشین تا بامداد و بر من

شب‌ها رود که گویی هرگز سحر نباشد

دل می‌برد به دعوی فریاد شوق سعدی

الا بهیمه‌ای را کز دل خبر نباشد

تا آتشی نباشد در خرمنی نگیرد

طامات مدعی را چندین اثر نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 25 مرداد 1396  - 3:56 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 182

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4529024
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث