به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

شادی به روزگار گدایان کوی دوست

بر خاک ره نشسته به امید روی دوست

گفتم به گوشه‌ای بنشینم ولی دلم

ننشیند از کشیدن خاطر به سوی دوست

صبرم ز روی دوست میسر نمی‌شود

دانی طریق چیست تحمل ز خوی دوست

ناچار هر که دل به غم روی دوست داد

کارش به هم برآمده باشد چو موی دوست

خاطر به باغ می‌رودم روز نوبهار

تا با درخت گل بنشینم به بوی دوست

فردا که خاک مرده به حشر آدمی کنند

ای باد خاک من مطلب جز به کوی دوست

سعدی چراغ می‌نکند در شب فراق

ترسد که دیده باز کند جز به روی دوست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:31 PM

 

مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست

هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست

چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم

که یاد می‌نکند عهد آشیان ای دوست

گرم تو در نگشایی کجا توانم رفت

به راستان که بمیرم بر آستان ای دوست

دلی شکسته و جانی نهاده بر کف دست

بگو بیار که گویم بگیر هان ای دوست

تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود

هنوز مهر تو باشد در استخوان ای دوست

جفا مکن که بزرگان به خرده‌ای ز رهی

چنین سبک ننشینند و سرگران ای دوست

به لطف اگر بخوری خون من روا باشد

به قهرم از نظر خویشتن مران ای دوست

مناسب لب لعلت حدیث بایستی

جواب تلخ بدیعست از آن دهان ای دوست

مرا رضای تو باید نه زندگانی خویش

اگر مراد تو قتلست وارهان ای دوست

که گفت سعدی از آسیب عشق بگریزد

به دوستی که غلط می‌برد گمان ای دوست

که گر به جان رسد از دست دشمنانم کار

ز دوستی نکنم توبه همچنان ای دوست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:31 PM

 

آب حیات منست خاک سر کوی دوست

گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست

ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار

فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست

داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار

مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست

دوست به هندوی خود گر بپذیرد مرا

گوش من و تا به حشر حلقه هندوی دوست

گر متفرق شود خاک من اندر جهان

باد نیارد ربود گرد من از کوی دوست

گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل

روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست

هر غزلم نامه‌ایست صورت حالی در او

نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست

لاف مزن سعدیا شعر تو خود سحرگیر

سحر نخواهد خرید غمزه جادوی دوست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:31 PM

 

ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست

بیا بیا که غلام توام بیا ای دوست

اگر جهان همه دشمن شود ز دامن تو

به تیغ مرگ شود دست من رها ای دوست

سرم فدای قفای ملامتست چه باک

گرم بود سخن دشمن از قفا ای دوست

به ناز اگر بخرامی جهان خراب کنی

به خون خسته اگر تشنه‌ای هلا ای دوست

چنان به داغ تو باشم که گر اجل برسد

به شرعم از تو ستانند خونبها ای دوست

وفای عهد نگه دار و از جفا بگذر

به حق آن که نیم یار بی‌وفا ای دوست

هزار سال پس از مرگ من چو بازآیی

ز خاک نعره برآرم که مرحبا ای دوست

غم تو دست برآورد و خون چشمم ریخت

مکن که دست برآرم به ربنا ای دوست

اگر به خوردن خون آمدی هلا برخیز

و گر به بردن دل آمدی بیا ای دوست

بساز با من رنجور ناتوان ای یار

ببخش بر من مسکین بی‌نوا ای دوست

حدیث سعدی اگر نشنوی چه چاره کند

به دشمنان نتوان گفت ماجرا ای دوست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:31 PM

 

تا دست‌ها کمر نکنی بر میان دوست

بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست

دانی حیات کشته شمشیر عشق چیست

سیبی گزیدن از رخ چون بوستان دوست

بر ماجرای خسرو و شیرین قلم کشید

شوری که در میان منست و میان دوست

خصمی که تیر کافرش اندر غزا نکشت

خونش بریخت ابروی همچون کمان دوست

دل رفت و دیده خون شد و جان ضعیف ماند

وان هم برای آن که کنم جان فدای دوست

روزی به پای مرکب تازی درافتمش

گر کبر و ناز بازنپیچد عنان دوست

هیهات کام من که برآید در این طلب

این بس که نام من برود بر زبان دوست

چون جان سپردنیست به هر صورتی که هست

در کوی عشق خوشتر و بر آستان دوست

با خویشتن همی‌برم این شوق تا به خاک

وز خاک سر برآرم و پرسم نشان دوست

فریاد مردمان همه از دست دشمنست

فریاد سعدی از دل نامهربان دوست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:31 PM

 

ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست

با ما مگو به جز سخن دل نشان دوست

حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود

یا از دهان آن که شنید از دهان دوست

ای یار آشنا علم کاروان کجاست

تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست

گر زر فدای دوست کنند اهل روزگار

ما سر فدای پای رسالت رسان دوست

دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت

دستم نمی‌رسد که بگیرم عنان دوست

رنجور عشق دوست چنانم که هر که دید

رحمت کند مگر دل نامهربان دوست

گر دوست بنده را بکشد یا بپرورد

تسلیم از آن بنده و فرمان از آن دوست

گر آستین دوست بیفتد به دست من

چندان که زنده‌ام سر من و آستان دوست

بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در

الا شهید عشق به تیر از کمان دوست

بعد از تو هیچ در دل سعدی گذر نکرد

وان کیست در جهان که بگیرد مکان دوست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:31 PM

 

این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست

تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست

دل زنده می‌شود به امید وفای یار

جان رقص می‌کند به سماع کلام دوست

تا نفخ صور بازنیاید به خویشتن

هرک اوفتاد مست محبت ز جام دوست

من بعد از این اگر به دیاری سفر کنم

هیچ ارمغانیی نبرم جز سلام دوست

رنجور عشق به نشود جز به بوی یار

ور رفتنیست جان ندهد جز به نام دوست

وقتی امیر مملکت خویش بودمی

اکنون به اختیار و ارادت غلام دوست

گر دوست را به دیگری از من فراغتست

من دیگری ندارم قایم مقام دوست

بالای بام دوست چو نتوان نهاد پای

هم چاره آن که سر بنهی زیر بام دوست

درویش را که نام برد پیش پادشاه

هیهات از افتقار من و احتشام دوست

گر کام دوست کشتن سعدیست باک نیست

اینم حیات بس که بمیرم به کام دوست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:31 PM

 

صبح می‌خندد و من گریه کنان از غم دوست

ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست

بر خودم گریه همی‌آید و بر خنده تو

تا تبسم چه کنی بی‌خبر از مبسم دوست

ای نسیم سحر از من به دلارام بگوی

که کسی جز تو ندانم که بود محرم دوست

گو کم یار برای دل اغیار مگیر

دشمن این نیک پسندد که تو گیری کم دوست

تو که با جانب خصمت به ارادت نظرست

به که ضایع نگذاری طرف معظم دوست

من نه آنم که عدو گفت تو خود دانی نیک

که ندارد دل دشمن خبر از عالم دوست

نی نی ای باد مرو حال من خسته مگوی

تا غباری ننشیند به دل خرم دوست

هر کسی را غم خویشست و دل سعدی را

همه وقتی غم آن تا چه کند با غم دوست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:31 PM

 

گفتم مگر به خواب ببینم خیال دوست

اینک علی الصباح نظر بر جمال دوست

مردم هلال عید بدیدند و پیش ما

عیدست و آنک ابروی همچون هلال دوست

ما را دگر به سرو بلند التفات نیست

از دوستی قامت بااعتدال دوست

زان بیخودم که عاشق صادق نباشدش

پروای نفس خویشتن از اشتغال دوست

ای خواب گرد دیده سعدی دگر مگرد

یا دیده جای خواب بود یا خیال دوست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:31 PM

 

صبحی مبارکست نظر بر جمال دوست

بر خوردن از درخت امید وصال دوست

بختم نخفته بود که از خواب بامداد

برخاستم به طالع فرخنده فال دوست

از دل برون شو ای غم دنیا و آخرت

یا خانه جای رخت بود یا مجال دوست

خواهم که بیخ صحبت اغیار برکنم

در باغ دل رها نکنم جز نهال دوست

تشریف داد و رفت ندانم ز بیخودی

کاین دوست بود در نظرم یا خیال دوست

هوشم نماند و عقل برفت و سخن نبست

مقبل کسی که محو شود در کمال دوست

سعدی حجاب نیست تو آیینه پاک دار

زنگارخورده چون بنماید جمال دوست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:31 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 182

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4530373
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث