به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بخت جوان دارد آن که با تو قرینست

پیر نگردد که در بهشت برینست

دیگر از آن جانبم نماز نباشد

گر تو اشارت کنی که قبله چنینست

آینه‌ای پیش آفتاب نهادست

بر در آن خیمه یا شعاع جبینست

گر همه عالم ز لوح فکر بشویند

عشق نخواهد شدن که نقش نگینست

گوشه گرفتم ز خلق و فایده‌ای نیست

گوشه چشمت بلای گوشه نشینست

تا نه تصور کنی که بی تو صبوریم

گر نفسی می‌زنیم بازپسینست

حسن تو هر جا که طبل عشق فروکوفت

بانگ برآمد که غارت دل و دینست

سیم و زرم گو مباش و دنیی و اسباب

روی تو بینم که ملک روی زمینست

عاشق صادق به زخم دوست نمیرد

زهر مذابم بده که ماء معینست

سعدی از این پس که راه پیش تو دانست

گر ره دیگر رود ضلال مبینست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:26 PM

 

گر کسی سرو شنیده‌ست که رفته‌ست این است

یا صنوبر که بناگوش و برش سیمین است

نه بلندیست به صورت که تو معلوم کنی

که بلند از نظر مردم کوته‌بین است

خواب در عهد تو در چشم من آید هیهات

عاشقی کار سری نیست که بر بالین است

همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت

وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است

خود گرفتم که نظر بر رخ خوبان کفر است

من از این بازنگردم که مرا این دین است

وقت آن است که مردم ره صحرا گیرند

خاصه اکنون که بهار آمد و فروردین است

چمن امروز بهشت است و تو در می‌بایی

تا خلایق همه گویند که حورالعین است

هر چه گفتیم در اوصاف کمالیت او

همچنان هیچ نگفتیم که صد چندین است

آنچه سرپنجهٔ سیمین تو با سعدی کرد

با کبوتر نکند پنجه که با شاهین است

من دگر شعر نخواهم که نویسم که مگس

زحمتم می‌دهد از بس که سخن شیرین است

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:26 PM

 

با همه مهر و با منش کینست

چه کنم حظ بخت من اینست

شاید ای نفس تا دگر نکنی

پنجه با ساعدی که سیمینست

ننهد پای تا نبیند جای

هر که را چشم مصلحت بینست

مثل زیرکان و چنبر عشق

طفل نادان و مار رنگینست

دردمند فراق سر ننهد

مگر آن شب که گور بالینست

گریه گو بر هلاک من مکنید

که نه این نوبت نخستینست

لازمست احتمال چندین جور

که محبت هزار چندینست

گر هزارم جواب تلخ دهی

اعتقاد من آن که شیرینست

مرد اگر شیر در کمند آرد

چون کمندش گرفت مسکینست

سعدیا تن به نیستی درده

چاره با سخت بازوان اینست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:26 PM

 

ز من مپرس که در دست او دلت چونست

ازو بپرس که انگشت‌هاش در خونست

وگر حدیث کنم تندرست را چه خبر

که اندرون جراحت رسیدگان چونست

به حسن طلعت لیلی نگاه می‌نکند

فتاده در پی بیچاره‌ای که مجنونست

خیال روی کسی در سرست هر کس را

مرا خیال کسی کز خیال بیرونست

خجسته روز کسی کز درش تو بازآیی

که بامداد به روی تو فال میمونست

چنین شمایل موزون و قد خوش که تو راست

به ترک عشق تو گفتن نه طبع موزونست

اگر کسی به ملامت ز عشق برگردد

مرا به هر چه تو گویی ارادت افزونست

نه پادشاه منادی زده‌ست می مخورید

بیا که چشم و دهان تو مست و میگونست

کنار سعدی از آن روز کز تو دور افتاد

از آب دیده تو گویی کنار جیحونست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:26 PM

 

مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست

که راحت دل رنجور بی‌قرار منست

به خواب درنرود چشم بخت من همه عمر

گرش به خواب ببینم که در کنار منست

اگر معاینه بینم که قصد جان دارد

به جان مضایقه با دوستان نه کار منست

حقیقت آن که نه درخورد اوست جان عزیز

ولیک درخور امکان و اقتدار منست

نه اختیار منست این معاملت لیکن

رضای دوست مقدم بر اختیار منست

اگر هزار غمست از جفای او بر دل

هنوز بنده اویم که غمگسار منست

درون خلوت ما غیر در نمی‌گنجد

برو که هر که نه یار منست بار منست

به لاله زار و گلستان نمی‌رود دل من

که یاد دوست گلستان و لاله زار منست

ستمگرا دل سعدی بسوخت در طلبت

دلت نسوخت که مسکین امیدوار منست

و گر مراد تو اینست بی مرادی من

تفاوتی نکند چون مراد یار منست

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:26 PM

 

هزار سختی اگر بر من آید آسان است

که دوستی و ارادت هزار چندان است

سفر دراز نباشد به پای طالب دوست

که خار دشت محبت گل است و ریحان است

اگر تو جور کنی جور نیست تربیتست

و گر تو داغ نهی داغ نیست درمانست

نه آبروی که گر خون دل بخواهی ریخت

مخالفت نکنم آن کنم که فرمان است

ز عقل من عجب آید صوابگویان را

که دل به دست تو دادن خلاف در جان است

من از کنار تو دور اوفتاده‌ام نه عجب

گرم قرار نباشد که داغ هجران است

عجب در آن سر زلف معنبر مفتول

که در کنار تو خسبد چرا پریشان است

جماعتی که ندانند حظ روحانی

تفاوتی که میان دواب و انسان است

گمان برند که در باغ عشق سعدی را

نظر به سیب زنخدان و نار پستان است

مرا هرآینه خاموش بودن اولی‌تر

که جهل پیش خردمند عذر نادان است

و ما ابرئ نفسی و لا ازکیها

که هر چه نقل کنند از بشر در امکان است

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:26 PM

 

چه روی است آن که پیش کاروان است

مگر شمعی به دست ساروان است

سلیمان است گویی در عماری

که بر باد صبا تختش روان است

جمال ماه پیکر بر بلندی

بدان ماند که ماه آسمان است

بهشتی صورتی در جوف محمل

چو برجی کآفتابش در میان است

خداوندان عقل این طرفه بینند

که خورشیدی به زیر سایبان است

چو نیلوفر در آب و مهر در میغ

پری رخ در نقاب پرنیان است

ز روی کار من برقع برانداخت

به یک بار آن که در برقع نهان است

شتر پیشی گرفت از من به رفتار

که بر من بیش از او بار گران است

زهی اندک وفای سست پیمان

که آن سنگین دل نامهربان است

تو را گر دوستی با ما همین بود

وفای ما و عهد ما همان است

بدار ای ساربان آخر زمانی

که عهد وصل را آخرزمان است

وفا کردیم و با ما غدر کردند

برو سعدی که این پاداش آن است

ندانستی که در پایان پیری

نه وقت پنجه کردن با جوان است

 

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:26 PM

 

این خط شریف از آن بنان است

وین نقل حدیث از آن دهان است

این بوی عبیر آشنایی

از ساحت یار مهربان است

مهر از سر نامه برگرفتم

گفتی که سر گلابدان است

قاصد مگر آهوی ختن بود

کش نافهٔ مشک در میان است

این خود چه عبارت لطیف است

وین خود چه کفایت بیان است

معلوم شد این حدیث شیرین

کز منطق آن شکرفشان است

این خط به زمین نشاید انداخت

کز جانب ماه آسمان است

روزی برود روان سعدی

کاین عیش نه عیش جاودان است

خرم تن او که چون روانش

از تن برود سخن روان است

 

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:26 PM

 

امشب به راستی شب ما روز روشن است

عید وصال دوست علی رغم دشمن است

باد بهشت می‌گذرد یا نسیم باغ

یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است

هرگز نباشد از تن و جانت عزیزتر

چشمم که در سرست و روانم که در تن است

گردن نهم به خدمت و گوشت کنم به قول

تا خاطرم معلق آن گوش و گردن است

ای پادشاه سایه ز درویش وامگیر

ناچار خوشه چین بود آن جا که خرمن است

دور از تو در جهان فراخم مجال نیست

عالم به چشم تنگ دلان چشم سوزن است

عاشق گریختن نتواند که دست شوق

هر جا که می‌رود متعلق به دامن است

شیرین به در نمی‌رود از خانه بی رقیب

داند شکر که دفع مگس بادبیزن است

جور رقیب و سرزنش اهل روزگار

با من همان حکایت گاو دهلزن است

بازان شاه را حسد آید بدین شکار

کان شاهباز را دل سعدی نشیمن است

قلب رقیق چند بپوشد حدیث عشق

هرچ آن به آبگینه بپوشی مبین است

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:26 PM

 

این باد بهار بوستان است

یا بوی وصال دوستان است

دل می‌برد این خط نگارین

گویی خط روی دلستان است

ای مرغ به دام دل گرفتار

بازآی که وقت آشیان است

شب‌ها من و شمع می‌گدازیم

این است که سوز من نهان است

گوشم همه روز از انتظارت

بر راه و نظر بر آستان است

ور بانگ مؤذنی میاید

گویم که درای کاروان است

با آن همه دشمنی که کردی

بازآی که دوستی همان است

با قوت بازوان عشقت

سرپنجهٔ صبر ناتوان است

بیزاری دوستان دمساز

تفریق میان جسم و جان است

نالیدن دردناک سعدی

بر دعوی دوستی بیان است

آتش به نی قلم درانداخت

وین حبر که می‌رود دخان است

 

ادامه مطلب
دوشنبه 23 مرداد 1396  - 6:26 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 182

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4534624
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث