یا اسعد الناس جدا ما سعی قدم
الیک الا اراد الله اسعاده
لا یطلب الخیر الا من معادنه
و انت صاحب خیر الزم العاده
یا اسعد الناس جدا ما سعی قدم
الیک الا اراد الله اسعاده
لا یطلب الخیر الا من معادنه
و انت صاحب خیر الزم العاده
مثل وقوفک عندالله فی ملاء
یوم التغابن و استیقظ لمزدجر
یا فاعل الذنب هل ترضی لنفسک فی
قید الاساری و اخوان علی سرر
لحا الله بعض الناس یأتی جهالة
الی ساق محبوب یشبه بالبرد
و ساق حبیبی حین شمر ذیله
کردن حریر ممتل ورق الورد
سگی شکایت ایام بر کسی میکرد
نبینیام که چه برگشته حال و مسکینم
نه آشیانه چو مرغان نه غله چون موران
قناعتم صفت و بردباری آیینم
هزار سنگ پریشان به یک نگه بخورم
که اوفتاده نبینی بر ابروان چینم
که در ریاضت و خلوت مقام من دارد؟
که جامه خواب کلوخست و سنگ بالینم
به لقمهای که تناول کنم ز دست کسی
رواست گر بزند بعد از آن به زوبینم
گرم دهند خورم ورنه میروم آزاد
نه همچو آدمیان خشمناک بنشینم
چو گربه درنربایم ز دست مردم چیز
ور اوفتاده بود ریزه ریزه برچینم
مرا نه برگ زمستان نه عیش تابستان
کفایتست همین پوستین پارینم
به جای من که نشیند که در مقام رضا
برابر است گلستان و تل سرگینم
مرا که سیرت ازین جنس و خوی ازین صفتست
چه کردهام که سزاوار سنگ و نفرینم؟
جواب داد کزین بیش نعت خویش مگوی
که خیره گشت ز صفت زبان تحسینم
همین دو خصلت ملعون کفایتست تو را
غریب دشمن و مردارخوار میبینم
مردکی غرقه بود در جیحون
در سمرقند بود پندارم
بانگ میکرد و زار مینالید
که دریغا کلاه و دستارم
طبیب و تجربت سودی ندارد
چو خواهد رفت جان از جسم مردم
خر مرده نخواهد خاست بر پا
اگر گوشش بگیری خواجه ور دم
مراد و مطلب دنیا و آخرت نبرد
مگر کسی که جوانمرد باشد و بسام
تو نیکنام شوی در زمانه ورنه بسست
خدای عز وجل رزق خلق را قسام
ضرورتست که آحاد را سری باشد
وگرنه ملک نگیرد به هیچ روی نظام
به شرط آنکه بداند سر اکابر قوم
که بیوجود رعیت سریست بیاندام
خطاب حاکم عادل مثال بارانست
چه در حدیقهٔ سلطان چه بر کنیسهٔ عام
اگر رعایت خلقست منصف همه باش
نه مال زید حلالست و خون عمر و حرام
به مرگ خواجه فلان هیچ گم نگشت جهان
که قائمست مقامش نتیجهٔ قابل
نگویمت که درو دانشست یا فضلی
که نیست در همه آفاق مثل او فاضل
امید هست که او نیز چون به در میرد
به نیکنامی و مقصود همگنان حاصل