به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

برخیز تا به عهد امانت وفا کنیم

تقصیرهای رفته به خدمت قضا کنیم

بی‌مغز بود سر که نهادیم پیش خلق

دیگر فروتنی به در کبریا کنیم

دارالفنا کرای مرمت نمی‌کند

بشتاب تا عمارت دارالبقا کنیم

دارالشفای توبه نبستست در هنوز

تا درد معصیت به تدارک دوا کنیم

روی از خدا به هر چه کنی شرک خالصست

توحید محض کز همه رو در خدا کنیم

پیراهن خلاف به دست مراجعت

یکتا کنیم و پشت عبادت دو تا کنیم

چند آید این خیال و رود در سرای دل

تا کی مقام دوست به دشمن رها کنیم

چون برترین مقام ملک دون قدر ماست

چندین به دست دیو زبونی چرا کنیم

سیم دغل خجالت و بدنامی آورد

خیز ای حکیم تا طلب کیمیا کنیم

بستن قبا به خدمت سالار و شهریار

امیدوارتر که گنه در عبا کنیم

سعدی، گدا بخواهد و منعم به زر خرد

ما را وجود نیست بیا تا دعا کنیم

یارب تو دست گیر که آلا و مغفرت

در خورد تست و در خور ما هر چه ما کنیم

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 4:49 PM

 

تو پس پرده و ما خون جگر می‌ریزیم

وه که گر پرده برافتد که چه شور انگیزیم

دیگران را غم جان دارد و ما جامه‌دران

که بفرمایی تا از سر جان برخیزیم

مردم از فتنه گریزند و ندانند که ما

به تمنای تو در حسرت رستاخیزیم

دل دیوانه سپر کرده و جان بر کف دست

ظاهر آنست که از تیر بلا نگریزیم

باغ فردوس میارای که ما رندان را

سر آن نیست که در دامن حور آویزیم

ور به زندان عقوبت بری از دیدهٔ شوق

ای بسا آب که بر آتش دوزخ ریزیم

رنگ زیبایی و زشتی به حقیقت در غیب

چون تو آمیخته‌ای با تو چه رنگ آمیزیم

سعدیا قوت بازوی عمل هست ولیک

تا به جایی نه که با حکم ازل بستیزیم

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 4:49 PM

 

خداوندی چنین بخشنده داریم

که با چندین گنه امیدواریم

که بگشاید دری کایزد ببندد

بیا تا هم بدین درگه بزاریم

خدایا گر بخوانی ور برانی

جز انعامت دری دیگر نداریم

سرافرازیم اگر بر بنده بخشی

وگرنه از گنه سر برنیاریم

ز مشتی خاک ما را آفریدی

چگونه شکر این نعمت گزاریم

تو بخشیدی روان و عقل و ایمان

وگرنه ما همان مشتی غباریم

تو با ما روز و شب در خلوت و ما

شب و روزی به غفلت می‌گذاریم

نگویم خدمت آوردیم و طاعت

که از تقصیر خدمت شرمساریم

مباد آن روز کز درگاه لطفت

به دست ناامیدی سر بخاریم

خداوندا به لطفت باصلاح آر

که مسکین و پریشان روزگاریم

ز درویشان کوی انگار ما را

گر از خاصان حضرت برکناریم

ندانم دیدنش را خود صفت چیست

جز این را کز سماعش بیقراریم

شرابی در ازل درداد ما را

هنوز از تاب آن می در خماریم

چو عقل اندر نمی‌گنجید سعدی

بیا تا سر به شیدایی برآریم

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 4:49 PM

 

خرما نتوان خوردن ازین خار که کشتیم

دیبا نتوان کردن ازین پشم که رشتیم

بر حرف معاصی خط عذری نکشیدیم

پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم

ما کشتهٔ نفسیم و بس آوخ که برآید

از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم

افسوس برین عمر گرانمایه که بگذشت

ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم

دنیا که درو مرد خدا گل نسرشتست

نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم

ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت

ما مور میان بسته دوان بر در و دشتیم

پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند

ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم

واماندگی اندر پس دیوار طبیعت

حیفست دریغا که در صلح بهشتیم

چون مرغ برین کنگره تا کی بتوان خواند

یک روز نگه کن که برین کنگره خشتیم

ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز

کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم

کر خواجه شفاعت نکند روز قیامت

شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم

باشد که عنایت برسد ورنه مپندار

با این عمل دوزخیان کاهل بهشتیم

سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان

یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 4:49 PM

 

ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه‌ایم

با خرابات آشناییم از خرد بیگانه‌ایم

خویشتن سوزیم و جان بر سر نهاده شمع‌وار

هر کجا در مجلسی شمعیست ما پروانه‌ایم

اهل دانش را درین گفتار با ما کار نیست

عاقلان را کی زیان دارد که ما دیوانه‌ایم

گر چه قومی را صلاح و نیکنامی ظاهرست

ما به قلاشی و رندی در جهان افسانه‌ایم

اندرین راه ار بدانی هر دو بر یک جاده‌ایم

واندرین کوی ارببینی هر دو از یک خانه‌ایم

خلق می‌گویند جاه و فضل در فرزانگیست

گو مباش اینها که ما رندان نافرزانه‌ایم

عیب تست ار چشم گوهر بین نداری ورنه ما

هر یک اندر بحر معنی گوهر یکدانه‌ایم

از بیابان عدم دی آمده فردا شده

کمتر از عیشی یک امشب کاندرین کاشانه‌ایم

سعدیا گر بادهٔ صافیت باید باز گو

ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه‌ایم

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 4:49 PM

 

ما امید از طاعت و چشم از ثواب افکنده‌ایم

سایهٔ سیمرغ همت بر خراب افکنده‌ایم

گر به طوفان می‌سپارد یا به ساحل می‌برد

دل به دریا و سپر بر روی آب افکنده‌ایم

محتسب گر فاسقان را نهی منکر می‌کند

گو بیا کز روی مستوری نقاب افکنده‌ایم

عارف اندر چرخ و صوفی در سماع آورده‌ایم

شاهد اندر رقص و افیون در شراب افکنده‌ایم

هیچکس بی‌دامنی تر نیست لیکن پیش خلق

باز می‌پوشند و ما بر آفتاب افکنده‌ایم

سعدیا پرهیزگاران خودپرستی می‌کنند

ما دهل در گردن و خر در خلاف افکنده‌ایم

رستمی باید که پیشانی کند با دیو نفس

گر برو غالب شویم افراسیاب افکنده‌ایم

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 4:49 PM

 

باد گلبوی سحر خوش می‌وزد خیز ای ندیم

بس که خواهد رفت بر بالای خاک ما نسیم

ای که در دنیا نرفتی بر صراط مستقیم

در قیامت بر صراطت جای تشویشست و بیم

قلب زر اندوده نستانند در بازار حشر

خالصی باید که بیرون آید از آتش سلیم

عیبت از بیگانه پوشیدست و می‌بیند بصیر

فعلت از همسایه پنهانست و می‌داند علیم

نفس پروردن خلاف رای دانشمند بود

طفل خرما دوست دارد، صبر فرماید حکیم

راه نومیدی گرفتم رحمتم دل می‌دهد

کای گنه‌کاران هنوز امید عفوست از کریم

گر بسوزانی خداوندا جزای فعل ماست

ور ببخشی رحمتت عامست و احسانت قدیم

گرچه شیطان رجیم از راه انصافم ببرد

همچنان امید می‌دارم به رحمن رحیم

آن که جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کرد

هم ببخشاید چو مشتی استخوان باشم رمیم

سعدیا بسیار گفتن عمر ضایع کردن است

وقت عذر آوردنست استغفرالله العظیم

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 4:49 PM

 

در میان صومعه سالوس پر دعوی منم

خرقه‌پوش جو فروش خالی از معنی منم

بت‌پرست صورتی در خانهٔ مکر و حیل

با منات و با سواع و لات و با عزی منم

می‌زنم لاف از رجولیت ز بیشرمی ولیک

نفس خود را کرده فاجر چون زن چنگی منم

زیر این دلق کهن فرعون وقتم بیریا

می‌کنم دعوی که بر طور غمش موسی منم

رفتم اندر میکده دیدم مقیمانش ولیک

بت‌پرست اندر میان قوم استثنی منم

سعدیا از درد صافی همچو من شو همچو من

زانکه با می مستحب حضرت مولی منم

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 4:48 PM

 

بر سر آنم که پای صبر در دامن کشم

نفس را چون مار خط نهی پیرامن کشم

بس که بودم چون گل و نرگس دو روی و شوخ چشم

باز یکچندی زبان در کام چون سوسن کشم

بس که دنیا را کمر بستم چو مور دانه کش

مدتی چون موریانه روی در آهن کشم

روح پاکم چند باشم منزوی در کنج خاک

حور عینم تا کی آخر بار اهریمن کشم

لاله در غنچه‌ست تا کی خار در پهلو نهم

دوست در خانه‌ست تا کی رطل بر دشمن کشم

وه که گر با دوست دریابم زمان ماجرا

خرده‌ای دیگر حریفان را غرامت من کشم

سعدی گردن کشم پیش سخن‌دانان ولیک

جاودان این سر نخواهد ماند تا گردن کشم

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 4:48 PM

 

دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم

خیمه بر بالای منظوران بالایی زدم

خرقه‌پوشان صوامع را دو تایی چاک شد

چون من اندر کوی وحدت گوی تنهایی زدم

عقل کل را آبگینه ریزه در پای اوفتاد

بس که سنگ تجربت بر طاق مینایی زدم

پایمردم عقل بود آنگه که عشقم دست داد

پشت دستی بر دهان عقل سودایی زدم

دیو ناری را سر از سودای مایی شد به باد

پس من خاکی به حکمت گردن مایی زدم

تاب خوردم رشته وار اندر کف خیاط صنع

پس گره بر خبط خود بینی و خود رایی زدم

تا نباید گشتم گرد در کس چون کلید

بر در دل ز آرزو قفل شکیبایی زدم

گر کسی را رغبت دانش بود گو دم مزن

زانکه من دم درکشیدم تا به دانایی زدم

چون صدف پروردم اندر سینه در معرفت

تا به جوهر طعنه بر درهای دریایی زدم

بعد ازین چون مهر مستقبل نگردم جز به امر

پیش ازین گر چون فلک چرخی به رعنایی زدم

کنیت سعدی فرو شستم ز دیوان وجود

پس قدم در حضرت بیچون مولایی زدم

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 4:48 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 182

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4335290
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث