جزای نیک و بد خلق با خدای انداز
که دست ظلم نماند چنین که هست دراز
تو راستی کن و با گردش زمانه بساز
که مکر هم به خداوند مکر گردد باز
جزای نیک و بد خلق با خدای انداز
که دست ظلم نماند چنین که هست دراز
تو راستی کن و با گردش زمانه بساز
که مکر هم به خداوند مکر گردد باز
هر که خیری کرد و موقوفی گذاشت
رسم خیرش همچنان بر جای دار
نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت یادگار
هاونا گفتم از چه مینالی
وز چه فریاد میکنی هموار
گفت خاموش چون شوم سعدی
کاین همه کوفت میخورم از یار
نگین ختم رسالت پیمبر عربی
شفیع روز قیامت محمد مختار
اگر نه واسطهٔ موی و روی او بودی
خدای خلق نگفتی قسم به لیل و نهار
فریاد پیرزن که برآید ز سوز دل
کیفر برد ز حملهٔ مردان کارزار
همت هزار بار از ان سختتر زند
ضربت، که شیر شرزه و شمشیر آبدار
خداوند کشور خطا میکند
شب و روز ضایع به خمر و خمار
جهانبانی و تخت کیخسروی
مقامی بزرگست کوچک مدار
که گر پای طفلی برآید به سنگ
خدای از تو پرسد به روز شمار
چو رنج برنتوانی گرفتن از رنجور
قدم ز رفتن و پرسیدنش دریغ مدار
هزار شربت شیرین و میوهٔ مشموم
چنان مفید نباشد که بوی صحبت یار
حدیث وقف به جایی رسید در شیراز
که نیست جز سلسل البول را در او ادرار
فقیه گرسنه تحصیل چون تواند کرد
مگر به روز گدایی کند، به شب تکرار
بردند پیمبران و پاکان
از بیادبان جفای بسیار
دل تنگ من که پتک و سندان
پیوسته درم زنند و دینار
قدر زر و سیم کم نگردد
و آهن نشود بزرگ مقدار
به قفل و پرهٔ زرین همی توان بستن
زبان خلق و به افسون دهان شیدا مار
تبرک از در قاضی چو بازش آوردی
دیانت از در دیگر برون شود ناچار